_منظورت چی بود از زدن اون حرف ها!؟
به سمتم برگشت در حالی که خیره به چشمهام بود گفت:
_اون دختره از من حامله نبوده و نیست ، من هیچوقت باهاش همخواب نشده بودم اینا یه سری نقشه ی پیش پا افتاده ی معین بود که به هدفش نرسید.
با چشمهای ریز شده بهش خیره شدم
_پس بقیه دخترایی که بخاطر انتقام باهاشون بودی چی با اونا هم نخوابیدی!؟
آریا به سمتم اومد ابرویی بالا انداخت و گفت:
_من هیچوقت همخواب هیچ دختری نمیشم اینو مطمئن باش!
_پس اون دخترا ….
حرفم رو قطع کرد
_همون شب به این نقشه خاتمه دادم! راه دیگه ای هم هست برای پیدا کردن خواهرم
با شنیدن این حرفش نتونستم جلوی لبخندم رو بگیرم که صدای موزی آریا بلند شد:
_چیه خوشت اومد!
سریع خودم رو جمع و جور کردم و گفتم:
_چرا باید خوشم بیاد من هنوز تو رو نبخشیدم
و اومدم برم که بازوم رو گرفت و من رو به سمت خودش کشید نگاهش بین چشمها و لبهام در گردش بود با صدای خمار شده ای گفت:
_خیلی وقته یادت رفته نسبت به شوهرت وظایفی داری خانوم کوچولو.
با شنیدن این حرفش دهن باز کردم چیزی بگم که با قرار گرفتن لبهاش خفه خون گرفتم خیلی نرم شروع کرد به بوسیدن لبهام انقدر حرفه ای داشت من رو میبوسید که کنترلم رو از دست دادم و باهاش همراهی کردم
داشت دکمه مانتوم رو باز میکرد که بی هوا در اتاق باز شد جیغ خفیفی کشیدم و تو بغل آریا پنهون شدم که صدای داد آریا بلند شد:
_این چه وضع در اتاق باز کردن!
صدای هول زده عسل اومد:
_ببخشید من من ….
_بیرون
انقدر عصبی این حرف و زد که من جای عسل ترسیده بودم وقتی صدای بسته شدن در اتاق اومد از بغل آریا بیرون اومدم نفسم رو آسوده بیرون دادم ، که صدای آریا بلند شد:
_خوب کجا بودیم!؟
با چشمهای گرد شده بهش خیره شدم
_داری چیکار میکنی زشته!
آریا با نگاه خاصی بهم خیره شد
_شب جبران میکنی
با شنیدن این حرفش حس کردم صورتم تا بناگوش قرمز شد درست بود اولین بارم نبود و اون شوهرم بود اما باز هم ازش خجالت میکشیدم.
* * * *
به صورت قرمز شده آریا خیره شدم
_چیشده آریا چرا به این وضع افتادی!؟
سرش رو بلند کرد و با چشمهای عصبیش بهم خیره شد و غرید:
_خواهرم رو پیدا کردم!
بهت زده بهش خیره شدم
_چی!؟
_خواهرم رو پیدا کردم
با شنیدن این حرفش از بهت خارج شدم به سمتش رفتم لبخندی زدم و گفتم:
_این که خیلی خوبه چرا به این حال و روز افتادی!؟
چشمهاش رو محکم روی هم فشار داد و گفت:
_خواهرم ازدواج کرده
یه شک دیگه بهم وارد شد چجوری ازدواج کرده بود بدون خانواده اش! سئوالم رو به زبون آوردم که آریا با خشم فریاد کشید:
_مامانم میدونسته خواهرم کجاست تموم این مدت خواهرم رو از من قایم کردند خواهرم رو به عقد اون بهادر کثافط در آوردن!
_چی داری میگی آریا!؟
_دارم روانی میشم طرلان ذهنم نمیتونه همه ی این اتفاقات رو هضم کنه میفهمی!؟
کنارش نشستم دستم رو روی دستش گذاشتم و اسمش رو صدا زدم:
_آریا!
به سمتم برگشت با چشمهای قرمز شده اش بهم خیره شد و خش دار گفت:
_خیلی سخته بفهمه همه ی این مدت تو یه دروغ بزرگ دست و پا زدی!
_مگه نمیخواستی خواهرت رو پیدا کنی حالا پیداش کردی پس چرا انقدر داغونی.
_چون خواهر من وقتی خودکشی کرد فقط هجده سالش بود و الان یه دختر بیست و دوساله اس که با یه مرتیکه مریض ازدواج کرده خانواده ی من هم با دونستن تمام اینا تموم مدت اون رو از من قایم کردند و مجبورش کردند همسر اون کثافط بشه!
_بهادر کیه چرا انقدر با تنفر داری ازش صحبت میکنی آخه
بهم خیره شد و گفت:
_یکی از فامیل های دور که لاشیه! بهادر کارش مثل منه اما اخلاقش سگ اون یه بیمار روانی به همه شک داره تا حالا دو بار ازدواج کرده به اجبار خانواده اش که هر دو بار زن هاش رو طلاق داده اون هم بخاطر مریضیش چون فکر میکنه همه دارند بهش خیانت میکنند!
_خدای من باورم نمیشه پس چرا خانواده ات ….
وسط حرفم پرید:
_منم همین رو نمیفهمم و دارم دیوونه میشم چرا خواهر مظلوم من باید همسر اون روانی بشه باید بهم توضیح بدند باید یه دلیلی داشته باشند وگرنه اون مرتیکه ی کثافط و زنده نمیزارم.
آریا انقدر وحشتناک شده بود که اصلا جرئت نداشتم دیگه حتی کلمه ای باهاش حرف بزنم ، مثل انبار باروت شده بود که منتظر یه جرقه بود تا منفجر بشه!
صدای داد و بیداد آریا تموم خونه رو برداشته بود هیچکس جرئت نداشت بهش نزدیک بشه با ترس به خواهرش رها خیره شده بودم که صدای نگرانش بلند شد:
_طرلان آریا چرا انقدر عصبی!؟
بدون اینکه به سمتش برگردم گفتم:
_فعلا از من هیچی نپرس رها!
_اما …..
_باید حقیقت رو بهم بگید میفهمید!؟
با شنیدن صدای فریاد آریا ساکت شد و وحشت زده به آریا خیره شده بودیم خیلی وحشتناک شده بود هیچوقت تا حالا اینجوری ندیده بودمش
صدای لرزون مادرش بلند شد:
_پسرم داری اشتباه میکنی من از خواهرت رویا خبر …..
_بسه دروغ!
مادرش ساکت شد و با ترس بهش خیره شد مردمک چشمهاش داشت میلرزید آریا عصبی پوزخندی زد و گفت:
_تا کی قصد دارید دروغ بگید هان تا کی میخواین پنهان کنید من خواهرم رو دیدم اون همسر بهادر
عمه تو سکوت فقط داشت اشک میریخت انگار جوابی نداشت به آریا بگه آریا عصبی چنگی تو موهاش زد و گفت:
_لعنتی لعنتی!
_پسرم آروم باش
آریا نگاه خشمگین و عصبیش رو حواله ی مادرش کرد و گفت:
_آروم باشم آره با شنیدن دروغ هایی که تا حالا بهم گفتید باوجود فهمیدن حقیقت تموم این مدت میدونستید خواهر من همسر اون بهادر عوضیه
_درمورد شوهر خواهرت درست صحبت کن!
با شنیدن صدای باباش به عقب برگشت با دیدن لبخندی زد و گفت:
_چه عجب نخواستید قایم کنید!
_دلیلی وجود نداره برای پنهان کردن این قضیه.
_چطور تا الان قایم کردید من و بازی دادید این همه مدت دنبال ردی از خواهرم بودم اما شما با سنگدلی باهام بازی کردید
_به صلاح هیچکس نبود بفهمید پس زیاد این بحث رو کش نده و تمومش کن
آریا عصبی قهقه ای زد وقتی قهقه اش تموم شد ساکت شد به پدرش خیره شد و گفت:
_بد بازی رو باهام کردید پشیمون میشید!
به سمتم اومد دستم رو گرفت و گفت:
_بریم
همراهش حرکت کردم که صدای ناله وار عمه بلند شد:
_پسرم
آریا بدون ذره ای مکث من رو همراه خودش کشید و از خونه خارج شدیم
به صورت گرفته آریا خیره شدم
_حالا میخوای چیکار کنی!؟
صدای خش دار و گرفته اش بلند شد:
_نمیزارم خواهرم اسیر دست اون روانی باشه
_میخوای طلاق خواهرت رو ازش بگیری!؟
_آره
_آریا خانواده ات نمیزارن همچین اتفاقی بیفته خودت هم خوب این رو میدونی دلیل این همه اصرار تو رو نمیفهمم برای جدایی خواهرت شاید خواهرت با اون مرد به اصطلاح مریض خوشحاله!
_نیست!
با شنیدن صدای فریادش ساکت شدم وحشت زده به صورت قرمز و عصبیش خیره شدم
_خواهر من با اون مرتیکه روانی خوشحال نیست
ترسیده از حالت جنون وارش بهش خیره شدم و گفتم:
_باشه باشه آروم باش!
آریا عصبی بهم نگاهی انداخت و گذاشت رفت.
نمیتونستم آریا رو درک کنم چرا انقدر عصبی شده بود هیچ دلیلی برای عصبانیت وجود نداشت خواهرش ازدواج کرده بود حق داشت ناراحت بشه! اما اینکه میخواست طلاق خواهرش رو بگیره واقعا روی مخ بود اون این حق رو نداشت شاید خواهرش عاشق اون مرد بود و باهاش خوشبخت بود
دلیل این همه تنفر آریا واقعا برام غیر قابل باور بود سرم رو تکون دادم شاید من جای آریا بودم هم همین واکنش رو نشون میدم پس نباید قضاوتش میکردم
نفسم رو بیصدا بیرون دادم نیمه شب شده بود و هیچ خبری از آریا وجود نداشت بچه ها رو که از سر شب بدقلقلی میکردند به زحمت خوابشون کرده بودم
* * *
_طرلان
با شنیدن صدای آریا چشمهام رو باز کردم که صدای گرفته اش بلند شد:
_چرا اینجا خوابیدی!؟
گیج به اطراف خیره شدم دیشب که منتظر آریا مونده بودم همینجا خوابم برده بود به صورت آریا خیره شدم و بدون توجه به سئوالی که پرسیده بود گفتم:
_دیشب کجا بودی!؟
به چشمهام خیره شد و آروم گفت:
_خیابون
اخمام رو تو هم کشیدم و گفتم:
_تو حق نداری وقتی ناراحتی بری تو خیابون من همسرتم آریا برای این موقع ها باید کنارت باشم نه اینکه یا بری تو مشروب خودت رو خفه کنی آروم بشی یا تو خیابونا خودت رو با قدم زدن آروم کنی.
به چشمهام خیره شد و گفت
_خسته شدم
_از چی خسته شدی!؟
_از این همه دروغ نمیتونم باور کنم این همه مدت پدر و مادر خودم من رو بازی دادند من برای انتقام خیلی کارا کردم دل تو رو شکوندم اما نگو خانواده ام تموم مدت میدونستند خواهرم زنده اس و این موضوع رو از من قایم کرده بودند.
_میدونی که خواهرت تو بد اوضاعی بود و مطمئنن پدر و مادرت دلیلی داشتند برای اینکار!
به چشمهام خیره شد و گفت
_دلیلش رو پیدا میکنم و طلاق خواهرم رو از اون مرتیکه میگیرم
_اگه خواهرت عاشقش باشه چی !؟
_اون هیچوقت نمیتونه عاشق اون مرد بشه!
_چرا نمیتونه بشه مگه عشق دلیل و منطق داره!؟
_اون مرد یه مریض روانی به همه شک داره فوبیای خیانت داره یه لاشی به تمام معناس من بهادر رو میشناسم اون اصلا عشق حالیش نیست اون یه آدم ….
وسط حرفش پریدم و گفتم:
_مگه من عاشق متجاوزگرم نشدم!
با شنیدن این حرفم ساکت شد با چشمهای قرمز شده اش بهم خیره شد که ادامه دادم:
_اگه خواهرت عاشق اون مرد باشه تو هیچ کاری نمیتونی انجام بدی!
_اگه خواهرم عاشقش شده باشه باهاش خوشبخت باشه هر کاری لازم باشه برای خوشبختیش انجام میدم.
با لبخند به سمتش رفتم و محکم بغلش کردم و زمزمه کردم:
_عاشقتم رئیس مغرور من!
من رو از خودش جدا کرد بهم خیره شد و با لحن خاصی خش دار گفت:
_عاشقتم کارمند کوچولو
لبخندی روی لبهام نشست حالا همه چیز حل شده بود هیچ مشکلی وجود نداشت من عاشق متجاوزگرم شده بودم ازش صاحبت دوتا بچه ی شیرین زبون بودم ساتین و سوگند!
* * * *
_امروز قراره برم دیدن خواهرم
دستم رو روی دستش گذاشتم و با لبخند بهش خیره شدم
_با هم میریم منم همراهت میام
لبخندی زد و با چشمهای خمار شده اش بهم خیره شد و خش دار پچ زد
_خیلی وقته از شوهرت تمکین نکردی خانوم کوچولو
تا خواست بیاد سمتم صدای گریه ی بچه ها بلند شد که آریا با ناله بهم خیره شد صدای خنده ام تو خونه پیچید.
پایان_جلد اول
#شروع_جلد_دوم👇
#عشق_تعصب
شروع فصل دوم #رئیس_مغرور_من
رمان هیجانی و پر طرفدار #عشق_تعصب 😍👇💋
در واقع توی این رمان آریا و طرلان هم حضور دارن و یه جورایی فصل دوم رئیس مغرور من هست فقط شخصیت ها کسای دیگه ای هستن.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 15
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
واقعا رمان افتضاحی هست
این سایت ها معمولا رمان هارا نصفه میزارند و بعدش رمان دیگه ای را تبلیغ می کنند تا پول به جیب بزنن از نظر من اینگونه سایت هارا دنبال نکنید چون کلاهبرداری هست
من رمان عشق تعصب رو هم خیلی وقت پیش خوندم و واقعا اعصابمو خورد کرد اصلا حالم خیلی بد بود سرش چون بهادر وسطش مرد و بعد بهار داشت میرفت با یکی دیگه واسه همین وسطاش ولش کردم
اینم باز خیلی قبل تر خونده بودم الان داشتم میگشتم چشمم خورد بهش گفتم بیام ی کامنتی بدم😂
عشق و تعصب کجاش ب طرلان و اریا ربط داره خدایی اخرش چیشد من اصن نفهمیدم ک بلد نیسی تا اخر بنویسی ننویس گلم مجبور نیسی انقد بی معنی تموم کنی
والا من ک حتا ی ذرشم نخوندم ولی وختی میبینم انقد میگن افتضاحو اینا ترجیح میدم نخونشم چرا الکی وخته خودمم بگیرم 💔😐خا عزیز من وختی نمیفهمی چجوری بنویسی خا مرض داری مینویسی 😑خلاصه خاک تو سرت 🤝🏻💔
نمیخوام نویسنده رو ناامید کنم اما قلم بسیار ضعیفی دارن. خیییلییی جاهای رمان اشکال داشت خیلی از چیز ها کاملا بی منطق بودن اسامی اشتباه میشد کلمات تکراری زیاد بکار رفته توی این رمان مثلا طرلان با هر بوسه میگفت چشمام گشاد شد یا خیلی الکی و بی مورد از آریا میترسید.
کسی ک میخواد رمانش پر طرفدار باشه بهتره چندین اثر از نویسنده های خوب نگاه کنه جوری بنویسه ک مثلا اگر خودش مخاطب بود بتونه شخصیت هارو درک کنه.
لطفا به این توصیه ها حتما توجه کن نویسنده ی عزیز
چرا در فصل رمان تعصب همش بهار صحبت میکنه باید بذاشتین طرلان صحبت میکرد واقعا متاسفام برای همچین نویسنده هایی
سلام خسته نباشید ، چه رمان قشنگ و زیبایی بود. اما خیلی بی سر و ته تموم شد ، دیگه خبری از سعید نشد ، از آرمیتا هم همینطور ، مشخص نشد خواهر آریا شوهرش رو دوست داره با نه ، طرلان با خانواده آشتی کرد یا نه. داستان خیلی قشنگی بود اما انتهای خوبی نداشت ، چون نصفه نیمه جمع شد خسته نباشید عالی بود 😇🖤
فصل دومش میشه عشق تعصب
سلام فصل دومش رو چرا هرچی میگردم پیدا نمیکنم
خدایی نویسنده بکش بیرون از ..با شنیدن صدای فلان ب سمتش برگشتم
با حس کردن صدای
بابا حالم ب هم خورد هی پشت سره هم با شنیدن با فلان اه
بعد اصلا ک چی اریا رفته با بقیه رابطه داشته ک خاهرشو پیدا کنه! این چ ربطی داشته
با رابطه با اینو اون میخاد چجوریحاهرشو پیدا کنه
اسماتونم ک یکی در میون ناقص بود
اول میگین نفس
بعد میشه رها
میگین نازنین
بعد مبشه رویا
اول سوگول
بعد میشه سوگند
هواستو جمع کن دیگه خاهرم
رمان قشنگی بود داستانش قشنگ بود اشکالات زیادی داشت که بعضی جاها ادم خسته میشد از خوندنش و مخصوصا کلمات تکراری
مثل چیزی که اون خانم گفتن صدای خش دار اریا،گرد شدت چشمای طرلان،اینکه همیشه موقع عصبانیت اریا سرخ میشه،حاضر جوابی های طرلان که کاملا مصنوعی بود،یا خیلی چیزا مثلا شهین از کجا فهمید طرلان بارداره،یا مهمترازاون اریا از کجا فهمید،از کجا فهمیدن طرلان پیش سامه اگه ارمیتا گفته باشه که باید خیلی احمق باشن که باور کنن،یا اینکه پدرمادر طرلان از کجا فهمیدن خیانتش نقشه بوده،یا اقاجون چرا انقد طرفدار شهین و ارمیتا بوده،یا پافشاری ارمیتا برای رسیدن به اریا دیگه واقعا چرت و مسخره بود،آقاجون از ازدواج شهین و بابای طرلان چه سودی میبرد که مجبورش کرد
یا یه نکته مسخره بود اینکه همچین شرکت بزرگی با نام به این بزرگی چطوری واقعا چطوری یه دختر که فقد دیپلم داره رو استخدام میکنه حتی برای منشی شدن توی این شرکت ها یه لیسانس لازمه
این مست بودنای اریا مثلا شب عروسیشون اینا کی رسیدن خونه اریا کی مشروب خورد که تا طرلان رفت داخل اریا مست رفت ستمش
یا غرور زیاد اریا باعث چرت شدن رمان میشد و اینکه طرلان راحت قبول کرد با اون همه بلایی که اریا سر ماجرای اون خیانت دروغین سرش اورد اصلا حتی ننشستن درموردش حرف بزنن اریا معذرت خواهی هم نکرد حتی یا اریا که انقد از خیانت بدش میومد به هر دلیلی چرا با دخترای دیگه وارد رابطه میشد و به طرلان حق اعتراض نمیداد
قضیه معین و تصادف و استخدامای مسخره که واقعا بد بود
و مخصوصا چیشد دیگه سر و کلش پیدا نشد
معمولا دخترهایی که میخان بچشونو که معلوم نیست از کیه بچسبونن به یکی با شنیدن یکی دو جمله پا پس نمیکشن پس اون دختری که ادعا میکرد بچش مال اریاس مزخرف و مصنوعی بود
یا واقعا مسخرترین این بود این رمان مثلا عاشقانه کجاش اریا به طرلان اعتراف کرد عاشقشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
در مورد فصل دوم هم باید بگم هیچ ربطی به هم ندارن فقد یکی دوبار اسمشون اومده که اون رمان هم همین ضعف های جملات تکراری و موضاعات الکی و ابکی رو داره
ولی اگه این اشکالات رو فاکتور بگیریم رمان بدی نبود
در هر صورت خسته نباشید
این قلدر بازیای طرلان افتضاح مسخرس
عالی
خاااااااک
بروبمیر دیگ بااین رمان نوشتنت نویسنده😐😐😐😐
من این رومان رو توی روبیکا تا پارت 145 خوندم ولی الان فهمیدم که اینجا خیلی زودتر میزارید این رومان خواصی پس بنزره من هیچ اشکالی ندارهکه اریا هیچ وقت ار طرلان مضرت خواهی نمیکنه این رومان رو تمام بچه های فامیل پدر مادر من می خوانن همشون از این رمان خوششون میاد پس ازشما ممنونم بخواطر این رومان جزاب
میتونست خیلی قشنگ تر نوشته بشه
بعضی جاها قلم نویسنده خیلی ضعف داشت.مثلا آریا هیچ وقت از طرلان بخاطر قضاوت بیجاش معذرت خواهی نکرد.داستان بچه و معین واون دختر خیلی الکی و ابکی تموم شدو…که زهرا جون اون بالا گفتن.متاسفانه همه اینا باعث میشه ی رمان به یه داستان بی سرو ته تبدیل بشه.البته من خوشم اومد و تا قسمت اخر خوندم. من رمان های زیادی خوندم ولی بنظرم رمان هابی که هیچ وقت از خوندن دوباره و دوباره ش خسته نمیشم رمتن در حسرت آغوش تو،هیچکی مثل تو نبود و قرار نبود هستش پیشنهاد میکنم برین بخونین و لذت ببرید👌😍
رمان خیلی خیلی خوبی بود واقعا عالییییی بود😍❤
پارت سی و سوم آخرین پارت از رمان بود؟؟
خیلی خیلی مزخرف بود
ببخشید
سلام ممنون از رمانتون،بنظرم این رمان اشکالات زیادی داشت از همون شروع داستان که یه دختر میره برای تن فروشی ،جملات تکراری تو هر پارتی زیاد بودمثل ترلان که همیشه چشماش گرد میشه ،صدای اریا خش داره،،چراهای زیادی بودن آقاجون بابای طرلان مجبور به ازدواج با شهین میکنه ؟دوباره ؟چطور فهمیدن که ترلان پیش سامه؟ مهمتر ازهمه اینکه اریا باوجودی ک از خیانت بدش میاد از تعرض بدش میاد چرا به یه دختر بی پناه چندین بار تعرض میکنه ت؟ این ارمینا چرا اینقدر مورد خواست اقاجونه ولی ترلان نه ؟و خیلی چراهای دیگه
عشق و تعصب تو کدوم سایت هست؟
سلام عالی بود.ممنون.لطفا زودتر فصل بعدی را بگذارید
Vyy mn k vqn motade in roman shodm eshqo taasobm mse hmin awlieee mn ono tu tell mikhunm vli dir dir mizre shomaam lotfn zod bzrid vqn dg nmitunm 😓😻❤❤
در یه کلمه
کسخولها