_رسپینا
_جانم
_آماده شو یکم بریم بیرون چرخ بخوریم یکمم خرید کنیم
_فکر میکردم از خرید با جنس مونث مشکل داشته باشی
_ مشکل که دارم ، اما میخوام کمی وسیله بگیریم که هربار میای پیشم همه چیز داشته باشی اینجا ، تا قبل ازدواجمون
_ مگه قراره بیام؟
_ یا با زبون خوش یا با زور
_ اجباره یعنی؟
_ دقیقا
کور خوندی جناب اما از خرید نمیشد گذشت ، بخصوص که برای فردا و یا حتی شب ممکن بود وسیله نیاز داشته باشم
سر و وضعم رو کمی مرتب کردم مانتوم کمی چروک شده بود که سریع اتو کرم ، آرایشم کمرنگ بود اما خب همونم خوب بود چون لوازم آرایشی نداشتم اینجا .
با دیدن تیپ و استایل رادان تو دلم قربون صدقه اش رفتم ، تیشرت سفید جذب ساده با شلوار کتان مشکی و زنجیری که اکثر مواقع گردنش بود
نگاهی به لباسای خودم انداختم لگ سفید با مانتو جلو باز بلند مشکی تاپ دو بنده کوتاه سفید و شال سفید و کیف مشکی
_ میبینم که قصد ست کردن با منو داشتین
یه نگاهی به خودش و من انداخت
_ نه اشتباهی شده ، همچین هدف و قصدی نداشتم
جوری سر تکون دادم و مسخره نگاهش کردم که آره خر خودتی بچه
_ مهم اینه ی لباسی مورد علاقه تو بوده که پوشیدمش
سوالی و گیج بهش نگاه کردم
_ سفید تور توری با …
صدای خندمو تو گلو خفه کردم و سرخ شدم
_ زهر ، مرض ، مرتیکه خجالت نمیکشه میاد میگه …… استغفرالله
از حرفای من برای بار هزارم صدای خنده اش بلند شد
_ زیادی شاد میزنی ، یا چیزی زدی یا خبریه
_ مگه خبر نداری ؟
_ از چی ؟
_ از اینکه گل میکشم
و دوباره خندید
_ من که بالاخره میفهمم تو چه مرگته
_ چه رفتار لطیفی به به ، این بود اون همه دلتنگی و علاقه ؟
_ همینم از سرت زیاده
و زیر لب غر زدم و فحشش دادم
_ نظرت با پیاده روی چیه ؟
_ کاملا موافقم ، الکی به ترافیک نخوریم .
××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
کلافه و عصبی نگاه رادان کردم
_ من غلط کنم با تو دیگه بیام خرید
_ انقدر غر نزن ، دنیا برعکس شده قبلا مردا برای خرید غر میزنن تازگیا تو
با حرص نگاهش کردم و نفسمو دادم بیرون
سر راه هرچیزی دیده بود خریده بود از مسواک و حوله و شامپو مخصوص گرفته تا انواع لباس
_ آخه جوری داری خرید میکنی که انگار قراره چندماه بیام پیشت زندگی کنم
_ عزیز دلم ، فدات بشم من ، انقدر غر نزن دیگه ، تک تکشون نیازه
قبل اینکه بخوام دوباره غر بزنم چشمم افتاد به جایی که ذرت مکزیکی داشت
_ رادانم ، عزیزم ، رسپینا فدات شه
دستشو انداخت دور شونم
_ چی میخوای نفس رادان ؟ نیاز نیس اینهمه ناز کنی
با چشمام اشاره کردم
_ الحق که شکمویی
_ عه رادان
گوشمو کشید
_ سر شکمت زود خر میشی
کیسه های خریدو داد دستم
_ همین گوشه بمون تا برم و بیام
_ چشم اولیاء حضرت
سرمو تکیه دادم به دیوار پشت سرم و با آرامش چشمامو بستم .
با صدای …………
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز ۰ / ۵. شمارش آرا ۰
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
هانی هر وقت اینجوری پارتو تموم میکنی استرس میگیرم بلایی سر رادان بیاد😕بعد یادم میفته اونا بچه دارن
اذیتمون نکن😩