رمان رسپینا پارت 17 - رمان دونی

 

نشسته بودم به آوا و آرام نگاه میکردم داشتن چمدوناشونو جمع میکرد ، من با یه کوله اومدم و جمع کردنش کار ده مین بود
_آخه واسه ۳ و ۴ روز چمدون نیاز بود واقعا؟ اونم جایی که کلی لباس دارین
_چمدون منو ، خوده اسکلت بستی هرچی هس اثر خودته
_من گفتم میری یه ماه راحتم از دستت ، نگو شدی دردسر
_آره خیلی دردسر ، فکر نکن کورم ندیدم با عرفان شماره رد و بدل کردین مچ شین
چشام گرد شد :
_والا چیزی نیس ، زیادی حساس شدی ، با همه شمارمو رد و بدل کردم ، چیزیم بخواد بشه با یه بار دیدن و حرف زدن نیست ، نه قراره قرار عاشقانه بزاریم نه چیزی ، فقط در حد همین شماره بوده و هست و خواهد بود .
خندید :
_خری دیگه پسر به این خوبی با کمالاتی ، هم خوشگله هم خوشتیپه هم شوخ و باحاله تو دیگه چی میخوای بشر ؟
پوکر فیس نگاهش کردم :
_آوا نمیخوام یاد آوری کنم اما بنظرم یادت بیاد سر چی من الان گرگانم، تو سر ظاهر انتخاب کردی ، نمیخوام ناراحت شی یا بدت بیادا ، منو میشناسی حرفمو رک میزنم ، روزی هم که نامزد کردی گفتم از رو ظاهر نباشه ، گفتی آشنا میشم اخلاقامون میتونه شباهت داشته باشه ، اما من از همون اولشم مخالف بودم باهات مثله الان ، عرفان خوبه نمیگم که بده اما ظاهرا خوبه نه من از باطنش خبر دارم نه تو ، نه من میدونم اخلاقش چطوره نه تو ، معلوم نیس دست بزن داره نداره شکاک هست نیس بدبین هست نیس عقایدش چیه خط قرمزاش چیه ، بودن با یکی بچه بازی نیس ، زمانی خوبه که یه حس دو نفره برقرار باشه ، اگه اینطور نباشه یکی اون رابطه رو پایان میده و کسی که احساسش زیاد شده و علاقش فوران کرده آسیب میبینه ، حقیقت اینه .
آوا وسایلشو ول کرد اومد نشست رو به روم :
_میشناسمت ، آدم طعنه زدن کنایه زدن نیستی ، درسته تا یه حدی حق داری ، اما قبلش حتما باید حس باشه؟ حتما نباید اینطور باشه دو نفر همو میبینن کم کم با عقایدشون رو به رو میشن یا تفاهم دارن یا ندارن.
آرام پرید وسط حرف آوا :
_یه جوری حرف میزنین انگار الان اون بنده خدا داره از آتیش تند عشق رسپینا میسوزه ، بدبخت نه اشاره زده نه یه نخی که بخواین بشینین فلسفی بحرفین ، جدا از اون یه باز زورش کردیم با یه خر رل بزنه دیدیم تهش چی شد .
با حرفش لبخند تلخی زدم ، واقعیت همین بود ، بخاطر اصرارای این دو قل درخواست یکیو قبول کردم و تهش با یکی از همکلاسیام ریختن روهم ، نه عاشق بودم نه دوسش داشتم ، یه حسی مثله وابستگی و عادت بود.

■□■□■□■□

فاطمه زنگ زده بود و گفته بود که عرفان میاد سراغمون و با اون برگردیم و آوا و آرام هی اذیت میکردن منه مظلوم رو
_آراممم دیدی حرفای دیشب الکی نیست ؟ دیدی دیدی ، حاضرم شرط ببندم از رسپینا خوشش اومده
_آره والا، حتی با اون بریم آدرس خونه رو یاد میگیره و ولکن نیست ، رسپینا نظرت چیه بندازیمت بهش؟
چشم غره توپی بهش رفتم
_نظرم اینه دهن های گرامیتونو ببندین ، با صدای بوق ماشین نگاهمون رفت سمتش خوده عرفان بود وسایل رو گذاشت تو صندوق و متاسفانه آوا و آرام با مسخره بازی منو هول دادن سمت در شاگرد و بدبختانه مجبور شدم سوار شم .
برعکس انتظارم که فکر میکردم معذب باشم اصلا اینطور نبود تا نشستیم عرفان آهنگای شاد میذاشت و دلقک بازی در میورد و اینطور بود که حسابی تو راه بهمون خوش گذشت ، وسطای راه عرشیا به عرفان زنگ زد که اولین رستوران بمونیم برای ناهار .
با ایستادن ماشین نگاهمو چرخوندم سمت رستوران یه رستوران سنتی و نمای چوبی ظاهرش فوق العاده بود همگی پیاده شدیم رفتیم سمت رستوران ، موقع ورود چشمم خورد به قسمت پشتی رستوران که فضای باز بود که میخورد به جنگل و حوض های کوچولو وسطش درست کرده بودن ناخودآگاه رفتم اون سمت ، فضاش به قدری قشنگ بود که پیشنهاد دادم اینجا ناهارمون رو بخوریم .

نگاهی به منو انداختم و برگ سفارش دادم ، آوا و آرام طبق معمول جوجه سفارش دادن ، اکثر سفارشا جوجه و میکس و برگ و چنجه بود ، سام با مخلفات سفارش داد اومد .
گارسون که سفارشات رو آورد سام بلند شد کمکشون کنه غذا هارو گذاشتن همگی مشغول شدیم .
قاشق اولو که گذاشتم دهنم مزه ی شور و تندش حالمو بهم زد ، نگاه خندون سام رو که دیدم اعصابم بهم ریخت ، لعنتی نمیدونم چه مشکلی باهام داشت، سریع نوشابه رو سر کشیدم بلکه از مزه زهرمار غذام کم شه
_مشکلی هست تو غذاتون ؟
کفری چشمامو بستم اما تلافی نمیکردم نمیشد خیلی عادی جلوه کردم :
_آره مشکلی به این بزرگی که غذای منو شور و تند کردین و به جبرانش اینکارو میکنم
لبخند زدم و نصف نوشابه رو ریختم تو غذاش و لباسش و پیروزمندانه نگاهش کردم .
_چیکارررر کردی تو مریض؟
_کاری که حقت بود ، زدی ضربتی ضربتی نوش کن

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان او دوستم نداشت pdf از پری 63

  خلاصه رمان :   زندگی ده ساله ی صنم دچار روزمرگی و تکرار شده. کاهش اعتماد به نفس ، شک و تردید و بیماری این زندگی را به مرز باریکی بین شک و یقین می رساند. صنم برای رسیدن به ارزشهای ذاتی خود، راه سخت و پرتشنجی در پیش گرفته !     پایان خوش     به این

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آخرین بت
دانلود رمان آخرین بت به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

    خلاصه رمان آخرین بت : رمان آخرین بت : قصه از عمارت مرگ شروع می‌شود؛ از خانه‌ای مرموز در نقطه‌ای نامعلوم از تهران بزرگ! حنا خورشیدی برای کشف راز یک شب سردِ برفی و پیدا کردن محموله‌های گمشده‌ی دلار و رفتن‌ به دل اُقیانوس، با پلیس همکاری می‌کند تا لاشه‌ی رویاهای مدفون در برف و خونش را از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف

  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب و رویا دیده!     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان معشوقه پرست

    خلاصه رمان :         لیلا سحابی، نویسنده و شاعر مجله فرهنگی »بانوی ایرانی«، به جرم قتل دستگیر میشود. بازپرسِ پرونده او، در جستوجو و کشف حقیقت، و به کاوش رازهای زندگی این شاعر غمگین میپردازد و به دفتر خاطراتش میرسد. دفتری که پر است از رازهای ناگفته و از خط به خطِ هر صفحهاش، بوی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلبر مجازی به صورت pdf کامل از سوزان _ م

    خلاصه رمان:   تمنا یه دخترِ پاک ولی شیطون و لجباز که روزهاش با سرکار گذاشتنِ بقیه مخصوصا پسرا توی فضای مجازی می‌گذره. نوجوونی که غرق فضای مجازی شده و از دنیای حال فارغ.. حالا نتیجه‌ی این روند زندگی چی میشه؟ داشتن این همه دوست مجازی با زندگیش چیکار میکنه؟! اعتماد هایی که کرده جوابش چیه؟! دو نفر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان همین که کنارت نفس میکشم pdf از رها امیری

  خلاصه رمان:       فرمان را چرخاندم و بوق زدم چند لحظه بعد مرد کت شلواری در را باز میکرد میدانستم مرا می شناسد سرش را به علامت احترام تکان داد ماشین را از روی سنگ فرش ها به سمت پارکینگ سرباز هدایت کردم. بی ام دابلیو مشکی رنگ اولین چیزی بود که توجه ام را جلب کرد

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
الهام
الهام
2 سال قبل

سلام هانی خانوم خسته نباشی❤
رمانت خوبع اما به نظرم میتونه خیلی بهتر از این باشه الان نصف رمان از تیپ و قیافه شخصیت ها صحبت شده اونم کسایی که شاید فقط تو دو قسمت از رمان باشن و یا میگن فلان لباس رو پوشیدم با فلان رنگ و…. یا هم کل کل و بزن بزن بین این سه تا دوست که اخرشم یه بلایی سرشون میاد😐
در کل به نظرم اگه این بخش هارو فاکتور بگیریم رمانت عالی میشه

hani
hani
2 سال قبل
پاسخ به  الهام

مرسی عزیزم ، من نظراتو میخونم و طبق اون سعی میکنم روند رمان داستانش جاهایی که ایراد داره رو برطرف کنم، دیدگاه شمارو دیدم سعی کردم پارت امشب رو مطابق با اون بنویسم ، اگ ضعفی و کاستی داشت متاسفم 🙂

الهام
الهام
2 سال قبل
پاسخ به  hani

مرسی از توجهت عزیزم🙂❤موفق باشی ان شاءالله

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط الهام
Sety
Sety
2 سال قبل

مثل همیشه عالی بود مرسی🤍

༺زلیخا༻
2 سال قبل

جاااااااااااااااانم به این پارت
هر چی تو دلارای و گلاویژ پارت ها کوچولوو فنقلی بودن رسپینا پارتاش خوبه
الان چشم میخوره پارتا میشه دو خط دو خط🤣🤣🤣🤣

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط ༺زلیخا༻
hani
hani
2 سال قبل
پاسخ به  ༺زلیخا༻

نههههه کم نمیکنم یهو پارت نمیدم (#شوخی)

hani
hani
2 سال قبل

فاطمه اینستا نداری پارتارو اونجا واست بفرستم ؟ تلگرامم خیلی اذیت میکنه هنگ که میکنه نصف متنم پاک میشه تغییر میکنه و …

دسته‌ها
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x