رمان رسپینا پارت 22 - رمان دونی

 

ضربه اش به قدری کاری بود که سمت راست صورتم گزگز کنه و از درد حسش نکنم ، با این حرکت صدای جیغ دخترا بلند شد ، دردش به قدری بود که اشک تو چشمام جمع شد نمیتونستم ساکت بمونم
_تو چه گوهی خوردی؟ کی بهت اجازه داد همچین غلطی کنی ؟
و به جبرانش دستمو بردم بالا که بکوبم تو صورتش که دستمو گرفت پیچ داد ، به قدری کفری شدم قبل اینکه دردش زیاد شه پاشنه کفشمو گذاشتم رو پاش و فشار دادم همون موقع عرفان محمد عرشیا و رادان رسیدن ، نمیدونم صورتم چه شکلی شده بود که متحیر نگام میکردن عرشیا زودتر از بقیه به خودش اومد یقه ی سام رو تو مشتش گرفت :
_متوجه ای چیکار میکنی؟ به چه حقی دست روش بلند کردی ؟
محمد بینشون قرار گرفت و سعی کرد آرومشون کنه رادان اخماش خیلی توهم بود معلوم بود اگه میتونست از خجالتش در میومد اما به سمتم اومد و گویا ترجیح میداد منو آروم کنه و حس بدو ازم دور کنه و اشاره زد که راه بریم ناخودآگاه قبول کردم و راه رفتیم :
_تمام وسایلت همراهته ؟
آروم سر تکون دادم
دوس داشتم تنها بودم و یکم گریه میکردم تا کمی قلبم آروم بگیره
_اگه مشکلی نداری من برسونمت ، بهتره بیشتر اینجا نمونی و من عادت دارم با طرف صحبتم راحت باشم و جمع نبندم امیدوارم اذیت نشی
_نه اذیت نمیشم ، و مزاحمتون نمیشم خودم میرم
_ترجیح میدم برسونمتون چون شبه و اکثرا امن نیست
بعد کلی تعارف و اینا قبول کردم باهاش برم ، منی که انقدر محتاط بودم همه اون رفتارا رو کنار گذاشته بودم و راحت باهاش همراه شدم
قبلش به آوا و آرام پیام دادم که رفتم و خودشون بیان
کل راه سکوت بود فقط یه موزیک بی کلام پخش میشد
با رسیدن به جلوی خونه لبخند بی جونی زدم
_مرسی بابت رسوندن ، خدانگهدار
_کاری نکردم ، به امید دیدار
پیاده شدم منتظر موند برم داخل تا درو بستم صدای لاستیکای ماشین رو اسفالت نشون میداد که رفته خسته رفتم داخل حتی برق رو روشن نکردم بدون هیچ کاری خودمو روی تخت انداختم و خوابیدم

■□■□■□■□■□

این چند ماه به سرعت برق و باد گذشت ارتباطمون با اکیپ خیلی صمیمی تر شده بود ، سام اکثرا نبود و حتی اگه بود به هیچ وجه همکلام نمیشدیم و جدا از اون به نوعی رادان هم زیاد بیرون میومد باهامون بیشترین چیزی که اذیتم میکرد علاقه و حسی بود که به رادان پیدا کرده بودم ، اخلاقای رادان جوری بود که حس میکردم نسبت بهم بی میل نیست اما نه اون جلو میومد نه من حاضر بودم جلو برم ، آوا و آرام از علاقم به رادان خبر داشتن و آرام همیشه بهم میگفت اطمینان داره رادان بهم حس داره و حسم یک طرفه نیست اما آوا واکنش خاصی نشون نداد و برعکس زیادی با رادان مچ شده بودن و این باعث حسادتم شده بود و سعی در کنترل کردنش داشتم ، بالاخره هر آدمی حق داره دوستش هم جنسش نباشه ولی آوا رفتارش فراتر از دوست و رفیق بود حتی میشه گفت کاملا فراتر از نخ دادن طناب میداد ، عشوه میومد ، گاهی حیرت زده میشدم‌از اینکه واقعا این همون آواست که دوست من بود ؟ کسی که از عشوه و دلبری برای یه پسر متنفر بود و معتقد بود شاءنش رو میاره پایین ، همه ی اینا باعث ترسم میشد که نکنه آوا هم علاقه داره به رادان .
رادان تو این مدت جوری رفتار کرده بود که واقعا هرکسی دوست داره پارتنرش این رفتارا و شخصیت رو داشته باشه .
کسی که حد و مرز میشناسه ، احترام میزاره برات ارزش قائله خوش قوله ، تایم شناسه ، صبوره و خیلی چیزای دیگه که باعث میشد رفته رفته آدم جذبش شه .
امروز برای اولین جلسه از کلاس داشتم حاضر میشدم ، با خودخواهی کامل به آوا اطلاع نداده بودم ، دوست نداشتم بیاد و از این رفتارم راضی نبودم اما نمیتونستم خودمو کنترل کنم .
سمت کمدم رفتم میخواستم بهترین تیپ ممکن رو بزنم ،
یه کت و شلوار خیلی شیک داشتم که بیشتر برای کارای اداری و اینجور چیزا به درد میخورد اما بهم چشمک میزد انتخابش کنم ، در نهایت نتونستم جلو خودمو بگیرم و برداشتمش رنگ کالباسی تیشرت ساده سفید شال سفید با حاشیه کالباسی کفش و کیف ست سفید هم برداشتم دستبند طلا سفیدم رو انداختم ساعت استیل شیکمو بستم ، با حوصله دو شاخه از جلوی موهامو فر کردم و ریختم تو صورتم بقیه ی موهامو از پشت دم اسبی بستم ، آرایش ملایمی هم انجام دادم کرم پودر که رنگش روشن بود اما خیلی کم خط چشم دنباله داری کشیدم ریمل زدم که مژه هام بلند تر و پرتر نشون داده شه رژ کالباسی با رژگونه هلویی زدم از تیپم راضی بودم کیفی که انتخاب کردم تا حدودی بزرگ بود که کلاسور و جامدادیم جا بشه برای نکته نویسی ، گوشی و کیف پولمو هم برداشتم و خواستم که برم

«کت شلوار رسپینا»

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان روح پادشاه به صورت pdf کامل از دل آرا فاضل

    خلاصه رمان :   زمان و تاریخ، مبهم و عجیب است. گاهی یک ساعتش یک ثانیه و گاهی همان یک ساعت یک عمر می‌گذرد!. شنیده‌اید که ارواح در زمان سفر می‌کنند؟ وقتی شخصی میمیرد جسم خود را از دست می‌دهد اما روح او در بدنی دیگر، و در زندگی و ذهنی جدید متولد میشود و شروع به زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
رمان زیر درخت سیب
دانلود رمان زیر درخت سیب به صورت pdf کامل از مهشید حسنی

  خلاصه رمان زیر درخت سیب به صورت pdf کامل از مهشید حسنی :   من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود   فشاری که روی جسم خسته و این روزها روان آشفته اش سنگینی میکند، نفسهای یکی در میانش را دردآلودتر و سرفه های خشک کویری اش را بیشتر و سخت تر کرده او اما همچنان میخواهد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مگس

    خلاصه رمان:         یه پسر نابغه شیطون داریم به اسم ساتیار،طبق محاسباتش از طریق فرمول هاش به این نتیجه رسیده که پانیذ دختر دست و پا چلفتی دانشگاه مخرج مشترکش باهاش میشه: «بی نهایت» در نتیجه پانیذ باید مال اون باشه. اولش به زور وسط دانشگاه ماچش می کنه تا نامزد دختره رو دک کنه.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حسرت با تو بودن
دانلود رمان حسرت با تو بودن به صورت pdf کامل از مرضیه نعمتی

      خلاصه رمان حسرت با تو بودن :   عاشق برادر زنداداشم بودم. پسر مودب و باشخصیتی که مدیریت یکی از هتل های مشهد رو به عهده داشت و نجابت و وقار از وجودش می ریخت اما مجید عشق ممنوعه ی من بود مادرش شکوه به ازدواج برادرم با دخترش راضی نبود چون ما رو هم شأن خانوادش

جهت دانلود کلیک کنید
رمان قاصدک زمستان را خبر کرد

  دانلود رمان قاصدک زمستان را خبر کرد خلاصه : باران دختری سرخوش که بخاطر باج گیری و تصرف کلکسیون سکه پسرخاله اش برای مصاحبه از کار آفرین برترسال، مردی یخی و خودخواه به اسم شهاب الدین می ره و این تازه آغاز ماجراست. ازدواجشان با عشق و در نهایت با خیانت باران و نفرت شهاب به پایان می رسه،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیاهپوش pdf از هاله بخت یار

    خلاصه رمان :   آیرین یک دختر شیطون و خوش‌ قلب کورده که خانواده‌ش قصد دارن به زور شوهرش بدن.برای فرار از این ازدواج‌ اجباری،از خونه فراری میشه اما به مردی برمیخوره که قبلا یک بار نجاتش داده…مردِ مغرور و اصیل‌زاده‌ایی که آیرین رو عقد میکنه و در عوضش… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
15 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مانلی
مانلی
2 سال قبل

لباس رسپینا رو دوست ندارم😕نمیدونم چرا به دلم ننشست

ناشناس
ناشناس
2 سال قبل

اسم واقعیه رسپینا چیه؟

hani
hani
2 سال قبل
پاسخ به  ناشناس

منظورت اگه شخصیتشه ساخته ذهن خودمه ، شخصیتیه که دوس دارم اکثر دخترا تو جامعه داشته باشن

اما
اما
2 سال قبل

عالی بود ولی میگم رادان قصد ازدواج نداره؟؟؟😂

hani
hani
2 سال قبل
پاسخ به  اما

والا نم ازش میپرسم. 😂😂😂

انیسا
انیسا
2 سال قبل

دمت گرم عالی
کت و شلوار خوب بود 😂😂😂

Raha
Raha
2 سال قبل

بزارید آوا رو بکشم😫😑
بکششش بیرون از نخ رادان آوااااا

پناه
پناه
2 سال قبل

نویسنده آرام عاشق رادان میشه یا مثلا باهاش وارد رابطه میشه بگو لطفا😕😂

hani
hani
2 سال قبل
پاسخ به  پناه

ارام عاشقش نمیشه اما اوا رو نمدونم 😂😂😂

پناه
پناه
2 سال قبل
پاسخ به  hani

همون اوا منظورم اشتباه تایپ کردم😂 حالا عاشقش بشه یا نشه مهم نی با رادان وارد رابطه میشه یا نهههه بگو انصافا

hani
hani
2 سال قبل
پاسخ به  پناه

هنوز رو این مورد تصمیمی نگرفتم دیگه صبر کنید تا ببینیم چی میشه

پناه
پناه
2 سال قبل
پاسخ به  hani

اگه وارد رابطه بشن که رمان خیلی مسخره میشه عین رمانای دیگه نشن بهتره 😕😕😕تروخدا نشنننن لطفا نشنننن نویسنده این کارو نکن افسرده میشممم

الهام
الهام
2 سال قبل

خسته نباشی عزیزم😊❤آوا کدوم بود؟! 😂یادم رفته همون که نامزد امیر بود؟! اگه اونه که عقده ای شده بدبخت

Raha
Raha
2 سال قبل
پاسخ به  الهام

ارع آوا همونه🤦🏻‍♀️😂

انیسا
انیسا
2 سال قبل
پاسخ به  الهام

اره همون

دسته‌ها
15
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x