با دقت نگاه میکردم و یه قسمتایی که دوست داشتم عکس میگرفتم و نکته برمیداشتم جاهایی که مشکل داشتم رو کاملا قشنگ توضیح میداد و رفتارش به قدری خوب بود که حس اضافی بودن و سربار بودن نکنم
با دیدن ساعت ده دقیقه به دوازده وسایلمو جمع کردم
_من دیگه رفع زحمت کنم
اخم کرد
_زحمت چیه؟ اینجور بگی بهم برمیخوره ها
کتش رو که در اورده بود برداشت که دوباره بپوشه
_منم دارم میرم ، تا جاهایی که مسیرمون یکیه میرسونمت
_نه مزاحم نمیشم ، مسیرم خونه نیست
_مزاحم نیستی ، لطفا اینطور نگو ، اگه جسارت نیست میتونم بپرسم کجا میخوای بری ؟ برای اینکه شاید بتونم برسونمت
تصمیمش مصمم بود منو برسونه انگار !
_باید برای کتاب برم انقلاب
_پس اگه مایلی میرسونمت
یکم معذب شدم اما دلم نمیومد رد کنم و فرصت کنارش بودنو از دست بدم
_قبوله
وسایلم رو جمع کردم و همزمان زدیم بیرون ، بعد از سفارشاتش به منشی سوار آسانسور شدیم قسمت پارکینگ رو زد ، این روزا به شدت گرفته بودم حال روحی خوبی نداشتم ، یه جورایی انگار غمباد گرفته بودم و سعی در مقابله باهاش داشتم
بعد از پیاده شدن از آسانسور به قسمتی که اشاره کرد رفتیم در رو باز کرد نشستم
یه جورایی انگار پی به حال بدم برده بود و سکوت کرده بود و واقعا بابتش ممنون بودم
_اگه خسته شدی میتونی چشمات رو ببندی و صندلی رو دراز کنی و استراحت کنی تا برسیم ، با این ترافیک احتمالا دیر برسیم انقلاب
_پیشنهاد و فرصت خوبیه استفاده میکنم
انقدر صدام کم رمق بود که نمیدونم شنید یا نه
چشمام رو بستم ، این حس بد یه وقتایی یقه آدم رو میگرفت نه تنها من بلکه همه اما من ضعیف بودم خیلی ضعیف بودم چون اینجور مواقع از همه میبرم دلم میخواد خودمو حبس کنم تو خونه جایی نرم کسی نیاد کاری نکنم فقط بشینم
نمیدونم چیشد که چشمام گرم خواب شد .
□■□■□■
_رسپینا ، بیدار شو رسیدیم .
عزیزم زیرلبیش به گوشم رسید ، چشمام رو باز کردم
_همراه بدی بودم کلش رو خوابیدم
_بیخیال ، خسته بودی نیاز به استراحت داشتی درک میکنم ، پیاده شو باهم بریم منم تا اینجا اومدم چندتا کتاب بگیرم دست خالی برنگردم
_اوه رادان شمس قراره منو همراهی کنه ، چه افتخار بزرگی
_پس عجله کن تا این فرصت از دستت در نرفته
لبخند کمرنگی زدم
_ای به چشم
پیاده شدم و شونه به شونه هم وارد شدیم
_من سمت کتابای دانشگاهیه دندون باید برم
_البته ، نمیدونستم رشتت دندون پزشکیه
_اجبار خانواده باعث شد اینجا و این رشته قبول شم ، مثل اکثر خانواده ها حتی بخاطرش یک سال از عمرم هدر رفت
_این فضای جامعه و کشورمونه که اینطوره ، اگه هرکس سمت علاقش میرفت قطعا جامعه بهتری داشتیم ، و اون یه سال رو هدر دونستن عمرت ندون ، تو هر کاری یه خیری هست و علاوه بر اون هیچ آدمی از یکی جلوتر یا عقب تر نیست ، هرکس مسیر زندگی خودش رو میره ، یکی تو ۲۲ سالگی درسش تموم شده میره برای کار یکی اونموقع مهارت پیدا کرده تو کارش و درسش رو قبلا ول کرده ، مقایسه خودت با بقیه فقط آسیب های جسمی و روحی برات به وجود میاره ، هیچ زندگی بدون نقض و مشکل نیست اون یه سال رو مشکل ندون بالاخره یه پله بوده برای رسیدن به هدفت .
حرفاش رو تجزیه و تحلیل کردم
واقعا حقیقت بود ، یکی مثل پدر من زندگی معمولی داشت یکی سنش نصف پدر منه و زندگیش بخاطر تلاشش به مراتب بالاتره ، هر آدمی با زندگی خودش باید سنجیده شه با گذشته ی خودش
_درسته
به قفسه کتابا رسیدیم چیزایی که نیاز داشتم به راحتی پیدا کردم و برداشتم سال چاپ و چیزای مورد نظر رو چک کردم همشون درست بودن
_من چیزایی که نیاز داشتم برداشتم تو از کدوم قسمت کتاب میخوای ؟
_بریم سمت کتابای انگیزشی ، کتاب چهار اثر رو میخوام برای خودم بگیرم و یه کتاب که میدونم به احتمال زیاد زندگیت رو دگرگون کنه به عنوان هدیه برای تو
_چه کتابی ؟
_اسمش زندگی خود را دوباره بیافرینید هست نمیدونم خوندیش یا نه اما مسیری که پیش روی آدم میزاره تاثیر گذاره
_نخوندمش
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
قرار بود ساعت 4 پارت بده نه 10
تایمشو تغییر که دادم تو کامنتا اطلاع دادم که پارت گذاری شده ساعت 10 شب عزیزم
خیلی دیر پارت میدی رمانای دیگه اگه پارتایی که میدن کوتاه حدقل به موقع پارت میدن 😑
هر پارت ساعت 10 شب داده میشه نهایت ده دقیقه تاخیر اما به موقعس