لبام رو زیر دندونم گرفتم
_ ببخشید مزاحمت شدم اما به کمکت نیاز دارم
صداش خنثی بود و نمیشد چیزی حدس زد
_ اگه بتونم کمکت کنم حتما کمک میکنم ، بگو
_نامزد سابق امیر اینجاست میای سراغم؟
صداش کمی نگران شد
_ خوبی الان ؟ کاری نکرده ؟
_ نه نه ، کاری نکرده اگه میتونی لطفاً بیا همه چیو توضیح میدم
قطعاً شک کرده بود که چرا کاری باهام نداشته اما من میدونستم ، میخواد همه جا منو شریک جرم نشون بده
_ زیاد دور نیستم حدود ۳۰ _ ۴۰ دقیقه دیگه میام .
_باشه ، منتظرتم ، مرسی بابت لطفت
_خواهش میکنم ، کاری نمیکنم ، خداحافظ
_خدانگهدار .
به آرام اشاره دادم
_برو حاضر شو اگه میخای بیای
دو دل نگاهم کرد ، من با عرفان میرفتم چیزیم نمیشد ، اینکه آوا با امیر تنها تو خونه بمونه میترسید
_نمیخواد بیای ، بمون پیش آوا ، من با عرفان قراره برم چیزی نمیشه
_میخوام بیام اما یکم نگرانم
_ حق داری ، بمونی شاید بهتر باشه ، فقط کمکم کن وسایلمو ببرم پایین
لبخند کم جونی زد و وسایل رو همه رو بردیم جلوی در اصلی و امیر و آوا فقط تو سکوت نگاه کردن
با سرد ترین حالت ممکن برگشتم سمت آوا و گفتم :
_ محضر بگیر بریم سند رو بزنم به نامت و تاریخش و محضرشو بگو آرام بهم بگه
نگاهمو برگردوندم سمت امیر
_ اینکارت بی جواب نمی مونه مطمئن باش ، من هیچ قدرتی در برابر تو ندارم اما خدا خودش جای حق نشسته ، هربار هر بلایی سرت اومد قبل اینکه برگردی بگی بخاطر کدوم گناه و کارم ، این روزا این دروغا این حرفای مضخرفت رو به یاد بیار
پوزخند زد
_ نقشمون مشخصه عزیزم ، کمتر تو نقشت فرو برو
دندونامو از حرص روی هم فشار دادم و اهمیت ندادم به حرفش
وسایل جلوی در بود با صدای بوق ماشین در رو باز کردم ، عرفان با دیدن وسایلم هنگ کرد ، اما زود پیاده شد اومد کمکم
_ شرمنده به توهم زحمت دادم ، مجبور بودم و تو اومدی به ذهنم که میتونی کمکم کنی
_انقدر تعارف نکن ، میدونی که اگه زحمت بود نمیومدم ، این همه وسیله ، کجا میری حالا؟
آدرس رو دادم و کیفم رو روی پام جا به جا کردم
_چرا اون همه وسیله برداشتی ؟
_نیمی از خونه که به نامم بود رو فروختم به آوا
ابروهاش رو داد بالا
_پس مشکل جدی بوده که سهمتو به زودی فروختی
بقیه راه در سکوت سپری شد اما هرچی نزدیک تر میشدیم اخمای عرفان بیشتر درهم میشد نزدیک ساختمون که شدیم اشاره دادم
_همین ساختمونه ، مرسی
_کدوم طبقه و واحد ؟
_طبقه ۸ واحد ۱۶
_اینکه … به اسم یکی دیگست ، میشناسیش؟
تعجب کردم از اینکه عرفان خبر داشت
_ آره از یکی دیگست
نیازی ندیدم دیگه توضیح بدم ، چون تنها چیزی بود که محال بود توضیح بدم .
_ از آشناهاشی؟ همونی هستی که براش مهم بودی ؟ نگرانت بود قبل رفتنش؟ همونی که میترسید بلایی سرت بیاد؟
همه اینا رو زیر لب گفت و شنیدم اما جوری وانمود کردم که نشنیدم ، با تک تک حرفاش بغض کردم و بزرگ و بزرگتر شد ، تنها چیزی بود که اشکم رو درمیورد …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۰ / ۵. شمارش آرا ۰

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست

    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می ایستد به ظاهر همه چیز با یک معامله شروع میشود.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قلب سوخته pdf از مریم پیروند

    خلاصه رمان :     کاوه پسر سرد و مغروری که توی حادثه‌ی آتیش سوزی، دختر عموش رو که چهارده‌سال از خودش کوچیکتره نجات میده، اما پوست بدنش توی اون حادثه می‌سوزه و همه معتقدن قلبش هم توی آتیش سوخته و به عاشقانه‌های صدفی که اونو از بچگی بزرگ کرده اعتنایی نمی‌کنه… چون یه حس پدرانه به صدف

جهت دانلود کلیک کنید
رمان قاصدک زمستان را خبر کرد

  دانلود رمان قاصدک زمستان را خبر کرد خلاصه : باران دختری سرخوش که بخاطر باج گیری و تصرف کلکسیون سکه پسرخاله اش برای مصاحبه از کار آفرین برترسال، مردی یخی و خودخواه به اسم شهاب الدین می ره و این تازه آغاز ماجراست. ازدواجشان با عشق و در نهایت با خیانت باران و نفرت شهاب به پایان می رسه،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عاصی

    خلاصه رمان:         در انتهای خیابان نشسته ام … چتری از الیاف انتظار بر سر کشیده ام و … در شوق دیدنت … بسیار گریسته ام … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز ۰ / ۵. شمارش آرا ۰ تا الان رای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آفرودیته pdf از زهرا ارجمندنیا

  خلاصه رمان :     داستان در لوکیشن اسپانیاست. عشقی آتشین بین مرد ایرانی تبار و دختری اسپانیایی. آرون نیکزاد، مربی رشته ی تخصصی تیر و کمان، از تیم ملی ایران جدا شده و با مهاجرت به شهر بارسلون، مربی دختری به اسم دیانا می شود… دیانا یک دختر اسپانیایی اصیل است، با شیطنت هایی خاص و البته، کمی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلیار
دانلود رمان دلیار به صورت pdf کامل از mahsoo

      خلاصه رمان دلیار :   دلیار دختری که پدرش را از دست داده مدتی پیش عموش که پسری را به فرزندی قبول کرده زندگی می کنه پسری زورگو وشکاک ..حالا بین این دو نفر اتفاقاتی میوفته که باعث…   پایان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سوگل
سوگل
2 سال قبل

کم بود ولی اینکه روزی دو تا پارت میزاری خوبه💕😊

Fatemeh zahra
Fatemeh zahra
2 سال قبل

یه سوال ؟این خونه برای کی هست که عرفان میشناسه قست های قبلم فقط اشاره کرده که با یکی داخل این خونه بوده و..
در قسمت های قبل اشاره شده؟که من نخوندم؟

Hani
Hani
پاسخ به  Fatemeh zahra
2 سال قبل

نه اسمی اورده نشده ، امشب یه اشاره کوچولو بهش زده میشه ، اما موضوعش کامل پارت فردا ساعت ۱۰ صبح مشخص میشه

تیام
تیام
2 سال قبل

کمههههههههه بیشترش کن لطفاااااااااا

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x