_آرام ، عشقم ، نفسم ، عمرم
_اشتباه گرفتی ، من نیستم
_وقت نشد بهت بگم خوب
_دارم حاضر میشم میتونی بگی بعدش میتونم تصمیم بگیرم که این کارتو ببخشم یا نه
به رادان پیام دادم یه ساعت دیگه بیاد اینجا الان اگه جایی کاری داره بره و
سر حوصله همه چیو توضیح دادم برای آرام و همزمان آرایش کردم خودمم یه جاهایی آرام واکنشایی نشون میداد که از خنده میمردم .
تو آینه خودمو چک کردم خوب شده بودم آرام هم حاضر بود به رادان پیام دادم که گفت نزدیکه و تا یه ربع دیگه میرسه ، دوتایی قسمت لابی هتل نشسته بودیم تا برسه .
دقیقا سر یک ربع رسید و دوتایی سوار شدیم ، با دیدن رفتار آوا که سرسنگین بود با رادان خندم گرفت و لبامو روی هم فشار دادم نزنم زیر خنده ، رادان با ابروهای بالا رفته نگاهش میکرد
_حال شما آروم خانوم ؟
_خوبم ممنونم جناب شمس
با این حرفش رادان بیشتر تعجب کرد ، از رادان شده بود جناب شمس
به دوتامون چشم غره رفت و هندزفری زد اما از اونجایی که این مارمولکو میشناختم میدونستم الکی گذاشته و آهنگی پلی نکرده و میخواد حرفای مارو گوش بده
خم شدم سمت رادان و این حرفو زدم با شنیدن حرفم لبخند زد آهنگ گذاشت و این یعنی بعدا شرایطش پیش اومد حرف میزنیم
تو کل راه آرام هی چشم غره میرفت و غر میزد و ما دوتا در تلاش بودیم نخندیم از بچه بازیاش ، البته بهش حق میدادم که دوس داشت سریعتر از الان بفهمه اما واقعا من شرایطشو نداشتم و اصلا فرصت گفتن پیش نیومده بود.
تا رسیدن به مقصد کلا حرف خاصی زده نشد ، با رسیدن به شهربازی ارم یه جور ذوق و شوق توی رفتارم پیدا شده بود که آرام و رادان به خنده افتاده بودن.
آرام اول از همه راهشو جدا کرد رفت سمت خوراکی ها و ما منتظر بودیم تا بیاد
_آرام چرا با من سر سنگینه ؟
_چون از ماجرای رابطمون بی اطلاع گذاشته بودیمش
هومی گفت و از پشت بغلم کرد چونشو روی سرم قرار داد ، دستاش روی شکمم قفل شده بودن و من هم دستامو روس دستاش گذاشتم و چشمامو بستم ، آرامش میگرفتم از حضورش ، وجودش ، بودنش ….
_با خانوادم صحبت کردم
_راجب؟
_من و تو ، ما ، خودمون ، از توهم میخوام خانوادتو در جریان بزاری و راحت باهم در ارتباط بودیم تا شرایط خواستگاری مهیا شه .
این ضربه دیگه خیلی کاری بود ، خواستگاری ؟ جدی شدن همه چی ؟
نمیتونستم جلوی لبخندمو بگیرم ، انگار حس کرده بود خندمو که سرشو از کنار آورد و لبخندمو شکار کرد و گونمو بوسید.
(دوستان احتمالا پایان رمانمو تلخ بنویسم ، هنوز تصمیم جدی برای آخرش ندارم ، اوایل قصدم بود که پایان خوش داشته باشه اما الان این احتمالو میدم که تلخ باشه ، نظرتونو برام بنویسید 🙂🤍)
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
لطفا هیچ کدومشون رو نکش ماها روحیه لطیفی داریم پس فردا از ناراحتی میوفتیم سکته میزنیم دیگه کسی نیست رماناتو بخونه لطفا پایانش خوش باشه اگرم قراره رادان فلج شه و بمیره بگو دیگه نخونیم
نهههههه توروخداااا تلخ نکن پایانشو🥲🥲
نه لطفا تلخ نکن ولی حال آوا رو بگیر
عزیزم،قشنگم،نفسم
به حرضت عباس اگه میخای پایانشو تلخ کنی بگو تا از همین الان نخونم
یه رمان میخوندم طرف منتظر عشقش بود عشقش نمیومد دنبالش من تا تونستم عر زرم
من روحیم لطیفه
نکنید اینکارو لطفا
تورو خدا این امیره رو بکش
رادان جنتلمنه هم خوب کن و یه پایان خوش و زیبا نصیبمون کن
خیلی ممنون میشم و این لطفت نسبت به مارو نشون میده
وای دقیقا منم میخواستم بگم اگه تلخ میخوای بکنی من از همین الان دیگه ادامشو نمیخونم
نه امیر رو نکش جلو چش اوا زجرش بده
هر چه خودت میدونی دوست داری تلخ کنی تلخ کن
شما نویسنده هستید حتما یه چیز خوب از رمان در میاد
هر چه خودت میدونی برای پایان رمانت
خدایی اخرش که تلخه چون رادان فلج ولی کلی اذیتشون کن و اخرش رو شاد کن اینجوری دلمون میگیره
چه اصراریه تلخش کنی من رمان پایان تلخ دوست ندارم چون تا مدتها حالمو بد میکنه به خاطر همین نمیخونم لطفا تجدید نظر کن برای پایانش و مارو با مرگ امیر خره و خوب شدن رادان جنتلمن بسی خوشحال کن ممنون.
نهههههه نههههههههههه نههههههههههه نههههههه تلخ نهههههههههه تلخ نکنی هااااااااا تلخ نههههههههههه باشه؟
تلخ نهههههههههه
زندگی خودمون به قدر کافی تلخ هست دیگه رمانایی ام که میخونیم تلخ باشه…………..
آرع والا زندگی خودمون به قدره کافی تخمیه دیگه اینم تلخ شه افسردگی میگیرم😂💔
نه خدایی آخه برای چی می خوای تلخ بنویسی؟من بی جنبه ام اشک منو در نیار
همینو بگو👌🏻🥲😂💔
چه کاری رمان تلخ کنی اخه.
اگه تلخ از الان دیگه نخونیم
جون ما نکن اینکارو
اینهمه مدت منتظر بودیم و پارت خوندیم که پایانش تلخ بشه؟؟؟؟؟
نه ها اصلا اینکارو نکن لطفا
پایانش رو تلخ نکن رادان هم خوب شه چون حیفه اگه پایانش تلخ بشه دلگیر میشه داستانت هم خیلی قشنگه با تلخ کردنش دل هممون رو نگیر تورو خدا
نه نه نههههه
اگه میخوای تلخش کنی پس دو فصل بزار که آخر فصل دوم پایانش خوب بشه
وای نه تروخدا با قلبای ما اینکارو نکن الان یادم افتاد رادان فلج شده حالم گرفته شد
نه تلخ ننویس
پایانش خوش باشه نزن تو حالمون
سلام رمانتون عالیه خیلی دوستش دارم مخصوصا از شخصیت رسپینا🤍 اما خوب زندگی یا داستان ها همیشه خوش نیست و اینکه اما من خودم به شخصه دوست دارم پایان این رمان و داستان رسپینا و رادان خوش باشه ولی میشع همه چی خوش نباشه یه اتفاق های تلخی باشه اما اینکه رسپینا و رادان از هم جدا بشن یا رادان فلج بمونه نه برای این رمان دوست ندارم پایانی این شکلی باشه
ولی بازم این رمان شروع اش با تخیل و ذهن شما بوده و قطعا پایانش هم باید این طور باشه حالا چه تلخ چه خوش
بابت تمام زحماتتون هم خیلی ممنونم🙏🏻😊
مگه رادان فلجه که بخواد فلج هم بمونه؟
پارت یک رو خوندی ؟ 😐😐
پارت یک کلا گفتم فلج شده
تو پارت یک هانی گفته دیگع که در اینده فلج میشهـ 😑😢حالا اینکه فلج بمونه به هانی ربط داره🥲
قصدم مرگ یکی از دو کارکتر اصلیه 😑😂
یه ایده دارم.قاتلی که همه رو یه دست باهم بکشه.دیگه شخصیت منفی و مثبتی نمیمونه.از زوج های عاشق هم که کسی نمیمونه برای اون یکی گریه کنه و به این شکل داستان به خوبی و خوشی تموم میشه😎😇😈🤣
وای نه جدی؟!
اینطوری که زیادی تلخ میشه🙏🏻🥲
چه عالی اینجوری هیجان انگیز تر و باحال تر میشه 🤤😂😂
مثلاً هم میتونی تلخش کنی هم اخر اخرشو ی جورایی خوش کنی🙃
واقعاً حیف تلخ تموم بشه
تلخ قشنگه خواهش تلخ باشه 🥲🙏🙏💜💜