رمان زادهٔ نور پارت 111 - رمان دونی

 

– چی ؟ ……… خانومت ؟

و به سمت خورشید که از صدای بلند او متعجب نگاهش را به سمت او کشیده بود ، نگاه کرد ……….. به دختری که بازهم از پشت ماسک زیادی کم سن و سال به نظر می رسید و تنها چشمان سبز زمردی زیبایش از آن پشت مشخص بود .

– آره خانومم .

کاملا مشخص بود که مرد فروشنده از صدای بلندش شرمنده شده ……….. دستی به موهای پشت سرش کشید و لبخند مصنوعی روی لبانش نشاند و به امیرعلی نزدیک تر شد و با صدایی که پیدا بود نمی خواهد به گوش خورشید برسد ، پرسید :

– پس اون یکی زنت چی ؟

امیرعلی دستی دور لبش کشید و نگاه کلافه اش را از فرهود گرفت و دور فروشگاه بزرگ چرخ داد …….. پشیمان بود که از بین این همه فروشگاه های بزرگ و مجلل ، حماقت کرده و این فروشگاه لوازم چوبی آشنا را انتخاب کرده .

– از همسر قبلیم جدا شدم .

فرهود باز هم از گوشه چشم نگاهش را به خورشید که نگاه کنجکاوش را میان آن دو می چرخاند ، کشید و باز لبخند تصنعی اش را بر لب آورد و کمی بلندتر گفت :

– آها ………. پس ازدواج مجدد کردی .

امیرعلی کلافه و بی حوصله چندبار پشت سرهم پلک زد ……… این سوال جواب های فرهود زیادی روی روان او راه می رفت .

– آره .

– مبارک باشه داداش . به سلامتی . دست راستت رو سر ما ……… ما هنوز تو پیدا کردن اولیش می لنگیم بعد تو رفتی سراغ دومیش ………. حالا بگو چی می خوای ؟ مبلمان ؟

– نه سرویس خواب .

– خب پس همین محوطه تا انتها فقط مختص سرویس خواب هاس . هر کدوم و که پسندیدید فقط کافیه بگید تا به عنوان هدیه ازدواجتون تقدیمتون کنم .

– نه ممنون . اگه قراره از این کارا کنی ، بگو که برم یه فروشگاه دیگه .

– خیله خب داداش ، برو انتخاب کن …… تموم کارهای چوبمون پنج سال ضمانت داره …….. طبق آخرین طراحی اروپا .

امیرعلی سری تکان داد و برای خلاص شدن از شر نگاه های سنگین و سوال های او دست پشت کمر خورشید گذاشت و او را به سمت سرویس های خواب هدایت کرد ……… با کمی دور شدن از فرهود نفسش را پف مانند بیرون داد :

– ببین از کدوم سرویس خوشت می یاد.

خورشید نگاهش را روی تمام سرویس هایی که اکثرا مدل مصری و سلطنتی بودند چرخاند .

– همه اشون زیادی خوشگلن ……… انتخاب قشنگترینشون زیادی سخته .

امیرعلی هم نگاهش را چرخاند …….. برای او فرقی نمی کرد روی چه تختی بخوابد و یا چه شکلی باشد ، تنها چیزی که برای او اهمیت داشت این بود که تخت بزرگ باشد و نرم ، و دست او را برای هر کاری باز بگذارد .

– می تونی دونه دونه تخت ها رو امتحان کنی بعد انتخابشون کنی ……… فقط سمت تخت های کوچیک نرو که آدم دوتا حرکت بزنه و حرکت سوم از تخت پرت شه پایین .

خورشید با گرمایی که حس می کرد از نوک انگشت پایش تا بنا گوشش بالا آمد ، به امیرعلی نگاه کوتاهی انداخت و بلافاصله نگاهش را روی تخت ها چرخاند ………. منظور امیرعلی را از حرکت زدن نفهمیده بود ……. مگر قرار بود روی تخت باهم کشتی بگیرند ؟؟؟

از کنار هر سرویس خوابی که رد می شدند ، برای چند ثانیه لبه تخت می نشست و کمی بالا پایین می کرد ……. می خواست قشنگ ترین و بهترین تخت را بگیرد …….. تختی که مطمئنا قرار بود اولین هم آغوشی اش را با امیرعلی روی آن تجربه کند .

– به نظرم این قشنگه .

امیرعلی به تخت و تاج بلند و پر پیچ و تاب طلایی رنگش که با پارچه و رو تختی زرشکی رنگ تزئین شده بود نگاه کرد و دستانش را به کمر زد .

– خوبه ……. بزرگ و نرم و محکم به نظر میرسه .

و باز هم بار دیگر نگاه داغ شده خورشید را به سمت خودش کشید ………. گاهی فهمیدن حرف های این مرد زیادی سخت به نظر می رسید و حتی شاید روزها فکر کردن می خواست ……… مگر قرار بود امیرعلی چه کند که به تخت محکم هم احتیاج داشت ؟؟؟

امیرعلی ادامه داد :

– پس به فرهود میگم تا دو سه روز دیگه همین و برامون بفرسته.

– اما اونکه گفت لااقل یک هفته وقت می بره .

امیرعلی دست دور کمر خورشید انداخت و او را سمت خودش کشید .

– پول حلال هر دردیه الا مرگ .

***

امیرعلی هر یک روزی که می گذشت و به روزها و ساعت های پایانی این صیغه نزدیک تر می شد ، کلافه و حتی گاهی بی دلیل عصبی می شد ……… اگر شرایطش را داشت و کوهی از کار درون شرکت سرش نریخته بود مطمئناً تمام این پنج روز باقی مانده را درون خانه می ماند و خورشید را میان آغوشش حبس می کرد و اجازه کوچکترین جنبیدنی به او نمی داد ……. اما مجبور به رفتن بود . انگار این کلافگی هایش او را دچار یک نوع وسواس کرده بود که باید حتما در روز سه چهار بار به خورشید زنگ می زد و با او حرف می زد و حالش را می پرسید .

خورشید مقابل میز توالت اطاقش نشسته بود و نگاهی به کبودی های صورتش می انداخت ……… دستی به ابروان پر و دخترانه اش کشید . دلش می خواست تغییر کند و همانند هر دختر دیگه ای بیشتر در چشم و دل تنها مرد زندگی اشان فرو رود ……….. به نظرش این قیافه ساده و دخترانه او هیچ چیزی برای دلبری کردن از امیرعلی اش را نداشت .

به سمت آشپزخانه راه افتاد ……… باید فکری به حال این صورت ساده و دخترانه اش می کرد ……… او که دیگر یک دختر مجرد به حساب نمی آمد ……. و چه کسی بهتر از سروناز که از او سوال بپرسد و راهی برای تغییر و تحول دادن در چهره اش پیدا نماید .

در حالی که خیره خیره به دستان او که در حال خیار پوست کندن بود نگاه می کرد ، به کابینت تکیه داد :

– سروناز جون .

– بله ؟

– شما ابروهای خودتون و خودتون بر می دارید یا یکی دیگه .

سروناز نگاهش را بالا آورد و از بالای طاق چشمانش به خورشید نگاه کوتاهی انداخت .

– چطور ؟

– خب منم دلم می خواد ابروهام و بردارم ……… زیادی سادن . هر کی ندونه فکر می کنه مدرسه ایم .

سروناز به ابروان پر و خرمایی رنگ او نگاه کرد :

– نکنه بزنه به سرت خودت دست بزنی بهشونا .

– خودم که تا حالا برنداشتم که بلد باشم ……. گفتم شما بیای ابروهام و برداری .

– من ؟ اصلا . دختر هر ابرو قلق خاص خودش و داره ……… تو که ابروت تا حالا دست بهش نخورده ، باید برای اولین بارت و دست یه آدم وارد بدی که بدونه چطوری برداره …….. چون از قدیم گفتن ابرو رو اگه اولین بار اشتباهی برداری و بر خلاف خواب اصلیش باشه ، دیگه اون نقطه مو در نمی یاره .

خورشید وا رفته نگاهش را بالا کشید و به سروناز داد :

– پس چی کار کنم ؟ من که بلد نیستم ، شما هم که می گی دست نمی زنی ……. پس چطوری درستشون کنم ؟

– برو آرایشگاه ……. کاری نداره که .

خورشید ابروانش را درهم کشید :

– آره حتما هم با همین صورت کبود خوشگلم بلند میشم میرم آرایشگاه که خودم و مضحکه دست خاص و عام کنم کنم .

– پس برات متاسفم ……. چون نه خودت ، نه من ، نمی تونیم بهش دست بزنیم ، آرایشگاهم که نمیری …….. اصلا چی شد که یکدفعه به فکر ابروهات افتادی ؟؟؟

– دلم می خواد تغییر کنم …….. گفتم ابروهام و بردارم ……. تازه به فکر اینم هستم که موهام و عسلی کنم . چون پوستم روشنه ، مطمئنم خیلی بهم می یاد .

– پس اول به آقا بگو بعد اقدام کن .

– به اون بگم که چی بشه ؟ ……. مثلا می خوام سورپرایزش کنم ، اگه به اون بگم که دیگه اسمش سورپرایز نیست .

و بعد قیافه اش را زار و نالان کرد و جلو رفت و بازوی سروناز را فشرد و تکان داد :

– سروناز جوووون …….. بگو چی کار کنم دیگه ……. شما همیشه برای هر کاری یه راه حلی داری . بگو دیگه .

– چی کار می کنی دختر ؟ چاقو دستمه .

– اصلا ای کاش وضع صورتم یه ذره بهتر بود می رفتم یه لباس درست و حسابی هم می خریدم ……. همش از این شلوار و تیشرتای مسخره دارم .

سروناز با لبانی که طرحی از لبخند رویش دیده می شد ، پشت چشمی نازک کرد و نگاهش را به خورشید داد :

– زیادی داری چسان فسان می کنی خورشید خانم …….. ببینم خبریه ؟

خورشید با تغییر کردن لحن سروناز ، نگاهش را به سروناز داد و درجا سیخ شد ……… فهمیدن معنای سروناز زیاد هم سخت نبود …….. سروناز به خوبی از مدت زمان محدود باقی مانده از صیغه اشان خبر داشت.

– نه به خدا ….. چه خبری ؟ فقط از این یک نواختی خسته شدم گفتم یه تغییری بکنم که امیرعلی هم خوشش بیاد …….. شما که خبر داری ، از صیغمون سه روز بیشتر نمونده ……. می خوام وقتی رفتم امیرعلی یک تصویر خوب از من تو ذهنش داشته باشه .

– اگه خیلی دلت می خواد می تونیم الان بریم بیرون خریدت و انجام بدی …….. همین زن پسر داییم که باهاش رفتی بروجرد ، آرایشگره …….. از خودش آرایشگاه نداره ، اما کارش حرف نداره . من کاملا تضمینش می کنم . می تونم الان بهش زنگ بزنم که برای بعد از ظهر بیاد خونه و تا شب کارات و تموم کنه ……. اینجوری دیگه معذبم نیستی که بخوای برای کسی تعریف کنی که صورتت چی شده .

خورشید با چشمانی گشاد شده از ذوق و هیجان ، خودش را بغل سروناز انداخت و دستانش را دور گردن او انداخت و تا توانست او را میان بازوان لاغرش چلاند .

– خفم کردی دختر . چته ؟

خورشید خندان خودش را عقب کشید :

– این عالیه سروناز جون ……… من رفتم حاضر بشم . این سالادم بزارید تو یخچال ، برگشتیم کاملش می کنیم . امیرعلی صبح داشت می رفت گفت ، برای ناهار خونه نمی یاد ……… سروناز جون ، سریع حاضرشی ها ، الان آژانس خبر می کنم .

سروناز با ابروان بالا رفته به خورشید که در عرض صدم ثانیه ای از آشپزخانه غیب شده بود نگاه کرد و پفی کشید و چاقو را درون ظرف انداخت .

درون راهرو عریض و طویل پاساژ راه می رفتند و خورشید به ویترین های پر ذرق و برق نگاه می کرد ……… سروناز به تاپ نیم تنه دکلته لیمویی که شلوار نخی گشاد و لختی داشت اشاره کرد . در عین سادگی بسیار زیبا بود و مطمئنا در تن خورشید غوغا می کرد .

– به نظر من این لیموئیه خیلی قشنگه .

خورشید به تکه پارچه لیمویی بالا تنه که بیشتر به لباس زیر می خورد نگاه کرد و گوشه لبش را از داخل گزید .

– خیلی لختیه سروناز جون .

سروناز با ابروان درهم نگاهش کرد :

– نگفتم که برو برای در و همسایه بپوش ……… جلوی آقا می پوشی . مگه نگفتی می خوای قبل از رفتنت یه تصویر عالی از خودت براش بسازی ، به نظر من این لباس همین کار و برات می کنه .

– من روم نمیشه از اینا جلوش بپوشم ……. اصلا تا حالا با آستین حلقه ای هم جلوش ظاهر نشدم ، چه برسه به اینکه از این لباس لختیا جلوش بپوشم .

سروناز کاملا سمت خورشید چرخید …….. مطمئنا اگر مادر خورشید بود ، خورشید را همین گونه که او ، این دختر را راهنمایی می کرد ، راهنمایی می نمود …….. پس وقتی مادرش نبود ، وظیفه راهنمایی این دختر ، بر دوش او می افتاد .

– نگاه کن خورشید ……. تو دختر بسیار معصوم و پاکی هستی و مطمئنم یکی از دلایلی که آقا تا این حد درگیرت شده همین نجابت و پاکی و سادگیته . اما هر چیزی جا و مکان خودش و داره …….. سعی کن خجالتت و یه ذره یه ذره بزاری کنار …….. اینجوری هم خودت و خسته می کنی ، هم آقا رو . سعی کن کنار بیای . دیر یا زود پات به تخت آقا باز میشه . فکر که نمی کردی قراره تا آخر مسیر داستان عاشقانتون روابطتون به همین صورت ادامه پیدا کنه .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ماهت میشم pdf از یاسمن فرح زاد

  خلاصه رمان :       دختری که اسیر دست گرگینه ها میشه یاسمن دختری که کل خانوادش توسط پسرعموی خشن و بی رحمش قتل عام شده. پسرعمویی که همه فکر میکنن جنون داره. کارن از بچگی یاسمن‌و دوست داره و وقتی متوجه بی میلی اون نسبت به خودش میشه اونو مثل برده تو خونه‌اش چند سال زندانی میکنه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری

  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم کم درد دارم که با این حرفات مرهم میزاری روش؟

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عنکبوت

    خلاصه رمان :         مدرس فیزیک یکی از موسسات کنکور ناپدید می‌شود و با پیدا شدن جنازه‌اش در ارتفاعات شمالی تهران، شادی و کتایون و اردوان و سپنتا و دیگران ناخواسته، شاید هم خواسته پا به قصه می‌گذراند و درست مثل قطعات یک جورجین مکملی می‌شوند برای باز کردن معماهای به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان برزخ اما pdf از گیسوی پاییز

  خلاصه رمان :     جلد_اول:آدم_و_حوا         این رمان ادامه ی رمان آدم و حواست درست از لحظه ای که امیرمهدی تصادف می کنه.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند

  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه آقا؟! و برای آن که لال شدنم را توجیه کرده

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سرمای دلچسب
دانلود رمان سرمای دلچسب به صورت pdf کامل از زینب احمدی

    خلاصه رمان سرمای دلچسب :   نیمه شب بود و هوای سرد زمستان و باد استخوان سوز نیمه شب طاقت فرسا بود و برای ونوس از کار افتادن ماشینش هم وضعیت و از اینی که بود بد تر کرده بود به اطراف نگاه کرد میترسید توی این ساعت از شب از ماشینش بیرون بره و اگه کاری انجام

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
23 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
باران
باران
2 سال قبل

بسم الله این چ لباسیه فک نکنم سالم بره خونه شون خورشید😶
نویسنده +18هم داریم😉😋؟!

مریم
مریم
2 سال قبل
پاسخ به  باران

سالم نمیره،خخخخ

رمان خور
رمان خور
2 سال قبل

دقیقا منم همچین حسی دارم

R
R
2 سال قبل

والا ما یدونه داریم اسمشم لیلاست… این لیلا رو میذاره تو جیبش… خدا میدونه دیگ چجور داریم را میایم باهاش….
دنیا رو بهم میریزه

R
R
2 سال قبل
پاسخ به  R

آها،یادم رف بگم….
خاهر شوهرمع…
😅 😂

بنی
بنی
2 سال قبل
پاسخ به  R

از این لیلا ها همه جا هست سخت نگیر

باران
باران
2 سال قبل
پاسخ به  R

بسم الله اون‌چه لباسی بود سروناز گفت الا واقعا امیرعلی میزاره خورشید سالم بره خونه شون !!!😂😶
نویسنده مثبت هم داریم 😉

●●●●●
●●●●●
2 سال قبل

من یه سروناز میخوام کارای خونم رو انجام بده کسی هست اعلام حضور بکنه😂😂

علوی
علوی
2 سال قبل
پاسخ به  ●●●●●

والا با این مشاوره‌های مفید سروناز، ما دنبال یکیش می‌گردیم که گاهی کمکش کار خونه‌اش رو بکنیم

Miss flower
Miss flower
2 سال قبل

اینکه به فکر تغییر افتاده که از دخترونه بودن در بیاد خیلی خوبه اما نمیدونم چرا فکر میکنم اگه موهاشو رنگ کنه امیرعلی ازش عصبانی میشه
این پارت هم عالی بود نویسنده جان

Afra
Afra
2 سال قبل

کاش عکس العمل امیر علی رو نوشته بودی

اینجوری تا فردا دلم اب میشه

علوی
علوی
2 سال قبل

این سروناز هم خوب مشاور خانواده‌ایه برا خودش!
خدا تو همه خانواده‌ها یه سروناز بذاره برای راهنمایی

Miss flower
Miss flower
2 سال قبل
پاسخ به  علوی

👌😄😄

R
R
2 سال قبل
پاسخ به  علوی

دقیقا… برا مام بفرستین از اون سروناز ها….
خدا بده شانس… 😂

Parsa
Parsa
2 سال قبل

دقیقااااااا😂🤣

♡♡
♡♡
2 سال قبل

خدا رحم کنه فاطمه حواست به لیلاهای دور و برت باشه😂

بنی
بنی
2 سال قبل
پاسخ به  علوی

♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️

Parsa
Parsa
2 سال قبل
پاسخ به  علوی

ایشالاااااااا😂🤣

Ayda
Ayda
2 سال قبل
پاسخ به  Parsa

عالی بود نمیشه یه پارت هدیه هم به ما بدی ما روزه میگیریم جون بگیریم 😂❤

دسته‌ها
23
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x