رمان زادهٔ نور پارت 99 - رمان دونی

 

– امیرعلی ……. تو به من دروغ گفتی . به مادرت .

– نمی خواستم از دستش بدم ……. مثل الان که می ترسم از دستش داده باشم .

– بعدش چی شد ؟

– سروناز بردش بیمارستان …….. چندین روز تو مراقبتای ویژه بیمارستان بستری بود و منه بی غیرت خبر نداشتم ……… چند روز با مرگ دست و پنجه نرم کرد و منه احمق عین خیالم نبود .

نگاهش به آسمان تاریک تر شده پشت پنجره افتاد و بی اختیار آرنج از زانو برداشت و دست به زمین گرفت و بلند شد .

– کجا امیرعلی ؟ ……… کجا میری ؟

امیرعلی بی قرار با قدم های نامیزون اما بلند به سمت در راه افتاد ……… فکر موزی ای در سرش افتاده بود که دیوانه اش می کرد .

– باید برم بگردم …….. شب شده …… باید بگردم ، باید بچرخم . باید پیداش کنم .

خانم کیان بازوی امیرعلی را گرفت و سعی کرد متوقفش کند.

– بمون فردا صبح میری ……. حالت خوش نیست امیر .

باز هم نگاه مستاصل و آشفته اش سمت آسمان سیاه آن طرف پنجره رفت .

– نه نه ……. باید برم ، باید بگردم ….. اگه ….. اگه …… اگه …..

حتی زبانش هم نمی چرخید تا از کابوس در سرش حرف بزند ……… چشمان خیس و مضطربش مادرش را شکنجه می کرد ……… هرگز امیرعلی را اینچنین آشفته و پریشان ندیده بود .

– امیر ، مامان جان .

– اگه ……… اگه خورشید دست یه نااهلی مثل من افتاده باشه چی ؟ …….. اگه بلایی سرش درآورده باشن چی ؟ ……. باید بگردم ……. باید تا صبح بچرخم …….. دعا کن مامان ، دعا کن خورشیدم و پیداش کنم .

از خانه خارج شد و برایش نگاه های مبهوت خدمتکارانی که همیشه او را با جلال و جبروت خاصی دیده بودند ، مهم نبود ……… الان تنها چیزی که برایش اهمیت داشت ، نبود خورشیدش بود .

تمام شب را بی وقفه خیابان های تهران را برای پیدا کردن خورشید زیر و رو کرده بود ………. بالا شهر و پایین شهر را کاویده بود ……. شرق و غرب را جستجو کرده بود و حالا بی قرار تر از هر لحظه دیگری در گوشه ای از میدان تجریش ماشینش را پارک کرده بود و خورشید ذره ذره چادر پر تلالو و پر نورش را روی کوه های بلند می انداخت و کش می آورد . حالش خراب بود …….. وضعش آشفته بود و دقیقا هفده ، هجده ساعتی می شد که قطره ای آب از گلویش پایین نرفته بود .

این روزه چند ساعته دمار از روزگار معده اش درآورده بود و حاصلش حالت تهوعی شده بود که چند دقیقه ای می شد که به جانش افتاده بود ……… اما با تمام این احوال و حال خرابش باز هم قصد خانه رفتن نداشت ………. سر روی فرمان گذاشت و پلک هایش را بست ……… یک شب در خیابان ها چرخیده بود و تن و بدنش از چیزهایی که دیده بود به رعشه افتاده بود و همین باعث می شد بیشتر برای پیدا کردن خورشیدش تلاش کند و جان بگذارد .

با به صدا درآمدن موبایلش سر از رو فرمان بلند کرد و موبایلش را نگاهی انداخت …….. عکس مادرش روی صفحه موبایلش افتاده بود و می گفت مادرش پشت خط است ………. اما آنقدر جان در بدن نداشت تا بتواند جواب مادرش را بدهد .

***

یک هفته گذشت ……… یک هفته ای که امیرعلی دست از زندگی شسته بود و تنها به دنبال خورشیدش می گشت . از لیلا هم خبری نبود و برایش مهم نبود این زن حیله گر کجا شب را روز می کند ……… تسویه حسابش با این زن را به بعد از پیدا کردن خورشید موکول کرده بود .

– امیرعلی به نظر من بهتره بری کلانتری و خبر گم شدن خورشید و بدی ……… وقتی که این همه گشتی و پیداش نکردی ……. شاید خدایی نکرده ……

امیرعلی بی اختیار در جایش سیخ شد و صدایش بلند گشت :

– نگو مامان ……. نگو ……. خورشیدم حالش خوبه …… می دونم که خوبه .

– اگه خوبه پس چرا نیست ؟ ……. امیر باید به مادر پدرش خبر بدی …….. اونا حق دارن که بدونن دخترشون گم شده .

امیرعلی کم آورده خم شد و آرنجش را به زانوانش تکیه داد و چنگ میان موهایش زد .

– چی بگم بهشون ؟؟ ……… بگم مثل احمقا به دخترتون شک کردم و به قصد کشت زدمش ؟ بگم باعث شدم دخترتون چند روز تو بیمارستان بستری بشه ؟؟؟ …….. بگم زنم برای دخترتون توطئه چید ؟؟؟ بگم پسر خاله خوش غیرتم به دخترتون چشم داشت ؟؟؟ چی بگم که هر چی بگم مثل تف سر بالاست .

– بالاخره اونا باید بفهمن ……… اصلا شاید اینجوری زودتر پیدا شد .

امیرعلی کم آورده سر تکان داد و پلک بست و خانم کیان از قطره ای که روی شلوار خانگی امیرعلی افتاد ، فهمید باز هم پسرش بی طاقت شده .

– توکل کن امیر …….

– امیرعلی با صدایی دو رگه و بم تر شده نسبت به قبل ، آهسته گفت :

– یک هفته است دارم می گردم اما دستم به هیچ جا بند نیست ………. نمی دونم شبا کجا سر روی زمین می زاره …….. نمی دونم حالش خوبه یا نه . مامان …….. مرد نیستی بفهمی وقتی آسمون تاریک میشه ، وحشت و ترس چطوری به جونت می افته و به جنون می کشونتت ……… یک هفته است هر شبم کابوسه …….. یک هفته است که شبا هر شب صدای گریه هاش تو گوشم می پیچه ……… یک هفته است که نمی دونم زنم زنده است یا …….

و بی طاقت تر از قبل دندان روی هم فشرد و سر تکان داد ……….. از فکر در سرش ، رگ گردنش برجسته شده بود و بیرون زده بود ……… فکر مرگ خورشید همان کابوسی بود که دقیقاً یک هفته خواب از چشمانش ربوده بود .

– انشاالله که حالش خوبه مامان جان .

– خدا کنه ……… وگرنه دیگه من به هیچ عنوان خودم و نمی بخشم .

خانم کیان دست پشت کمر امیرعلی گذاشت و نوازشگونه بالا و پایین کرد .

– حالا نمی خوای بری کلانتری خبر بدی ؟

امیرعلی سر تکان داد و دستی به صورتش کشید و کمر صاف کرد …….. چشمان سرخش می گفت درد در سینه اش خیلی بیشتر از این حرف ها بود .

– چرا . همین الان میرم .

***

رو به روی بازپرس روی صندلی نشسته بود و با پاشنه کفشش ، مضطربانه روی زمین ضرب گرفته بود .

– خب مشکلتون چیه ؟

– همسرم حدودا ده روزه که ناپدید شده .

سروان با نگاهی دقیق و موشکافانه امیرعلی را لحظه به لحظه رصد کرد :

– بعد ده روز ، شما تازه امروز اومدید اعلام مفقودی می کنید ؟ ……… چرا زودتر دست به کار نشدید ؟

امیرعلی کلافه دندان روی هم فشرد و دندان قروچه ای کرد :

– چون من خودمم یک هفته است که خبر دار شدم زنم مفقود شده …….. تو این یک هفته هم همه جا رو گشتم . اما پیداش نکردم …….. من و همسرم چند وقتی بود که بخاطر توطئه چند نفر باهم مشکل پیدا کرده بودیم .

– چون من خودمم یک هفته است که خبر دار شدم زنم مفقود شده …….. تو این یک هفته هم همه جا رو گشتم . اما پیداش نکردم …….. من و همسرم چند وقتی بود که بخاطر توطئه چند نفر باهم مشکل پیدا کرده بودیم ……….. یعنی من بهش مشکوک شده بودم ……. فکر می کردم با پسر خالم سر و سری پیدا کرده . چند وقت بعدش هم یک سری عکس که متعلق به همسر و پسر خالم بود به دستم رسید ……… همونا باعث شد شدیدا با همسرم درگیر بشم و دعوا بالا بگیره و کار به جایی برسه که من …….. دست رو زنم بلند کنم و باعث بشم زنم کارش به بیمارستان کشیده بشه ………. اون موقع برام مهم نبود سرش چه بلایی اومده یا کجا رفته ……… چون تفکر خیانت داشتم …….. اما خیلی وقت نبرد که فهمیدم زنم بی گناه بود و تمام اون عکس ها توطئه ای بیش نبوده ……. اما چه سود ؟ زمانی فهمیدم که دیگه دستم ازش کوتاه شده بود .

– شما از کجا فهمیدید همسرتون بی گناه هست ؟

– پسر خالم از وقتی چشمش به زنم افتاد ، نظرش نسبت به اون جلب شد …….. کم کم این جلب نظرها تغییر موضع داد و پسر خالم …….. به زنم علاقه مند شد ……… یک هفته پیش هم خود پسر خالم انگار که عذاب وجدان یقه اش و گرفته باشه ، اومد و ماجرا رو برام توضیح داد .

– چه ماجرایی ؟

امیرعلی نگاهش را از مرد رو به رویش گرفت و پلک بست …….. نگاه مرد زیادی سنگین بود.

– من دو تا همسر دارم …….. اینی که ناپدید شده ، همسر دوممه ……. همسر اولم نمی خواست همسر دومم با من بمونه …….. بخاطر همین تصمیم گرفت با پسر خالم دست به یکی کنه و اون و این مدلی از زندگیم بیرون بندازه .

مرد ابروانش اندکی بالا رفت و نگاهش نامحسوس چرخی روی سر تا پای امیرعلی زد ……….. به این مرد پر جلال و جبروت و جنتلمن ، با این تیپ و شمایل نمی خورد از آن دست مردانی باشد که از چند همسری لذت ببرد .

– یعنی می گید ممکنه همسر دومتون و ربوده باشن ؟

امیرعلی نفس گرفته ، دستش را مشت کرد و فشرد و با صدای خفه ای زمزمه کرد :

– ممکنه .

– به کسی هم مشکوک هستید ؟

امیرعلی نفس های عمیق و خرناس مانندش را صدا دار دم و بازدم کرد :

– نمی دونم …….. من دیگه مغزم کار نمی کنه .

– بهتره قولنامه ازدواج یا شناسنامه خودتون و همسرتون و بیارید که هم پرونده سازی کنیم ، هم جستجو رو شروع کنیم .

امیرعلی باز هم با پاشنه پایش روی زمین ضرب گرفت . گفتن بعضی چیزها از جان کندن هم سخت تر بود …….. قولنامه ازدواج ؟ …….. خورشید که عقد دائمش نبود .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان کوئوکا pdf از رویا قاسمی

  خلاصه رمان:   یه دختر شیطون همیشه خندون که تو خانواده پر خلافی زندگی می کنه که سر و کارشون با موادمخدره ولی خودش یه دانشجوی درسخونه که داره تلاش می‌کنه کسی از ماهیت خانواده اش خبردار نشه.. غافل از اینکه برادر دوست صمیمیش که یه آدم خشک و متعصبه خیلی وقته پیگیرشه و وقتی باهاش آشنا می‌شه صهبا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آتش و جنون pdf از ریحانه نیاکام

  خلاصه رمان:       آتش رادفر به تازگی زن پا به ماهش و از دست داده و بچه ای که نارس به دنیا میاد ولی این بچه مادر میخواد و چه کسی بهتر و مهمتر از باده ای که هم خاله پسرشه هم عشق کهنه و قدیمی که چندین ساله تو قلبش حکمفرمایی می کنه… به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان فال نیک به صورت pdf کامل از بیتا فرخی

  خلاصه رمان:       همان‌طور که کوله‌‌ی سبک جینش را روی دوش جابه‌جا می‌کرد، با قدم‌های بلند از ایستگاه مترو بیرون آمد و کنار خیابان این‌ پا و آن پا شد. نگاه جستجوگرش به دنبال ماشین کرایه‌ای خالی می‌چرخید و دلش از هیجانِ نزدیکی به مقصد در تلاطم بود! از صبح انگار همه چیز داشت روی دور تند

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مگس

    خلاصه رمان:         یه پسر نابغه شیطون داریم به اسم ساتیار،طبق محاسباتش از طریق فرمول هاش به این نتیجه رسیده که پانیذ دختر دست و پا چلفتی دانشگاه مخرج مشترکش باهاش میشه: «بی نهایت» در نتیجه پانیذ باید مال اون باشه. اولش به زور وسط دانشگاه ماچش می کنه تا نامزد دختره رو دک کنه.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تیغ نگاه به صورت pdf کامل از نیلا محمدی

        خلاصه رمان:   دختری که توی خاندان بزرگی بزرگ شده و وقتی بچه بوده بابای دختره به مادر پسرعموش تجاوز میکنه و مادر پسره خودکشی میکنه بابای دختره هم میوفته زندان و پدربزرگشون برای صلح میاد این دوتا رو به عقد هم درمیاره و پسره رو میفرسته خارج تا از این جریانات دور باشه بعد بیست

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی قرارم کن

    خلاصه رمان:       #شایان یه وکیل و استاد دانشگاهه و خیلی #جدی و #سختگیر #نبات یه دختر زبل و جسور که #حریف شایان خان برشی از متن: تمام وجودش چشم شد و خیابان شلوغ را از نظر گذراند … چطور می توانست یک جای پارک خالی پیدا کند … خیابان زیادی شلوغ بود . نگاهش روی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
s
s
2 سال قبل

دقیقا

علوی
علوی
2 سال قبل

احتمالاً نگرانی باعث کورعقلی می‌شه.
چطور امکان داره کسی که یک هفته بیمارستان بستری بوده و چهار شبش بخش مراقبت‌های ویژه بوده خودش سرش رو بندازه پایین و بره؟؟ تسویه حساب نداره بیمارستان؟ برگه ترخیص رو کی امضا کرده؟ جای گز کردن خیابون‌ها خوب بره همون بیمارستان!! بیمارستان‌ها و بانک‌ها جزء جاهایی هستند که اجازه دارن دوربین‌های مداربسته‌شون غیر از جلوی در، خیابان جلوی و اطراف اونو هم تصویر برداری کنه. یه رشوه به کارمند حراست مشخص می‌کنه که خورشید چه ساعتی با کی و با چه وسیله‌ای از بیمارستان رفته. اصلاً از معرفت امیرعلی به دوره که بذاره مستخدم خونه‌اش خرج دوا و درمون زنش رو داده باشه و اون تلافی نکنه. به این بهانه هم شده می‌بایست به بیمارستان می‌رفت

مسیح
مسیح
2 سال قبل
پاسخ به  علوی

سلام کاملا درست میگید ولی تا به الان تو هیچ رمانی به همچین جزئیاتی توجه نشده و اونا سعی میکنن همین جوری سرسری از این جاهای داستان بگذرن شما اگر رمانی ینویسید قطعا نویسنده قابلی میشید و مطعنم جزو بهترین رمان ها میشه چون میدونید داستان رو چه جوری مدیریت کنید که شبیه بقیه رمان ها نشه و به جزییات هم توجه میکنید فک میکنم یه جایی تو کامتا نوشته بودید که یه رمان نوشتید ولی هنوز کامل نیست میشه لطفا بگید اسمش رو چی گذاشتید تا اگه یه روزی دیدیمش بخونیم؟!

علوی
علوی
2 سال قبل
پاسخ به  مسیح

ممنونم.
داستانی که دارم می‌نویسم پلیسی جناییه. شاید توجهم به این ریزه‌کاری‌ها به خاطر همین مسئله است. دعام کنید که بتونم تمومش کنم و بزارم تا دوستان نظراتشون رو در موردش بگن.
اسمی هنوز براش انتخاب نکردم. اما اسم شخصیت‌ محوری داستان میناست که کلاً غایبه و زینب از خونه رفته تا پیداش کنه. قراره با هم دنبال زینب بگردیم که از طریق اون بتونیم به مینا برسیم.

مسیح
مسیح
2 سال قبل
پاسخ به  علوی

موفق باشید ان شاءالله لطفا اگر تموم کردید زیر آخرین قسمت همین رمان اسمش رو بنویسید که همه بتونن بخونن🍃♥

...
...
2 سال قبل

خدایا چقد کممممممممه

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x