رمان سال بد پارت 10 - رمان دونی

 

 

صدایش آنقدر بلند بود که می ترسیدم به گوش راننده هم رسیده باشد ! … از طرفی به خاطر تمام بد دهانی هایش خنده ام گرفته بود !

 

گفتم :

 

– توی راهم ! دارم میام !

 

و نگفتم تازه از جلوی درِ خانه راه افتاده ام !

هستی پووف بلندی کشید … و من پرسیدم :

 

– تو رسیدی ؟

 

– آره … فافا هم با منه !

 

– حنا و روشنک هم رسیدن ؟

 

– زنگ زدم بهشون . ده دقیقه پیش رسیدن و یه میز هم نزدیکِ یوهان سباستین باخ گیر آوردن !

 

به آن “یوهان سباستین باخ” گفتنش خندیدم .

 

– خیلی خب … شما هم گمشید برید داخل دیگه . منم چند دقیقه دیگه میام !

 

– باشه . کاری نداری ؟

 

صدایم را تاکیدی کردم :

 

– هستی … آدم باشی فافا رو مودبانه معرفی کنی ! واگرنه جرت می دم !

 

– باشه بابا … نکبت ! خیلی هوا خواهش بودی توی مراسم معارفه اش شرکت می کردی ! حالام دکمه ات رو بزن و زود بیا !

 

و بدون خداحافظی تماس را قطع کرد !

 

 

 

تا به مقصد برسیم بیست دقیقه ای فرصت داشتم … برای همین شروع کردم به مرتب کردنِ ظاهرم .

 

نمی دانستم چه ساعتی از روز به خانه بر می گردم … و از طرفی دلم نمی آمد بابا اکبر ظهر بدون ناهار بماند !

 

برای همین قبل از اینکه راه بیفتم مایه ی ماکارونی را درست کرده بودم و این باعث شده بود دیر کنم .

 

حتی فرصت نکرده بودم درست و حسابی آماده شوم !

 

آن روز من یک شلوار جین اسکینی به رنگ سورمه ای تیره با مانتوی اور سایزِ سفید و یک جفت اسنیکرزِ سفید پوشیده و شال سورمه ای رنگی هم روی سرم انداخته بودم .

 

اول بند کفش هایم را بستم و بعد رژ لب زرشکی تیره ام را از توی کیفم در اوردم و روی لب هایم مالیدم .

 

مقابل دربِ فرعی هتل شاهید تعداد زیادی ماشین مدل بالا به صورت اریب پارک شده بود . راننده اسنپ تقریبا به سختی جایی پیدا کرد تا ماشین را متوقف کند .

 

هزینه را به صورت اینترنتی پرداخت کرده بودم . پس بدون وقفه و با تشکر کوتاهی پیاده شدم و این بار حواسم بود که در را محکم نبندم !

 

آن روز از معدود روزهایی بود که هوای شهر ما متعادل و دلپذیر بود و سرمای گزنده ی همیشگی اش را نداشت .

 

محوطه ی بیرونیِ هتل هوای بهشت را داشت ! بوی چمن های خیس و پیچ های امین الدوله و گلهای عجیب و غریب دیگری که اسمشان را نمی دانستم … و صدای محوِ پیانویی که می دانستم جناب باخ می نوازد !

 

 

 

لبخند نشست روی لب هایم . سرم را کمی بالا گرفتم تا آفتاب پوستم را نوازش کند . با قدم هایی نرم و بی عجله از بین میزهای مقابلِ محوطه کافه عبور کردم و وارد شدم .

 

شهرِ کوچک و توریستیِ ما دو روز مانده به تحویل سال پر از مسافر بود و در نتیجه اکثر میزهای کافه اشغال شده بود .

 

چشم انداختم بین جمعیت و دخترها را پیدا کردم … که پشت میزی نزدیک به پیانو نشسته بودند . جناب باخ هم پشت به آنها مشغول نواختنِ قطعه ای رومانتیک و ملایم بود .

 

اولین نفری که متوجه من شد ، حنانه بود … برایم دست تکان داد .

 

به طرفشان رفتم .

 

هستی و حنانه گرم حرف زدن بودند … روشنک دستش را زده بود زیر چانه اش و با نوای موسیقی به خلسه فرو رفته بود ! … فافا هم کمی خجالتی و معذب … ساکت بود . روی میز پر از لیوانهای نوشیدنی و بشقاب های کیک بود .

 

به طرفشان رفتم و تنها صندلی خالی ، کنار فافا را عقب کشیدم .

 

هستی برایم چشم غلتاند .

 

– کجا پا شدی اومدی ؟ … ما دیگه داریم می ریم !

 

بی اعتنا گفتم :

 

– خب برو به سلامت ! کاسه آب بریزم پشت سرت ؟!

 

و منوی روی میز را برداشتم .

 

 

 

هستی باز به من توپید :

 

– ک…سشعر نگو ! دیر اومده زبونشم درازه !

 

روشنک کف دستش را یواشکی روی میز زد :

 

– همه تون خفه شید ! دارم گوش می کنم !

 

– آخه ببین عنتر خانم رو ! بعد عمری قرار گذاشتیم … چقد دیر اومده !

 

هستی همینطور غر می زد و نگاه من روی منوی کافه می چرخید که قیمت نداشت . می دانستم که قیمتهای هتل شاهید خانمان برانداز بود و به قواره ی جیب ما نمی خورد ! دوست داشتم منو را پرت کنم توی سر روشنک که در چنین جای گران قیمتی عاشق شده بود !

 

باریستا سر میزمان آمد و من با حرص منو را به دستش سپردم :

 

– یک فرانسه ی کم شکر لطفا !

 

و بشقاب کیک هستی را جلو کشیدم و تکه ای از کیک را به دهانم گذاشتم .

 

آن وقت حنا پرسید :

 

– چه خبر ؟

 

شانه ای بالا انداختم .

 

– هیچی !

 

– از شهاب چه خبر ؟ خوبه ؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان دریا پرست
دانلود رمان دریا پرست به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

      خلاصه رمان دریا پرست :   ترمه، از خانواده‌‌ی خود و طایفه‌ای که برای بُریدن سرش متفق‌القول شده و بر سر ‌کشتن او تاس انداخته بودند، می‌گریزد؛ اما پس از سال‌ها، درحالی که همه او را مُرده و در خاک می‌پندارند، با هویتی جدید و چهره‌ای ناشناس به شهر آباءواجدادی‌اش بازمی‌گردد تا تهمت‌ها و افتراهای مردم را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان برزخ اما pdf از گیسوی پاییز

  خلاصه رمان :     جلد_اول:آدم_و_حوا         این رمان ادامه ی رمان آدم و حواست درست از لحظه ای که امیرمهدی تصادف می کنه.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قتل کیارش pdf از مژگان زارع

  خلاصه رمان :       در یک میهمانی خانوادگی کیارش دولتشاه به قتل می رسد. تمام مدارک نشان می دهند قاتل، دختر نگهبان خانه است اما واقعیت چیز دیگریست… پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ماهرخ
دانلود رمان ماهرخ به صورت pdf کامل از ریحانه نیاکام

  خلاصه: -من می تونم اون دکتری که دنبالشی رو بیارم تا خواهرت رو عمل کنه و در عوض تو هم…. ماهرخ با تعجب نگاه مرد رو به رویش کرد که نگاهش در صورت دخترک چرخی خورد.. دخترک عاصی از نگاه مرد،  با حرص گفت: لطفا حرفتون رو کامل کنین…! مرد نفس سنگینش را بیرون داد.. گفتنش کمی سخت بود

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصاص pdf از سارگل حسینی

  خلاصه رمان :     آرامش دختر هجده ساله‌ای که مورد تعرض پسر همسایه شون قرار میگیره و از ترس مجبور به سکوت میشه و سکوتش باعث میشه هاکان بخواد دوباره کارش رو تکرار کنه اما این بار آرامش برای محافظت از خودش ناخواسته قتلی مرتکب میشه که زندگیش رو مورد تحول قرار میده…   به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مگس

    خلاصه رمان:         یه پسر نابغه شیطون داریم به اسم ساتیار،طبق محاسباتش از طریق فرمول هاش به این نتیجه رسیده که پانیذ دختر دست و پا چلفتی دانشگاه مخرج مشترکش باهاش میشه: «بی نهایت» در نتیجه پانیذ باید مال اون باشه. اولش به زور وسط دانشگاه ماچش می کنه تا نامزد دختره رو دک کنه.

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زن احسان علیخانی
زن احسان علیخانی
1 سال قبل

چرا شما پارت نمیدی🥴

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

بانو
بانو
1 سال قبل
پاسخ به  🙃...یاس

چی آخه همه جا هستی با این هشتکت😤

بجای این کارا بگو زود به زود پارت بزاره دق نده آدمو 😠 بعدشم انقد طولش نده 😐

خانوم هشتک😒😒😒😒

امیدوارم اوج عصبانیتم درک شده باشه🤭🤭😂😂😂😂😂😂😂

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x