رمان سال بد پارت 12 - رمان دونی

 

 

نگاه عماد از همان فاصله یکی از دخترها را نشانه گرفته بود … که لاغر بود و متوسط القامت و مانتوی سفید کوتاه و گله گشادی به تن داشت .

 

معلوم نبود به صابر چه گفت که دست از پیانو زدن کشید … . بعد کم کم دو سه نفر دختر دیگر هم به آن ها ملحق شدند .

 

– برای شما پیغامی هم داشت !

 

عماد نتوانست نگاهش را از نمایش جالبِ مقابل بردارد . یکی از دخترها سعی کرد شعری بخواند و بقیه زدند زیر خنده .

 

دخترکِ سفید پوش ریسه رفته بود … ! … شال سورمه ای رنگش روی شانه های افتاده بود و موهای آبی اش ریخته بود دو طرف صورتِ مهتابی اش .

 

خضوعی باز پرسید :

 

– گوشتون با منه ، عماد خان ؟

 

– چه پیغامی ؟

 

– به چرمشیری ها گفته … به رئیسشون بگن … که گانگستر بازی تمومه ! خیلی زود بساطتون رو جمع می کنه !

 

پوزخندی تنبل و تکبر الود نقش لبهای بسته ی عماد شد :

 

– چه غلطا !

 

همان وقت صابر چرخید و از فاصله ی دور … به حالت سوالی نگاهش کرد .

 

 

 

 

انگار تردید داشت که باید با بازیِ مضحک دختر بچه ها راه بیاید یا نه !

 

عماد سری برایش تکان داد و با علامت بی اهمیت دست … از او خواست راحت باشد و ادامه بدهد .

 

حرکتی که انجام داد ، توجه خضوعی را به خود جلب کرد . یک لحظه چرخید و نگاه کرد به پشت سرش و به گروه دخترهای ایستاده پای پیانو … گفت :

 

– این دخترها توی این سن و سال … به هر قیمتی دنبال جلب توجه می گردن !

 

بعد دوباره صدای پیانو بلند شد … و این بار همراه با آن صدای دخترها که با هم شعری همخوانی می کردند .

 

عماد گفت :

 

– سخت نگیر خضوعی ! زودتر از چیزی که فکرش رو بکنی … می کشونمش توی کار !

 

خضوعی از دخترها رو چرخاند … عماد با حرکت سر به میز اشاره کرد :

 

– قهوه ات از دهن افتاد !

 

خضوعی تشکری زیر لبی کرد و فنجان قهوه اش را برداشت … .

 

عماد کاملا تکیه زد به تکیه گاه صندلی اش و دست هایش را به حالت راحتی مقابل سینه اش درهم گره زد … و باز نگاه دوخت به روبرو … .

 

 

دخترک با موهای آبی هنوز در معرض چشم هایش ایستاده بود … .

 

***

 

 

***

 

پالام پولوم پیلیچ !

 

همه پشت دستشان را آوردند و فقط من کف دستم را ! پلک هایم را روی هم فشردم و تقریبا جیغ زدم :

 

– اه … کثافت !

 

حنا غش غش خندید و هستی به حالتی پیروزمندانه انگشت وسطش را برایم بالا آورد . با بد خلقی پنجه ی کفشم را به پایش کوبیدم و گفتم :

 

– زهر مار ! جمع کنید بساطتون رو ! من مادر خرجِ شما سلیطه ها نمی شم !

 

حنا گفت :

 

– بابا هنوز شب نشده دنگمون رو می ریزیم به حسابت ! خیالت راحت !

 

و هستی با لحن غلیظی تکرار کرد :

 

– آره بابا ! خیالت راحت ! حتما می ریزیم !

 

یک جوری گفت … مطمئن بودم نمی خواست دنگ کافه اش را حساب کند . حرصم گرفت … گفتم :

 

– تو رو که پول می کنم !

 

فافا گفت :

 

– برو صورت حساب بگیر ببین اصلا چند شده حسابمون …

 

و حنا اضافه کرد :

 

– آره برو ! اومدیم بیرون … یه وقت فکر نکنن می خوایم پول نداده فرار کنیم !

 

هستی گفت :

 

– نه نگران نیستن ! لیلا فروهر رو گرو برداشتن !

 

 

 

غش غش به شوخی بی نمکش خندیدیم ! منظورش از لیلا فروهر ، روشنک بود … که هنوز داخل کافه جا مانده بود و مشغول لاس زدن با صابر …

 

دستم را تکان دادم و گفتم :

 

– باشه می رم ببینم چه خبره … ولی از الان دارم هشدار می دم ! من سیصد بیشتر توی کارتم نیست ها !

 

حنانه و هستی و فافا گرم گفتگو با هم … راه افتادند به سمتِ دیواری که پوشیده از شاخه های عشقه بود … تا عکس هنری از همدیگر بگیرند . من هم نفسم را فوت کردم بیرون و راه افتادم تا برگردم به کافه …

 

… ولی از چیزی که دیدم خشکم زد !

 

نزدیکِ در ورودی کافه … دو مرد جوان ایستاده بودند و سیگار می کشیدند … .

 

از سر و وضعشان معلوم بود که آدم های درستی نیستند . یکی از آنها شلوار جین گل و گشاد و تیشرت خیلی بلندی به تن داشت و روی ساق دست هایش پر از خالکوبی بود .

 

دو سه تا دختر هم همراهشان بود که چهره های عملی داشتند … لب های درشت و گونه های برجسته و سینه هایی که حمل کردنشان نفس گیر و سخت به نظر می رسید !

 

ولی چیزی که من را واقعا ترسانده بود … سگِ بزرگ و سیاهی بود که زنجیرش به دست مردِ جوان خالکوبی بود … .

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان از عشق برایم بگو pdf از baran_amad

  خلاصه رمان :   جلد دوم ( جلد اول یکبار نگاهم کن)       نقش ماکان تو این داستان پر رنگ تر باشه و یه جورایی ارشیا و ترنج کم کم می رن تو حاشیه و ماکان و چند شخصیت جدید وارد ماجرا می شن که کلی میشه گفت یجور عشق ماکان رو نشون میده! به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دوباره سبز می شویم به صورت pdf کامل از زهرا ارجمند نیا

    خلاصه رمان: فلورا صدر، مهندس رشته ی گیاه پزشکی در سن نوجوونی، شیفته ی دوست برادرش می شه. عشقی یک طرفه که با مهاجرت اون مرد ناکام می مونه و فلورا، فقط به خاطر مهرش به اون پسر، همون رشته ای رو توی کنکور انتخاب می کنه که ونداد آژند از اون رشته فارغ التحصیل شده بود. حالا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سقوط برای پرواز pdf از افسانه سماوات

  خلاصه رمان:   حنانه که حاصل صیغه ی مریم با عطا است تا بیست و چند سال از داشتن پدر محروم بوده و پدرش را مقصر این دوری می داند. او به خاطر مشکل مالی، مجبور به اجاره رحم خود به نازنین دخترخوانده عطا و کیامرد میشود. این در حالی است که کیامرد از این ماجرا و دختر عطا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان او دوستم نداشت pdf از پری 63

  خلاصه رمان :   زندگی ده ساله ی صنم دچار روزمرگی و تکرار شده. کاهش اعتماد به نفس ، شک و تردید و بیماری این زندگی را به مرز باریکی بین شک و یقین می رساند. صنم برای رسیدن به ارزشهای ذاتی خود، راه سخت و پرتشنجی در پیش گرفته !     پایان خوش     به این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خلسه

    خلاصه رمان:       “خلسه” روایتی از زیبایی عشق اول است. مارال دختر سرکش خان که در ۱۷ سالگی عاشق معراج سرد و مغرور میشود ولی او را گم میکند و سالها بعد روزی دوباره او را می‌بیند و …       به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مارتینگل

    خلاصه رمان:         من از کجا باید می‌دونستم که وقتی تو خونه‌ی شوهرم واسه اولین بار لباس از تنم بیرون میارم، وقتی لخت و عور سعی داشتم حرف بزرگترهارو گوش کنم تا شوهرم رو تو تخت رام خودم کنم؛ یه نفر… یه مرد غریبه تمام مدت داشت منو از دوربین‌های تعبیه شده تو خونه، دید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
army#
army#
1 سال قبل

پارت ۱۳ کی میاد

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x