رمان سال بد پارت 23 - رمان دونی

 

 

نگاه تندش هنوز توی چشم های مجتبی بود … که در رستوران باز شد … و هم زمان صدای های و هوی مردهای دور میز به هوا برخاست .

 

رئیس بلاخره افتخار داده … به جمعشان آمده بود !

 

نفس عمیقی کشید و همراه با بقیه از پشت میز بلند شد … تا به رئیس ادای احترام کند و تولدِ سی و پنج سالگی اش را تبریک بگوید .

 

عماد می خندید … به نظر از برنامه ی پسرها خوشش آمده بود ! با همه یشان یکی یکی دست می داد و چند کلمه ای خوش و بش می کرد .

 

به شهاب که رسید … و دستش را دراز کرد …

 

شهاب با تاخیر دستش را پیش برد و میان انگشتان او گذاشت .

 

– تولدتون رو تبریک می گم !

 

فقط همین !

 

عماد نگاه عجیبش را که توام با خنده و موشکافی بود ، چند لحظه ای بیشتر روی صورت او نگه داشت . بعد دستش را محکم تکان داد :

 

– متشکرم شهاب ! … اسمت همین بود دیگه ، آره ؟

 

شهاب گفت :

 

– درسته !

 

و دستش را از بین انگشتان قدرتمند او بیرون کشید .

 

چیزی در وجودِ عماد بود … که به او هم زمان احساس ترس و احترام القا می کرد !

 

صمیمیتی که با آن جمع داشت … با تسلط و کنترلی که به آنها داشت … در تضادِ چشمگیری بود !

 

 

همگی پشت میز برگشتند .

عماد روی بالاترین صندلی نشست و رشید هم روی صندلی کنار او جا خوش کرد .

 

شهاب او را می شناخت ! صاحبِ باشگاه بدنسازی بود . می گفتند دست راست عماد شاهید محسوب می شود .

شهاب می دانست که به توصیه ی رشید موفق شده وارد حلقه ی نزدیکان عماد شود … واگرنه عماد به حرف و خواهش مجتبی کسی را اینقدر به خود نزدیک نمی کرد !

 

گفتگوها همچنان جریان داشت ولی شهاب در هیچ حرفی شرکت نمی کرد .

 

گارسون کیک کوچک و گرد وانیلی را سر میزشان آورد و با لبخند و احترام به عماد تبریک گفت :

 

– تولدتون مبارک جناب شاهید ! سایه تون بر سرمون مستدام !

 

عماد واقعا سر کِیف و خوش خلق به نظر می رسید :

 

– فقط همین ؟ کلاه بوقی هاتون کجاست پس ؟!

 

خنده ای جمع را در بر گرفت … و شهاب خود را وادار کرد نیمچه لبخندی بزند .

 

رشید شمعِ روی کیک را که شبیه به یک علامت سوال بود با فندک روشن کرد .

 

– ببخشید دیگه ! هیچ کدوم از بچه ها جرات نکردن بهت یادآوری کنن سی و پنج سالت شده و داری پیر می شی ! … حالا شمع کوفتی رو فوت کن تا بچه ها کیک رو تقسیم کنن !

 

مجتبی اظهار نظر کرد که :

 

– بهتره اول آرزو بکنید !

 

عماد با لحن عجیبی تکرار کرد : آرزو !

و همان طور که از توی جیبش بسته ی سیگار را خارج می کرد ، به شمع خیره شد … .

 

معلوم نبود در سرش چه می گذشت که برای لحظاتی چشم هایش نوعی لطافت و دوستیِ بی نظیر گرفت .

 

بعد خم شد و با شعله ی شمع ، سیگارش را روشن کرد :

 

– آرزو می کنم بتونم سیگارو ترک کنم !

 

و شمع را فوت کرد !

 

***

 

 

 

***

 

دوربین موبایلم را روی حالت ضبط اسلوموشن قرار دادم و مهره های آبی براق را روی سطح میزِ سفیدم ریختم . آن وقت روی صندلی نشستم تا نتیجه ی کار را ببینم .

 

نچی کردم … چندان خوب نشده بود ! باید دوباره امتحان می کردم !

 

مشغول جمع کردن مهره ها از روی میز شدم ، که کسی آهسته به در کوبید .

 

– بله بابا ؟

 

در باز شد … بابا اکبر بدون اینکه داخل اتاق بیاید ، پرسید :

 

– داری چیکار می کنی آیدا جان ؟

 

– دارم استوری ضبط می کنم ! … کاری داشتین با من ؟

 

و به رویش لبخند زدم که فکر نکند مزاحم شده !

 

– عمو رضات زنگ زد الان … گفت اگه کاری نداریم ، بریم بالا یه خرده گپ بزنیم !

 

اسم عمو رضا لبخند را روی لب هایم خشکاند . فکر رو در رو شدن با شادی و سوده کافی بود تا به کل بعد از ظهر زیبایم گند زده شود !

 

کجا می رفتم بالا ؟ ‌… وقتی می دانستم قرار نیست چیزی جز طعنه و توهین بشنوم .

 

– شما برید بابا جون ! من کارام مونده !

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان طعم جنون pdf از مریم روح پرور

    خلاصه رمان :     نیاز دختر شرو شیطونیه که مدرک هتل داری خونده تا وقتی کار براش پیدا بشه تفریحی جیب بری میکنه اما کیف و به صاحباشون برمیگردونه ( دیوانس) ازطریق یه دوست کار پیدا میکنه تو هتل تهران سر یه اتفاقاتی میشه مدیراجرایی هتل دستشه تا زمانیه که صاحب هتل ک پسر جونیه برگرده از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جوزا جلد دوم به صورت pdf کامل از میم بهار لویی

  خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و صدای تیز شهردار جدید منطقه، مثل دارکوب روی مغزم منقار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کافه ترنج
دانلود رمان کافه ترنج به صورت pdf کامل از مینا کاوند

    خلاصه رمان کافه ترنج :   بخاطر یه رسم و رسوم قدیمی میخواستن منو به عقد پسرعموم دربیارن، واسه همین مجبور شدم پیشنهاد ازدواج برادر دوست صمیمیم رو قبول کنم با اینکه میدونستم بخاطر شرط پدرش میخواد باهام ازدواج کنه ولی چاره ای جز قبول کردنش نداشتم، وقتی عاشق هم شدیم اتفاقایی افتاد که       به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوگار

    خلاصه رمان :         مَــــن “داریوشَم “…خانزاده ای که برای پیدا کردن یه دُختر نقابدار ، وجب به وجب خاک شَهر رو به توبره کشیدم… دختری که نزدیک بود با سُم های اسبم زیرش بگیرم و اون حالا با چشمهای سیاه بی صاحبش ، خواب رو برام حَروم کرده…!   اون لعنتی از مَـن یه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو فقط بمان جلد اول pdf از پریا

  خلاصه رمان :     داستان در مورد شاهین و نفس هستش که دختر عمو و پسر عمو اند. شاهین توی ساواک کار می کنه و دیوانه وار عاشق نفسه ولی نفس دوسش نداره و دلش گیر کس دیگست.. داستان روایت عاشقی کردن و پس زدن نفسه.. و طبق معمول شاهینی که کوتاه نمیاد.     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x