رمان سکانس عاشقانه پارت 38 - رمان دونی

رمان سکانس عاشقانه پارت 38

بهار

به سمتم برمیگرده و منتظر به صورتم زل میزنه .!

بدون توجه به بغضی که سعی در خفه کردنم رو داره ادامه میدم :

_ کل یک سال زندگیمون با وجود طعنه زدنات تحقیر کردنات دوست داشتم چون مرد بودی چون با وجود محرم بودنمون هیچ وقت خط قرمزی که ازش وحشت داشتم رو رد نکردی من باورت کرده بودم ، پیش مادرم از مرد بودنت جار زده بودم الان خوشحالم که نیست حالمو ببینه خوشحالم نیست تا نامرد بودنت رو تو سرم بکوبه …دیگه هیچ وقت باورت ندارم ..!

به حلقه توی دستش اشاره میکنم و پوزخندی میزنم :

_ تو حتی به تعهدی که به اون دختر داری پایبند نبودی..در حق اونم نامردی کردی..!

مات به صورتم زل زده ، نگاه از چشماش میگیرم ..پاهای یخ زده ام رو از تخت اویزون میکنم ، بدون توجه به دردی که سعی در از پا دراوردنم رو داره صاف می ایستم ..اولین قدم رو برمیدارم که چشمام سیاهی میره ..قبل از اینکه پخش زمین بشم دستم رو به دیوار میگیرم ..!

نگاه سنگینش داشت اذیتم میکرد چرا نمی رفت؟

_ امیرعلی : حیف که داری میمیری وگرنه نامرد بودن رو عملی بهت نشون میدادم ..جوری که این چهار قدمم نتونی برداری واسه دفعه بعد هم نمیتونم بندازمش چون دیگه رقبت تحمل کردنت برای بار دوم رو ندارم …با وجود غزل چرا باید انرژیم رو حروم یکی مثل تو کنم؟

حتی از تصورش همه وجودم می لرزه …چونه ام میلرزه و پرده اشک بار دیگه دیدم رو تار میکنه لبخندی به حال زارم میزنه و ادامه میده :

_ امیرعلی : اگه فکر میکنی با غزل هم مثل تو رفتار میکنم صدرصد در اشتباهی اصلا اجازه نمیدم دردی رو حس کنه ..چون تحمل درد کشیدنشو ندارم ..!

از حرفاش تنم یخ میزنه صحنه های دیشب زجه زدنام ، التماس کردنام ، یکی یکی جلوی چشمام جون میگیره …نگاهم روی لکه های خون روی تخت خشک میشه …

پاهام ضعف میره و تعادلم رو از دست میدم و روی زمین می افتم ..!

صدای قدم های تندش که به سمتم میاد رو میشنوم اما قدرت باز کردن چشمام رو ندارم ..!

***

_ چه بلای سرش اوردین؟ چرا بهوش نمیاد؟

+ از من میپرسی اقا؟ شما اگه نگران بودی مثل قحطی زدها به جونش نمی افتادی که این حالش باشه …

همه تلاشم رو برای باز کردن چشمام میکنم اما انگار با چسب دوقلو به هم چسبیده باشن …!

پشت دست یخ زده ام گرم میشه و صدای خفه ای کنار گوشم زمزمه میکنه :

_ ببخشید عزیزم… نمیخواستم اینطوری شه ..!

دستم رو محکم تر بین دستاش فشار میده ، صاحب این دستا کی بود؟ کی بود که عزیزم صدام میکرد؟ من که کسی رو نداشتم کی دلش به حالم سوخته بود؟

_خوبی؟

مات نگاهش میکنم که ادامه میده :

_ دکتر گفت مرخصی ..!

نگاه از چشماش میگیرم که جلو میاد ..دستش به سمتم دراز میشه که خودم رو کنار میکشم و بلند میشم ..!

نفس عمیقی میکشه و به سمتم میچرخه :

_ درد دا

حرفش رو قطع میکنم و با صدای ضعیفی می پرسم :

_ دیگه چی از جونم میخوای؟ تو که به خواستت رسیدی چرا اینجایی؟

بازوم رو میگیره و به سمت خودش میکشه :

_ کاریت ندارم میرسونمت میرم ..!

بازوم رو از زیر دستش بیرون میکشم :

_ سام میاد .!

ابروهاشو درهم میکشه و با فک منقبض شده میگه :

_ تا اون روی سگمو بالا نیاوردی راه بیوفت دلت نمیخواد که باز دیشب رو برات تکرار کنم؟

دلم می لرزه… این مرد هیچ شباهتی به امیرعلی سابق نداشت …
من دلم به حال خودم شاید ..ولی به حال مرد از دست رفته ام بیشتر میسوزه ..!

***

پشت فرمون می شینه ، ماشین رو روشن میکنه قبل از اینکه بخواد حرکت کنه صدای گوشیش تو اتاقک فلزی ماشین می پیچه ..کلافه نفس عمیقی میکشه و گوشی رو از جیب شلوارش بیرون میکشه ..!

نگاهی به صفحه گوشی میندازه و بدون جواب گوشی رو روی داشبورد پرت میکنه و زیر لب زمزمه میکنه :

_ خروس بی محل

رو ازش میگیرم و به بیرون زل میزنم …!

با ایستادن ماشین به خودم میام بدون اینکه به سمتش برگردم در و باز میکنم قبل از اینکه از ماشین پیاده بشم دستم رو میکشه ..!

پاکتی رو به سمتم میگیره :

_ داروهاته ، سر ساعت بخور که درد نداشته باشی …حوله گرم کن خودتو زودتر خوب میشی …غذا هم بخور ضعف نکنی ..!

_چرا میخوای ازش طلاق بگیری؟

نگاه بی خیالم رو به صورتش میدوزم ، برخلاف چندسال گذشته جا افتاده تر شده بود انگار ازدواج ماهگل برخلاف من موفقیت امیز بود و رنگ خوشبختی داشت ..!

نفس عمیقی میکشم و دربرابر چشمای پر سوالش جواب میدم :

_ میخواد با یکی دیگه ازدواج کنه ..!

با تعجب خودش رو جلو میکشه ، قبل از اینکه سوال بعدیش رو بپرسه پیش دستی میکنم و خواسته ام رو به زبون میارم :

_ میتونی کاری که گفتم رو بکنی؟ تو این خراب شده جز تو نمیتونم به کس دیگه ای اعتماد کنم …!

حلقه اش رو دور انگشتش می چرخونه حس میکنم دودله انگار میترسه ..کیفم رو از روی کاناپه چنگ میزنم و بلند میشم :

_ بیخیال یه فکر دیگه میکنم ..!

میخوام برم که مچ دستم رو میگیره ، ابروهای درهمش رو به رخم میکشه و با عصبانیت روی کاناپه پرتم میکنه :

_ بشین سرجات واسه من قر نیا

مکث کوتاهی میکنه و ادامه میده :

_ واسه کی میخوای؟

لبخند عمیقی میزنم و جواب میدم :

_ پس فردا

سری به تایید تکون میده که از جا بلند میشم

ماهگل : بچه رو چیکار میکنی میندازیش؟

لبخندی به صورت کنجکاوش میزنم :

_ فعلا خداحافظ ..درست شد بهم زنگ بزن .!

دستم رو بین دستاش میگیره و اروم پشت دستم رو نوازش میکنه ، نمیدونم چرا امروز به جای فرزانه سام رو با خودم اوردم ، فقط میدونم تنها هدفم سوزوندن مردی بود که با فاصله کمی روی صندلی نشسته بود…تقریبا دوماه از اخرین دیدارمون می گذشت…لبخندی که گوشه لباش جا خوش کرده بود نشون میداد چقدر مطمئنه اما این بار …

_ خب همه مدارک کامله

با صدای حاج اقا به خودم میام و سرم رو به طرفش می چرخونم ..!

وکیلی که کنار امیرعلی نشسته بود از جا بلند می شود ، به سمت حاج اقا می رود و در حالی که به سمتش خم شده چیزی را زیر لب زمزمه می کند..!

با تکان دادن سر حاج اقا لبخندی روی لبهای وکیلش می نشیند و با چند قدم کوتاه باز هم روی صندلی می نشیند ..!

حاج اقا نگاه کوتاهی به سمتم می اندازد و می گوید :

_ دخترم گواهی عدم بارداری بین این مدارک نیست..!

پوزخند امیرعلی پررنگ تر میشود ، وکیلش زیر لب چیزی زمزمه میکند ..اهمیت نمیدم و لبخند اطمینان بخشی به صورت رنگ پریده سام میزنم …!

برگه ازمایش رو از کیفم بیرون میکشم با قدم های محکم به سمت حاج اقا می روم و برگه ازمایش رو روی میزش میذارم ..نگاه خیره امیرعلی رو روی خودم حس میکنم و این بار منم که پوزخندی تحویل او و وکیلش میدهم ..!

سر جایم برمیگردم و حاج اقا که با دقت برگه ازمایش رو میخونه زل میزنم ..بعد از گذشت چند ثانیه سری تکان میدهد و خیره به صورت وا رفته امیرعلی می گوید :

_ درسته تاریخشم واسه دو روز پیشه خانم باردار نیستند ، میتونیم صیغه طلاق رو جاری کنیم ..!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان هیچ ( جلد دوم) به صورت pdf کامل از مستانه بانو

      خلاصه رمان :   رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که مستقل شود. نازخاتون چشم از رفتن پسرش گرفت و به ترمه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عبور از غبار pdf از نیلا

  خلاصه رمان :           گاهی وقتها اون چیزایی رو ازدست می دیم که همیشه کنارمون بوده وگاهی هم ساده ساده خودمونو درگیر چیزایی میکنیم که اصلا ارزششو ندارن وبودونبودشون توزندگی به چشم نمیان . وچه خوب بودکه قبل از نابودشدنمون توی گرداب زندگی می فهمیدیم که داریم چیاروازدست می دیم و چه چیزایی را بدست

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تاوان یک روز بارانی

  دانلود رمان تاوان یک روز بارانی خلاصه : جانان توسط جاوید اجیر میشه تا با اغواگری هاش طوفان رو خام خودش کنه و بکشتش اما همه چی زمانی شروع میشه که جانان عاشق مردونگی طوفان میشه و…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوهر هیولا جلد دوم به صورت pdf کامل از کیانا بهمن زاد

    #گناهکاران_ابدی ( #جلداول) #شوهر_هیولا ( #جلددوم )       خلاصه  رمان:   من گناهکارم، تو گناهکاری، همه ما به نوبه خود در این گناه، گناهکاریم من بدم، تو بدی، همه ما بد بودیم تا گناهکار باشیم، تا گناهکار بمانیم، تا ابد ‌و کلمات ناقص میمانند چون من جفا دیدم تو کینه به دل گرفتی و او انتقام

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طعم جنون pdf از مریم روح پرور

    خلاصه رمان :     نیاز دختر شرو شیطونیه که مدرک هتل داری خونده تا وقتی کار براش پیدا بشه تفریحی جیب بری میکنه اما کیف و به صاحباشون برمیگردونه ( دیوانس) ازطریق یه دوست کار پیدا میکنه تو هتل تهران سر یه اتفاقاتی میشه مدیراجرایی هتل دستشه تا زمانیه که صاحب هتل ک پسر جونیه برگرده از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شهر زیبا pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:       به قسمت اعتقاد دارید؟ من نداشتم… هیچوقت نداشتم …ولی شاید قسمت بود که با بزرگترین ترس زندگیم رو به رو بشم…ترس دوباره دیدن کسی که فراموشش کرده بودم …آره من سخت ترین کار دنیا رو انجام داده بودم… کسی رو فراموش کرده بودم که اسمش قسم راستم بود… کسی که خودش اومده بود تو

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
eliii
eliii
4 سال قبل

من اصلا نمي فهمم امير علي كي وقت كرد با غزل نامي ازدواج كنه و حلقه ي اونو بندازه؟؟؟
مگه ماجراها پشت سرهم اتفاق نيفتاد؟؟؟؟؟!!!!!

sima
4 سال قبل
پاسخ به  eliii

غزلی وجود نداره اصن
امیر علی همینجور یه اسمی به بهار گفت که بهار فک کنه ازدواج کرده

...
...
4 سال قبل

بری رمان بی بهانه رو بخونی متوجه میشی
نویسنده دقیقا رمان بی بهانه رو کپی کرده

فافا
فافا
4 سال قبل

یعنی چی میشه؟؟

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x