رمان سکانس عاشقانه پارت 59 - رمان دونی

رمان سکانس عاشقانه پارت 59

وا رفته هست اما از اخماش کم نمیکنه …
سمتم نگاهی می ندازه و لب میزنه : دور و بر امیر نپلک ! …
اخم ملایمی میکنم و می پرسم : امیر کیه ؟ …
_ همون تخمه سگه امشبی که پارتنرم پارتنرم به خیکه جناب عالی می بست ! …
دو به شک باز می پرسم : تارخ رو میگی ؟
نفس عمیقی میکشه که می دونم می خواد خونسردی خودش رو حفظ کنه و تهش میگه : زیادی صمیمی شدی …
ساکت می مونم … بیشتر می خوام بفهمم دور و برم چه خبره … که تارخ چرا امیره و آریا چرا شاهرخه …
_ همون تارخه بی ناموس رو میگم … رها باز ببینمت با اون بد میشه ها … خیلی بد میشه … خودت می دونی سگ بشم چی میشم …
محلش نمیدم … حتی جواب هم نمیدم .. به جاش میگم : برو بیرون می خوام لباس عوض کنم …
پوزخندی میزنه ‌و می شنوم که میگه : تا پنج مین پیش ولو بودی بغله اون مرتیکه …
اخم غلیظی میکنم و میگم : به خودم مربوطه … به تو چه ربطی داره ؟ … با هرکی دلم بخوا …
بی هوا نعره میزنه : خفه شو رها … خفه شو ..
لال میشم از عربده ش …. جلو میاد و دست بلند میکنه … زل میزنه به چشمام با همون چشمای سرخ شده ش و میگه :
_ زر بزن تا لالت کنم … دِ زر بزن ! …
خفه خون گرفته و بهت زده نگاهش میکنم … ما دعوا کردیم … بحث کردیم … ولی نه تا این حد .. این حد که بخواد روی من دست بلند کنه … نگاه متعجبم رو می بینه و تازه فهمیده چیکار کرده …
نفسه کلافه و عصبیش رو بیرون میده و دستی بین موهاش میکشه … کلافه تر میگه :
_ به من … من کار ندارم … اون یه نفر .. .یه نفر تارخ نباشه !
تند از کنارم میگذره …

فقط تارخ نباشه ؟ … هرکی می خواد باشه ؟ …
اونقدری ناراحت میشم که دلم می خواد هرکاری بکنم جز خواسته ی آریا …
اونقدری که می خوام هرکی رو دوست داشته باشم جز آریا …
*
_ کی گزارش رو نوشته ؟ … من به فریبا گفتم دست نگه داره … نگفتم ؟ … خب که چی ؟ … یعنی چی رها رو بیارم ؟ …
چشم بسته پلک میزنم و کلافه از این پهلو به اون پهلو میشم .‌…
صدای آریا و این تلفن حرف زدنش نمیذاره خواب برم …. خواب رو از سرم می پرونه و باز میشنوم :
_ خب … خب چی شد؟ .. جناب سرهنگ چه کاری می تونه با رها داشته باشه ؟ .. برای آخر هفته جراحی داره … آره …
دروغ میگه … چشمام رو باز میکنم … زل میزنم به سقف … من جراحی ندارم … می دونم داره یه قراری رو کنسل میکنه …
سر جام می شینم و باز صدای آریا می پیچه : تا هفته ی آینده خدا بزرگه … باشه … میام حرف میزنیم … فعلا …
دیگه صداش نمیاد و عوضش صدای کوبیده شدنه کابینت ها می پیچه … کلافه و به هم ریخته از جام بلند میشم و بیرون میرم …
چشمام حتی کامل باز نشده و وسط پذیرایی دست به کمر می ایستم و رو به آریایی که خم شده سمت اپن آشپزخونه و دو دستش رو به لبه ی اون تکیه داده میگم :
_ سر جالیز نیستا … نمیگی یکی خوابه ؟ .. .
اخم کرده سر بلند میکنه و می دونم که آماده س تا بهم بتوپه …
اما با دیدنم جا می خوره و میگه : این چه سر و شکلیه ؟
ابرو بالا می ندازم و دیشب رو یادم میاد!

دیشب رو یادم میاد . می فهمم منظورش تاب بندی سفید رنگ و گشادمه و قفسه ی سینه م رو خوب نشون میده … با شلوارک گشاد و دامنی تا زانوم …
راحت می خوابم با اینا و بیخیال دستی به موهای بلند و آشفته م می کشم و میگم :
_سر و شکله خوب … مقصر نیستیا .. کلا دور و برت رو هرچی سیبیل و بقچه پیچ گرفته ندیدی تا حالا …
لبخند کجی می زنه و می گه : از کجا می دونی ندیدم تا حالا !
زل میزنم بهش … چقدر می تونه بی رحم باشه ؟ … محل نمیدم … راست میگه دیگه … همین فریبا چقدر خودش رو تو دست و پای آریا می ندازه تا من به چشمش نیام … فریبا فقط یکی از اوناس … دیشبی چی ؟؟ …
رویا رو میگم … بهش پشت میکنم و سمت سرویس میرم … همزمان می گم : اره خب … یه نمونه ش رو دیشب دیدیم …
تو سرویس میرم و دست و صورتم رو می شورم …
می خوام به افکارم میدون ندم نه پر باشن از آریا … بی فکر بیرون میام و سمت آشپزخونه میرم …
آریا پشت میز نشسته و داره برای خودش لقمه میگیره … کی وقت کرده بره خرید ؟ ‌… به من چه اصلا …
رو به روش میشینم و تیکه نونی برمی دارم که صدای آریا رو می شنوم :
_ هرکی زنگ زد جواب نمیدی … خب ؟ … از کلانتری هم خواستنت نمیری … شاید سینا بهت زنگ بزنه !
ابرو بالا می ندازم …. تند میگم : جرم و جنایتی هم شده باشه من از دزد خونه م شکایت نمیکنم … حوصله ی شکایت و شکایت بازی …
بین گفته هام می پره : درباره ی امیره …همون تارخ ! …
اسم تارخ کنجکاوم می کنه و باز میگم : تارخ چی ؟ …. جرمش چیه ؟ ..
زل میزنه بهم … از لقمه گرفتن و جویدن لقمه ش دست میکشه …‌

_ چرا کنجکاوی درباره ش ؟
بدجنسی میکنم … می خوام این بار من دست رد بزنم و لب میزنم : خب اونقدری جنتلمن هست که نشه فکر کرد خلافکاره …
با همون خیرگی باز میگه : فکر کردی اگه خوب بود مانع می شدم ؟ …
چشمام رو اشک پر می کنه … منم زل زده به اون موندم … لقمه ای که تو دهنم گذاشته بودم کوفت میشه و باز میگه : من مانعه خوشبختیت نمیشم ! … اما نمی ذارم تارخ مانع بشه …
از جاش بلند میشه و بیرون میره … من به جای خالیش خیره می مونم …
زمان میبره تا از اتاق بیرون بیاد … همون کت و شلوار دیشبی رو تنش کرده و سوال می پرسه :
_ تو خونه که راهش ندادی …
پوفی میکشم و کلافه بلند میشم … لیوانی که از چای پره رو خالی میکنم توی سینک و میگم :
_ انگاری واقعا تصوراتت از من اینطوریه که تارخ باید اومده باشه خونه ! …
گلایه م رو می فهمه … به روی خودش نمیاره و باز می پرسه : میدونه شوهره آریایی ؟ …
منظورش خودشه سری تکون میدم و باز می پرسه : از من که جیزی نمی دونه … هوم ؟ …
سوالی نگاش میکنم …. انگشت اشاره ش رو سمت من نشونه میره و تهدیدوار تکون میده …
اما تهدید نمی کنه و بیشتر داره بهم هشدار میده …
میگه : تارخ دله دزد یا هر کوفته دیگه ای نیست … دور بمون ازش … خب ؟ ..
سکوتی که میکنم بیشتر از فکر کردنه … آریا از همون اول عادتش بود .. از پرونده هاش .. کارایی که می کرد حرف نمیزد … منم می دونستم بهم نمیگه چه خبره و فقط هشدار میده ! …
بی حرف از خونه بیرون میزنه و من می مونم و فکرای بی سر و تهی که وول میخوره تو سرم …

(رها) …
نگاهی با ساعت مچیم می ندازم … امروز خسته کننده بود … از بیمارای سرپایی گرفته تا جراحی که داشتم …
باز گوشیم توی روپوشم می لرزه و نگاه میکنم … ابرو بالا می ندازم ! …چندمین بار میشه امروز ؟ …
سومین بار … زنگ زده و جواب ندادم … کارم قشنگ نیست … من حتی روم نمیشه به آریا از ماشینه توی پارکینگ خونه حرف بزنم … همون ماشینه هدیه که حالا گوشی رو از صاحبش برنمی دارم ..
پوفی میکشم و آخرین دکمه ی مانتوم رو می بندم … دارم فکر میکنم بین راه پیتزا بگیرم یا تخم مرغ ؟ … حتی حوصله ی تخم مرغ درست کردنم ندارم …
تنبلم شدیدا ! … از اتاقم بیرون میزنم … با پرسنل خداحافظی میکنم و ببرون میزنم از بیمارستان …
امروز ماشین هم نیاوردم … تنها بودن تا یه قسمتی می تونه خوب باشه … نفس عمیقی میکشم و صدای بوق ماشینی رو می شنوم … نا خود آگاه سمت ماشین برمیگردم … جا می خورم …
تارخ لبخند کجی می زنه و با سر اشاره میکنه تا سوار شم …
من ازش نمی ترسم … اما دلشوره میگیرم … آریا گفته دله دزد نیست … پس چیه ؟ ..
لبخند کجی میزنم و سمت ماشین میرم …خم میشم و از پنجره ی ماشین نگاش میکنم :
_ سلام .. شما کجا اینجا کجا ؟ …
لبخند به لب میگه : بیمارستان شده پاتوق … خسته نباشی … سوار شو برسونمت ..
_ مزا ..
نمی ذاره جمله م تموم بشه و میگه :بیخیاله تعارف … بپر بالا !
گوش ندادنه بیشتر زشته … خجالت زده م میکنه … در ماشین رو باز میکنم و سوار میشم … بی فکر به آریا .. بی فکر به خطری که هشدارش رو از قبل بهم داده !

هشدارش رو از قبل بهم داده …. جا گیر که میشم استارت میزنه و راه می افته … نگاه میکنم به نیمرخه بی عیبش … فکرم کناره اینه که اون واقعا کیه و حواسم نیست بهش زل زدم … اونم طولانی مدت تا وقتی که صداش درمیاد و میگه :
_ چیزی روی صورتمه یا جذابم ؟
جا می خورم و نگاهم رو منحرف میکنم تا رو به رو و میگم : چیزه … ام .. خب جلو بیمارستان چیکار میکردی ؟ …
لبخند کجش رو میبینم … لب میزنه : زنگ زدم جواب ندادی … خواستم شام دعوتت کنم …
جا می خورم و میگم : شام ؟ …
با کمی مکث باز میگه :
_ دعوتت به پارتی کار درستی نبود … دعوت به شام میشه یه عذر خواهی غیر مستقیم …. غرورم نمی ذاره مستقیم باشه !!!
لبخند کجی میزنم … تارخ یه نمونه از یه جنتلمنه کامله و میگم : به صرفه چی ؟
ابرو بالا می ندازه … نیم نگاهی حواله م میکنه و میشنوم : یعنی قبولش کردی ؟ …
کمی مکث میکنم و تهش جواب میدم : خب هر کسی اشتباه میکنه !
این بار لبخندش عمق میگیره …
_ به صرف هرچی دوست داری … چی دوست داری ؟ …
لب باز میکنم تا جواب بدم که صدای گوشیم بلند میشه … حرف تو دهنم می ماسه و گوشی رو از توی کیفم بیرون میارم …
قلبم تند میزنه از اضطراب … نکنه آریا باشه … جا می خورم وقتی اسم مامان جون روی صفحه م خاموش روشن میشه …
جواب دادنم طول میکشه که تارخ می پرسه : چی شد ؟ … چرا جواب نمیدی ؟ …
لب میزنم : مادر شوهرمه !
باید بگم سابق اما نمیگم … راستش خوشحالم که بهم زنگ زده …

اخم کردن تارخ رو میبینم … می فهمم … به روی خودم نمیارم و تماس رو وصل میکنم … گوشیم رو که بیخ گوشم می ذارم میگم :
_ سلام مادر جون … خوبین ؟ …
تند میگه : چه خوبی ؟ … خوبی داره ؟ … شد یه بار تو و اون شوهره الدنگت بگین خانواده دارین ؟ … به اون زنگ میزنم میگه رها جراحی داره نمیشه … به توام هر بار زنگ زدم میگه در دسترس نیستی ! …
لبخند روی لبام میشینه و میگم : این گوشیه پدر سوخته م رو باید عوض کنم … نه که با مادر شوهر مشکل داره ! …
غش غش می خنده … تند میگم : بابا کامبیز خوبه ؟ … آیدا چی ؟ .. دلم یه ریزه شده ها ! ..
_ آیدا قند داره تو دلش آب میشه … ایناها .. رو به روی من نشسته .. بال بال می زنه باهات حرف ..
انگاری که توی کشمکش باشن تهش صدای آیدا میاد : الو رها …
صدای اعتراضه مامان فتانه پشت تلفن که میگه : ورپریده داشتم حرف میزدما ! …
لبخندم عمق میگیره و آیدا بی محل به اعتراضه مادرش میگه : الو .. رها فوت کردی ؟ …
_ کوفته … خدا نکنه ..
حواسم به تارخ نیست … به رانندگی کردنش و به اخم های درهمش … حواسم نیست و آیدا میگه : مژده بده ! …
باز صدای فتانه جون که می گه : قدیما دخترا حیا داشتن ..
آیدا _ ولمون کن تو رو خدا مامان …
_ حالا چی شده ؟ …
_ دارم شوهر میکنم ! …
حس میکنم اشتباه شنیدم .. باز می پرسم : چی ؟ ..
_ شوهر عزیزم .. دارم شوهر میکنم ! …
جا می خورم و تازه می فهمم چی میگه … از هیجان جیغ می کشم و میگم : جونه من !؟…
تارخ نیم نگاهی بهم می ندازه که لبام رو جمع میکنم و چشمام رو ریز … بی صدا لب میزنم : ببخشید ! …
لبخند کجی می زنه .. سری تکون میده و باز به رو به رو نگاه میکنه …
آیدا _ مرض … مگه من چمه ؟ … بده دارم عاشق میشم ؟ …
_

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان دلیار
دانلود رمان دلیار به صورت pdf کامل از mahsoo

      خلاصه رمان دلیار :   دلیار دختری که پدرش را از دست داده مدتی پیش عموش که پسری را به فرزندی قبول کرده زندگی می کنه پسری زورگو وشکاک ..حالا بین این دو نفر اتفاقاتی میوفته که باعث…   پایان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان انار از الناز پاکپور

    خلاصه رمان :       خزان عکاس جوانی است در استانه سی و یک سالگی که گذشته سختی رو پشت سر گذاشته دختری که در نوجوانی به دلیل جدایی پدر و مادر ماندن و مراقبت از پدرش که جانباز روحی جنگ بوده رو انتخاب کرده و شاهد انتحار پدرش بوده و از پسر عمویی که عاشقانه دوستش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان او دوستم نداشت pdf از پری 63

  خلاصه رمان :   زندگی ده ساله ی صنم دچار روزمرگی و تکرار شده. کاهش اعتماد به نفس ، شک و تردید و بیماری این زندگی را به مرز باریکی بین شک و یقین می رساند. صنم برای رسیدن به ارزشهای ذاتی خود، راه سخت و پرتشنجی در پیش گرفته !     پایان خوش     به این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شکارچیان مخفی جلد اول

    خلاصه رمان :       متفاوت بودن سخته. این که متفاوت باشی و مجبور شی خودتو همرنگ جماعت نشون بدی سخت تره. مایک پسریه که با همه اطرافیانش فرق داره…انسان نیست….بلکه گرگینه اس. همین موضوع باعث میشه تنها تر از سایر انسان ها باشه ولی یه مشکل دیگه هم وجود داره…مایک حتی با هم نوعان خودش هم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جایی نرو pdf از معصومه شهریاری (آبی)

  خلاصه رمان: جایی نرو، زندگی یک زن، یک مرد، دو شخصیت متضاد، دو زندگی متضاد وقتی کنار هم قرار بگیرند، چی پیش میاد، گاهی اوقات زندگی بازی هایی با آدم ها می کند که غیرقابلِ پیش بینی است، کیانمهر و ترانه، برنده این بازی می شوند یا بازنده، میتونند جای نداشتن های هم را پر کنند …   به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول

            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ایدا
ایدا
4 سال قبل

آدمین پارت بعدی کی میذاری ؟

دلارا
دلارا
4 سال قبل

برادر ادمین پارت جدید نداریم؟

Delara
Delara
4 سال قبل
پاسخ به  admin

ممنون

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x