برمیگردم و سپیده رو میبینم … جا میخورم و میگم : چیه ؟ ..چی شده؟
چشماش رو ریز میکنه و میگه : زیر آبی میریا …
نمی فهمم چی میگه … گنگ نگاهش میکنم که باز میگه :
_ یکی رفته اتاقت … نیم ساعته منتظره …
اخم میکنم : کی ؟ …
_ نمیدونم … نمیشناسیش ینی ؟ این هوا بر و بازو داره ! …
با دست فضای بازی رو نشون میده … ابرو بالا می ندازم … آریا ؟ .. سمت اتاق می خوام برم که یاد تارخ می افتم … کدومشونن ؟ ..
در اتاق رو باز میکنم … جا می خورم … روی مبل نشسته … پاروی پا انداخته و با باز شدن در سمتم برمیگرده …
لبخند هولی میزنم و اولین چیزی که یادم میاد آریاس … تارخ مواد فروشه ؟ … قاچاقچیه ؟ … بهش نمیاد …
به اون هیکل برازنده … به اون نگاه جذاب … خیره و شیفته …
در اتاق رو می بندم و سرپا میشه … میگم : فکر نمیکردم شما باشی …
لبخند میزنه : بهم نمیاد شکل بچه های ۱۴ یا ۱۵ ساله باشم که میرم دنبال دوست دخترشون ؟ ..
جا می خورم و ابرو بالا می ندازم … میگم : دوست دختر ؟ …
با کمی مکث جواب میده:
_ معشوقه … لیلای مجنون … یا … دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه … اگه دوست دختر رو دوست نداشتی !
لبام رو بازبونم تر میکنم … مبل ها رو رد میکنم تا رسیدنم به صندلیم پشت میز … میشینم و میگم :
_ یه پارتی اومدن این همه گرون تموم شد ؟ …
لبخند کجی میزنه … میشینه رو مبل و میگه : خیلی هم گرون نیست ..
خیلی هم گرون نیست ….
نگاش میکنم … می خوام بهش بگم نه ؟ .. معلومه که بهش میگم نه … می خوام ردش کنم … اون یه خلافکاره …
میگم : همسر سابقم برگشته !…
اخم میکنه … گره خوردن ابروهاش رو میبینم … متوجه میشم … از جا بلند میشه …
جلو میاد تا ایستادنش دقیقا رو به روی من سمت دیگه ی میز … دستاش رو توی جیباش فرو میبره … زل میزنه به من … میگه :
_ داری برام فاصله تعیین می کنی ؟ ..
زرنگه … می فهمه … جا می خورم … خودم رو نمیبازم و میگم :
_ دارم میگم ما فقط دوستیم ! …
لبخند میزنه .. لبخند نه … پوزخنده … پوزخند میزنه و جواب میده :
_ متاسفانه من با هرکسی دوست نمیشم ! …
اخم میکنم … لب میزنم :
_ داری مگی حقه انتخاب ندارم ؟ …
خم می شه روی میز … چند سانت فقط صورتش با صورتم فاصله داره … دستاش رو تکه میده به لبه ی میز و زل میزنه به چشمام … لبخند کجی داره …
چشماش رو دوست ندارم … نگاهش رو … دوست ندارم اما میگه :
_ انتخابت رو از قبل کردی … من روی هرکسی دست نمی ذارم … دستم اگه گذاشتم به راحتی دست نمیکشم … درست شو رها !
ترسیده م … قلبم تند می کوبه .. مشخصه که جا خوردم … که توقع نداشتم …
دیگه به نظرم اون جنتلمنه سابق نیست … اون کسی که فکر میکردم نیست …
لبخند کجی روی لبش هست و ازم فاصله میگیره .. سرپا میشه و با دستاش کتش رو صاف میکنه …
انگار نه انگار چی گفته و من شنیدم … که بینمون چی گذشته …
به روی خودش نمیاره … لبخندش عمق میگیره و میگه :
_ بیشتر از این مزاحمت نمیشم عزیزم … تا بعد !
بیرون میره … رفتنش رو دنبال میکنم … تا بعد ؟… بعدی هم وجود داره ؟ … دارهبهم تفهیم میکنه …
اب دهنم رو قورت میدم و ترسیده م … اون یه قاچاقچیه … یه سابقه مواد مخدر … پوفی میکشم و صدای گوشیم که بلند میشه از جام می پرم .. عرق کرده م و نگاهم میره سمت تلفن …
شماره ی آریا خاموش روشن میشه …
نگاش میکنم … زل زدم به گوشی و دست و بالم نمیره برای جواب دادن …
اونقدری بی حرکت می مونم تا قطع میشه و بعد از مدتی دوباره زنگ می خوره …
این بار تند دست دراز میکنم و گوشیم رو برمی دارم …
تماس رو وصل میکنم … میگم : الو .. الو اریا …
صداش رو می شنوم : جان …
خجالت زده م می کنه … شکله دختر بچه ی ۱۷ یا ۱۸ ساله که معشوقه ش بهش عشق هدیه میده .. همونقدر هول میشم … گرفته … میگم ..
_ میای دنبالم ؟ … آره ؟ …
ترسیده م و می خوام تنها نباشم … اریا با کمی مکث میگه :
_ چی شده ؟ .. اتفاقی افتاده ؟ .. الو .. رها …
میگم : نه … نه هیچی نشده … اصلا ولش کن … نمی …
نمی ذاره جمله م تموم بشه و تند میگه :
_ چرت و پرت نگو … میام .. اماده شو … بیارون نیا … زنگ زدم بیا … خب ؟ …
فهمیده .. خودش فهمیده که حال و روزم خوب نیست … متوجه شده که میگه صبر کنم و بیرون نرم …
من گوش میکنم و منتظر می مونم … نمی فهمم چطوری لباس می پوشم … فقط زود اماده میشم …
بیهوا دلهره میگیرم … اگه نرفته باشه چی ؟ … اگه مونده باشه … نکنه آریا رو ببینه …
نکنه آریا رو ببینه … لباسام رو از جا لباسی برمی دارم و تند بیرون می زنم از اتاق …
از راهرو … اونقدری از اضطراب پرم که حتی حواسم نیست وقتی از کنار همکارام رد میشم خداحافظی کنم … تند بیرون میزنم از ساختمون …
گوشیم رو بیرون میارم و شماره ی اریا رو میگیرم … دو سه تا بوق نخورده برمی داره و قبل از اینکه من چیزی بگم میگه :
_ جان … من ده مین …
نمی ذارم حرفش تموم بشه … حتی بیخیاله اون جانی که ازش شنیدم و به تب و تاب انداخته قلبم رو میشم و تند میگم : الو .. اریا نیا .. نیای .. خب ؟ … می شنوی ؟ …
جا می خوره … با مکث میگه :
_ چی شده ؟ … چرا صدات می لرزه ؟ .. کجایی تو ؟ صدا ماشین میاد …
هول میشم : به خدا بیمارستانم … ینی … ینی جلوی بیمارستانم …
گوشی تو دستم مونده … بیخ گوشم … نگاهم تاب می خوره … از چپ به راست و برعکس … دنبال یه پژوی مشکی ام …
صدای اریا تو گوشم میپیچه : مگه نگفتم بیرون نیا …
_ اگه ببینه تو رو چی ؟ …
کفری میگه : بیکاره مگه صبح تا شب زاغ سیاهه تو رو چوب بزنه اخه؟ .. چی میگی تو ؟ …
آب دهنم رو قورت میدم و میگم : اینجا بود … الان اینجا بود …
صدا بلند میکنه … داد میزنه پشت گوشی : گه خورده بی ناموس اونجا بوده …. می فهمی چی داری میگی ؟ … اون جا چه غلطی میکرد ؟ … کاری کرد ؟ ..حرفی زد ؟ …
_ واااای چی داری میگی ؟ … اون هیچکاری نکرد… من نگرانه توام …
زمان کمی می گذره … چیزی نمیگه و در عوض همون پژوی مشکی رنگ جلوی پام روی ترمز میزنه …
جا می خورم و به هم میریزم … راننده ش کیه مگه جز آریا ؟ …
گوشی رو پایین میکشم …. حتی قطعش نکردم … شیشه ی سمت شاگرد رو پایین میاره و خم میشه … صداش رو میشنوم :
_ چرا ماتت برده ؟ … سوار شو …
خودش خم میشه و در شاگرد رو باز میکنه و سمت بیرون هل میده …. تند سوار میشم …
نگاهم آروم و قرار نداره …
بغل خیابون رو میبینم …. سر چهار راه … کمی رو به روی ورودی … کنار دکه ای اون سمت خیابون … نیستش … خدا کنه نباشه … ندیده باشه …
صدای آریا وادارم می کنه سمتش برگردم :
_ با توام … چته ؟ … از چی می ترسی ؟ …من بوقم این وسط ؟ … من باشم و بذارم بهت آسیبی بزنه؟ …
بغض کرده سمتش برمیگردم … اب دهنم رو قورت میدم و لب میزنم … پر بغض با صدایی که می لرزه :
_ من … من نگرانه توام ….
جا می خوره … یه دستش روی فرمون مونده … سمت من برگشته …. من اما دلگیر لب میزنم :
_ ولی … ولی تو رویا رو داری !
از چند روز پیش … اصلا از وقتی که با رویا دیدمش دلچرکین شدم … دلگیر شدم … تحمل نکردم … به هم ریختم …
روی دلم مونده …. میگه دوستت دارم و رویا هست ؟ .. رویایی کهبودنش اذیتم میکنه ؟ ..
کلافه نچی میکنه و میگه :
_ خداییش باید توضیح بدم الان ؟ …. دوست دخترمه و من مغز خر خوردم کاری کنم تو رو ببینه ؟ ..
تند میگم : تو نمی دونستی من اون شب اونجام ….
پوفی میکشه و لب میزنه :
پوفی میکشه و لب میزنه :
همدسته با تارخ … نزدیکش شدم تا منو بهش معرفی کنه …. خوب شد حالا؟ … ماموریتمون رو لو نداده بودیم که دادیم ! …
نگاش میکنم فقط … راست میگه ینی ؟ …. تو نگاهم احتمالا حجم سوال های تلنبار شده رو میبینه که باز خود به خود توضیح میده :
_ هیچ کاری باهاش نداشتم … فقط مواقع لزوم باهاش حرف زدم … دوست پسرم مثلا ! …
اخم میکنم و میگم :
_ خوشم نمیاد ازش …
می خنده .. دستش رو جلو میکشه و لپم رو میکشه … میگه :
_ نبایدم بیاد … ادم عاشق رقیب دوست نداره ! …
شاکی میگم : پررو …
آریا ولی کیفش کوکه انگاری … انگاری خوشش اومده از این حسادتی که جار زدم و میگه :
_ عینه من که از تارخ بدم میاد ! …
سمت پنجره برمیگردم …. دو دل بودن رو کنار میزنم و میگم :
_ ماشین جدیده رو اون خریده ….
بازوم رو میگیره و منو میکشه سمت خودش … وادارم می کنه نگاهش کنم و اخم آلود میگه : ها؟ … کدوم ماشین ؟ …
آب دهنم رو قورت میدم و میگم :
_ همون که تازه خریدمش … ندیدیش …
اخم میکنه : ینی تو یه ماشین گرفتی ازش ؟ … به خاطر یه ماشین رف…
بازوم رو از دستش میکشم و شاکی میگم :
_ بهتره حرفه مسخره نزنی که دعوامون بشه ….
آریا شاکی تر از من لب میزنه :
_ من هیچی نگم نکنه دعوامون بشه ؟ .. به درک که دعوامون میشه …. وا دادی به خاطر ماشین ؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
این همه کم مینویسین بعد هفته ای ی بارم پارت میذارین
فک کنم قسمت اخرش وختی بیاد ک موهامون سفید شده باشه😐😠
عــــــــــــــــــــــــــــــالـــــــــــــــــــــــــــــــــــــی مــــــــــــــــــــــــــــــــثـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــل هــــــــــــــــــــــــمــــــــــــــــــــــــــــــــــیـــــــــــــــــــشــــــــــــــــهــــــــــــــــــــــــــــــــــه
😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘
😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘
😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘
😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘
😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
عالی و کم مثل همیشه
حداقل رها میرسید خونه ما دل نگران نشیم😐
چرا اینقدر کم اخه فکرنکنم اگه یکم بیشتر بزاریدچیزیتون بشه
خیلی ببخشید ولی چس مسقال بیشتر نبود ک
بعد از یه هفته خیلی کم نبود؟؟😠😣😕😑😐😈