زهرخندی روی لبهایم می نشیند…
لرز تن و دستانم هم از کنترلم خارج میشود…
باید یکی مغز نداشته ام را باز میکرد
این احساسات مزخرفی که تازگیها داشتم را درمی آورد و حواله سطل آشغال میکرد …
من احمق بودم که حرف های او را جدی میگرفتم ..
که فکر میکردم واقعا اگر سارا در زندگی اش وجود نداشت
شاید همه چیز فرق میکرد …
هر چند که من با وجود سارایی که حالا بود
هیچ وقت خواستار این نبودم که رابطه آنها خراب شود
دوست داشتنم را
احساساتم برای خودم نگه داشته بودم…
آن عقد و ازدواج را هم مسخره خواندم و به این باور کردم که خود نفهم من با یک قول و قرار تن به این ازدواج دادم و حالا طلب شوهر نداشتم.
– موهاش واسه اینکه بهش حسی نداشته باشم کافیه ، این همه مدت نفهمیدی من از موی فر متنفرم؟
حالا قلبم طوری دیگر بازیچه شده بود
بغض همانجا بیخ گلویم شبیخون میزند
موهایم …
– خیله خب حاضر شو میریم ناهار رو بیرون…
#پارت_دویستوسیوچهار
مترسک وار ایستاده بودم
هنوز بند آن جمله بودم
هنوز ذهنم از سنگینی حرفش آزاد نشده بود.
موهایم نفرت انگیز بود …
شاید خودم هم …
با باز شدن کامل در به خود می آیم
سرم به سمتش می چرخد
نگاه شوکه اش را روی خودم می بینم
شاید انتظار اینجا بودنم را نداشته است…
تعجب چهره اش
حال جا خوردهاش این را میگفت که اصلا توقع بودنم را نداشته …
حالا حتما میدانست که شنیده ام
از اول تا آخر آن مکالمه را …
بیزاری اش از موهایم را …
لبهایم تکان میخورد
مهلتی برای حرف زدن به او نمیدهم
نگاهم را هم از چشمانش برنمیدارم
– سوفی گیر داده بود که بیام برای ناهار بیدارت کنم …مجبور شدم …
همین
چیز دیگری اضافه نمیکنم..
نگاهم را میگیرم ..
اولین گام را که سوی اتاقم برمیدارم صدایم میزند
– مانلی …
نمی ایستم
نادیده اش میگیرم و سوی اتاقم می روم
ایستادن نداشت
من دنبال شنیدن توجیحاتش نبودم
#پارت_دویستوسیوپنج
دنبالم نمی آید
آمدنش را همنمیخواستم
انتظاری نداشتم ..
وارد اتاق که میشوم ، در که بسته میشود
چانه ام لرز میگیرد …
لبهایم هم از بغض روی هم فشرده میشود
می ایستم مقابل آینه
موهایم …
فر بودند ..
من دوستشان داشتم
جاوید هم
میگفت آن سر دنیا مردم جان میدهد برای همچین مویی
میگفت اگر دست به آنها بزنم و به فکر کراتین کردنشان باشم خودش گردنم را میزند …
کاش جاوید بود
کاش به حرفش گوش میدادم
کاش نمیترسیدم از آنکه او نتواند از پس حاج میرزا بربیاید …
تقه ای به در اتاق کوبیده میشود
شانه هایم بالا میپرد
صدای مردانه او را میشنوم
– مانلی
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 169
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
ادامه ش بزارید مرتب لطفاچی میشه مانلی وهاکان باهم میمونن.
لطفا مرتب بزارید پارت ها رو
بیشتر بزار لطفاااا
چرادوهفته ی یبار پارت میزارید خب چرا اذیت می کنید پشت سرهم بزارید ببینیم میرسن بهم مانلی وهاکان، اذیت نکنید همه رمان ها هفته دوبار میزارید الا این رمان
حالا ادامه اش چی میشه؟؟؟تا کی بشه هوس کنی یه پارت بزاری مارو از خماری در بیاری.