– پاشو در و باز کن دختر
سر به سمت پدربزرگش چرخاند
چشمی زیر لب گفت و از روی مبل برخاست
از خدایش بود که برای یک دقیقه هم که شده از این جمع خلاص شود
با بیرون آمدن از پذیرایی نفسی عمیق کشید
میرزا هم کارهایی میکرد
یک ایل را دعوت کرده بود به اینجا که چه شود؟
با به صدا درآمدن دوباره زنگ در پا تند کرد
خود را به راهرو رساند و آیفون را برداشت
– کیه؟
جوابی که از آن سو نشنید اخم کرد ..
کلافه باز هم تکرار کرد
– کیه؟
سکوت و نشنیدن جوابی از آن طرف حرصیاش کرده بود
گوشی آیفون را محکم سر جا کوبید
هزار بار بهپدربزرگش گفته بود یک آیفون تصویری برای این خراب شده بگیرد
پیرمرد با این همه دارایی طوری رفتار میکرد که انگار آه در بساط ندارد
از خانه بیرون زد و با عجله به سمت درب حیاط قدم برداشت …
پشت در ایستاد
دست روی قفل گذاشت و نفس زنان ضامن را عقب کشید
در را باز کرد و به محض آنکه سر بالا آورد نگاهش در چشمان مردی غریبه که پیش رویش ایستاده بود نشست …
حیران مانده سرجا خشک شده و زل زده بود به مردی که با اخم نگاهش میکرد
با جلو آمدن مرد تکانی خورد
– سلام
سلامش بی جواب ماند و مرد قدم بعدی را به داخل حیاط برداشت
مردمک های تیره نگاه مرد سر تا پای دخترک را زیر و رو کرد و به روی موهایش ثابت ماند
فر های مشکی رنگ دورش زیبا بود اما نه طبق سلیقه او…
دختری که قصد بستن آن به ریشش داشتن هم شکل و قیافه اش این چنین بود؟
مانلی معذب از نگاهای مرد ابرو درهم کشید
– با کی کار دارید آقا؟
گوشه لبش بالا کشیده شد
او با کسی کاری نداشت
این جماعت بودند که دست از بیخ گلوی او برنمیداشتند
حاج کمال برایش بریده و دوخته بود
حق مخالفت نداشت
پای زحمت چندین و چندساله اش به میان بود
تمام این سالها جان نکنده بود که حالا شاهد پوچ شدن تمام تلاش هایش باشد .
نگاه بی تفاوتش را از چشمان دخترک گرفت
قدمی دیگر به جلو برداشت و مانلی اما مصرانه خود را مقابلش کشید
– با شمام آقا ..
ایستاد
کلافه نفسی گرفت و مردمک های چشمانش را به دخترک داد
همینش مانده بود
که نیم وجب بچه سوال و جوابش کند
– اومدی پسر ..
با شنیدن صدا چشم از دخترک گرفت..
سر به سمت حاج کمالی که روی دو پله دم ورودی ایستاده چرخاند …
آمده بود
نفسی گرفت
دست در جیب برد و از کنار دخترک گذشت
به سمت حاج کمال رفت
لبخند روی لبهای پیرمرد در تضاد ابروهای درهم گره خورده او بود
تهدید هایش جواب داده بود
البته که مطمئن بود جواب میدهد
هیچکس حق سرپیچی از او را نداشت
نگاه مانلی دنباله رو مردی بود که حتی زحمت جواب سلامشم نداده بود
چهره مرد برایش آشنا بود اما هیچ شناختی از او نداشت
پافشاری اش برای صحبت با آن مرد غریبه همین بود
البته که دلیل محکم تر دیگری این میان بهچشم می آمد
مثل اجازه ورود ندادن به خانه آن هم به شخصی که نمی شناخت.
چشم از مرد که مشغول صحبت با حاج کمال بود گرفت و درب خانه را برهم کوبید
از صدای کوبیده شدن در،
نگاه آن دو به سمتش چرخید
حاج کمال با لبخند نگاهش کرد و هاکان اما با اخم.
– بریم تو پسر ، منتظرن.
گفت و به همراه هاکان وارد خانه شد
مانلی نیز کمی بعد از آنها به سمت خانه رفت
اگر بیشتر از این معطل میکرد میرزا رضا بیچاره اش میکرد
درب خانه را پشت سر می بندد
از راهرو میگذرد
و قبل از آنکه به پذیرایی برسد طلا از پشت سر دستش را میگیرد و به آشپزخانه میکشاند،
حاج کمال مشغول صحبتهای اصلی بود و داشت دخترک را خواستگاری میکرد…
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 163
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
زنگ در خانه بصدا امد مانلی دررا باز کرد و حاج کمال گفت اومدی پسر
و تمام
آخه ندا جونم این شد پارت عزیزم بخدا چیزجالبی توش نبود نمیخوامم زحمات شمارو نادیده بگیرم یا خدای نا خواسته فک کنی به تمصخر گرفتم ولی رمان رو که اولش به پارت گذاری میزارن بایید تا نصف رمان زیاد پارت گذاری بشه تا حالیت بشه چی به چیه یا جذب خوندنش بشی پس اگه امکانش باشه خواهشن یخورده پارت طولانی باشن چون روزی یک در میانم هست
بازم ممنونم از پارت گذاریتون
مگه قیافه مانلی زشته که نمیپسنده مو فرفری ها که خوشگلن
این گفت زیباست ولی نه به سلیقه ای اون …
آخه مانلی بخاطر اینکه کیارش بهش میگف گوسفند 😏
موهاشو جمع میکرد محکم میبست ،
فک کنم آقا زاده از مدل بستن موهاش خوشش نیومد.🤭😍
نه گفته فر های زیبای دورش یعنی موهاش بازه 😁👄
قیافش عالیه این مرد جماعت زیاد بوزینه تشریف دارن از دخترا ایراد میگیرن
اون از کیارش احمق اینم از این هاکان که حاج آقا مجبورش کردن قلاده به گردنش زده🤭
خب نویسنده شکل و قیافه مانلی رو توصیف کن ببینیم مگه چشه زشته ؟ که هر کی بهش میرسه میگه شکل و قیافش اینجوریه ؟ 😐
میگه قشنگههههههه موهاشو نمیپسندن
ولی خب ۱۵۰ پارت جلو تر همین هاکان میگه من قربون اون فرفری های زیبات بشم😂👅
جدی ۱۵۰ تا پارت جلوترش اومده و تو خوندی یا فقط مثال زدی؟