ژانر:عاشقانه،معمایی
با صدای آزار دهندهی برادر گرامی از خواب بیدار شدم
-نمیخوای گمشی بری دانشگاه؟
-امروز با استاد خرم کلاس دارم نمیرم
-هدی به من توهین نکنااا اصلا خودم میرم تو بمون
با این حرف به غلط کردن افتادم .
-باشه باشه وایسا الان میام
من هدیه راد،دانشجوی پزشکی ترم دوم،دختر سامان راد و مادر خدا بیامرزم مریم راد هستم.
برادر خر و کله شق و شری هم دارم که اسمش سپهره و نامزد داره،
نامزدش همسن خودمه و یک جورایی خواهر همدیگه حساب میشیم.
از تختم بلند شدم و به طرف توالت رفتم و کار های مربوطه رو انجام دادم.
به اتاقم برگشتم و یک آرایش مناسب دانشگاه کردم ، مقنعه مشکیم و مانتوی مشکیم رو برداشتم و پیش به سوی دانشگاه…
برادرم سپهر ۶ سال ازم بزرگتر و زرنگ تره.. استاد دانشگاه من هستش و یک دکتر حسابیه تقریبا نصف واحد هامو با داداشم برداشتم اینجوری خیلییی بهتره کوثر نامزد سپهر هم مثل خودم واحد ها رو برداشت..
…
از اتاقم بیرون رفتم و ی شکلات گذاشتم دهنم و رفتم توی ماشین سپهر و ظبط رو روشن کردم…
…
مادرم وقتی من ۱۰ سالم بود فوت شد اون زمان خیلی ضربهی بدی خوردم اما پدرم برامون هم مادر بودم هم پدر اون بهترینه منه! قهرمان زندگیمه
….
-سپهر ازت متنفرم
اونم مثل خودم با داد گفت
-منم همینطور
….
نصف بچه های دانشگاه نمیدونن که من و سپهر خواهر برادر هستیم.. چون فامیلیمون یک پسوند هم داره آقایی راد بیشتر سپهر رو راد میگن و من رو آقایی
یک اکیپ هم توی دانشگاه داریم که از سه تا دختر و دوتا پسر به جز سپهر تشکیل میشه، فقط این اکیپه که از خواهر برادر بودن و از کوثر و سپهر خبر داره
…..
دم خونهی کوثر بودیم مثل همیشه از جلو به عقب منتقل شدم و هندزفری هام رو زدم به گوشم تا این دوتا مرغ عاشق کمی با هم راحت باشن
متوجهی تکون های کوثر شدم و هندزفریم رو در آوردم
-رسیدیم؟
-آره عشقم رسیدیم
-سپهر کجا رفت؟
-وای خب اون همیشه زودتر از ما میره پیاده شو ماشینو قفل کنم بریم.
از ماشین پیاده شدم و بعد از قفل کردن ماشین توسط کوثر از پارکینگ بیرون اومدیم و به سمت حیاط حرکت کردیم
توی راه کاوه رو دیدیم یکی از عضو های شوخ اکیپمون
اکیپ ما همونطور کت گفتم از شیش نفر تشکیل شده
(سپهر،من،کوثر،سیمین،کاوه و پویا)
پویا خرخون کلاسمون بود و همیشه نمرات خوبی داشت
هرچند که من و اون توی یک رقابت تنگاتنگی بودیم چون هر دو نمراتمون بین ۱۸ تا ۲۰ بوده و اما کاوه و کوثر… امان از این دوتا نظراتشون بین ۱۰ تا ۱۵ عه ولی کوثر با پارتی بازی توسط سپهر کمی نمراتش میاد بالا
سیمین هم مثل کاوه و کوثره
-به آقا گاوه
عشوهی خرکي اومد و به شونم زد
-عیی وا صد بار گفتم به من نگو گاوه جانم من صغرام صغراااا
با گفتن این حرفش هر دومون مثل بمبی ترکیدیم اون هم سعی میکرد جدی باشه اما متاسفانه موفق نشد و با ما شروع به خندیدن کرد.
کوثر-بدویید بریم دیر نرسیم وگرنه سپهر کلمونو میکنه بدوید
با گفتن این حرف کوثر پا تند کردیم به سمت محوطهی دانشگاه و بعد هم کلاس.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
این رمان دیگه میخواد بزنه رو دست دلارای😂کمتر پارت بذار 😂آفرین ادامه بده
اگر شما بخواید کمتر از اینم میزارمهاااا
ای غزال خرشانسه بی عدب اسم تو تو رمانا هس اما من ن 😐😭گریم گرف نویسنده جون نمیشه یکم پارتی بازی کنی برام؟
غزال بیارم توش؟
نه غزال ک اسم صغراس من غزلم❤
البته ولش کن شوخی کردم نمیخواد ❤❤❤🙂
اوو، ببینم میتونم یا نه جیگر
تنکس❤
میخوام بدونم منطقت برای اینکه ی نفر ک طبق توضیحات رمان در واقع ۴ سال و خورده ای نهایتا ۵ ساله ک پزشکی میخونه استاد دانشگاس چیه دقیقا؟
(برادرش از خودش ۴ بزرگتره و دختره ترم دومه) مگ استاد پزشکی کشکه؟ فقط مینویسید ک نوشته باشید؟
اوه شت
تو فک کن استادیار هس
عیی وا صد بار گفتم به من نگو گاوه جانم من صغرام صغراااا
.
.
😂 🤣
وای ننه اسما صغراست؟😂😂🤌🏼