دست دراز کردم یکی رو برداشتم درگیری صفحاتش بودم و گوشه اتاق نشسته بودم دیگه از بیرون خبر نداشتم دیگه نمیدونستم اونا رفتن موندن یا حتی اینجا چیکار داشتن مشغول خوندن این کتاب شدم
چقدر زمان گذشت که در اتاق باز شد و با صدای استاد که صدام میکرد سریع ایستادم و کتاب و بستم به کتابی که توی دستم بود نگاه کرد و گفت
_کتاب میخوندی ؟
شرمنده کتاب وبه سمتش گرفتم و گفتم معذرت می خوام دیدم اینجا حوصله ام سر رفت یکی از کتابا رو برداشتم
پشت میزش نشست و گفت
مهم نیست هر وقت خواستی میتونی بیای از این کتابها برداری
این کتابا برای خوندنن اینا حیفن خاک بخورن…
خوشحال از این اجازه که بهم داده به میز کارش نزدیک شدم و گفتم
_ اینجا چیکار داشتن چی میخواستن؟
دستی و ته ریشش کشید و گفت
_ این دختربچه موی دماغم شده منو توی رودروایسی گذاشتن
مجبور شدم توی خونه بهش درس بدم قرار هفته ای دو روز بیاد اینجا خصوصی بهش درس بدم
وارفته گفتم یعنی من هفته ای دو روز باید اینجا قایم بشم تا اون منو نبینه؟
شونه ای بالا انداخت و گفت
_خودت میدونی من خیلی راحت میتونم بگم ساغر توی خونه من کار میکنه و پرستار گیتی اما خودت نمیخوای پس مجبوری پنهان بشی چاره ای جز این نیست!
حق با استاد بود پس سکوت کردم و به سمت داره اتاق رفتم نمیدونم چی شد و چطور به خودم این اجازه رو دادم اما سوالی که بدجوری ذهنمو مشغول کرده بود و به زبون آوردم
شما مادر پدر خواهر برادرت هیچکس اینجا رفت و آمد نداره؟
انگار اونم انتظار این سوال را از من نداشت کمی بهم خیره شد لپ تاپش رو روشن کرد و گفت
_ ندارم
طوری عصبی و سریع این حرف زده بود که دیگه جرات نکردم حرف دیگه ای بزنم یا سوال دیگه بپرسم
اما مگه میشد یه آدم هیچ خانواده ای نداشته باشه حتی اگه پدر و مادر و خواهر و برادر نداره عمو و دایی و خاله و عمه ام نداره؟
خیلی مرموز بود این ادم ….
کم کم هوا تاریک شد
شام وآماده کرده بودم اما خبری از استاد نبود چندباری به گیتی سر زده بودم توی خواب عمیقی فرو رفته بود انگار خیال بیدار شدن نداشت
توی این خونه درن دشت برای اولین بار چرخ زدم همه اتاق ها سرک کشیدم پشت ساختمان توی حیاط همه جا رو نگاهی انداختم کامل هوا تاریک شده بود و توی حیاط روی یکی از پله ها نشسته بودم و منتظر استاد بودم وقتی بالاخره در باز شد و ماشینش وارد حیاط شد سر جام ایستادم و منتظر اومدنش شدم وقتی بهم نزدیک شد عصبی و ناراحت به نظر می رسید از کنارم گذشت بدون اینکه حتی کلمه ای باهام حرف بزنه منم پشت سرش وارد خونه شدم و بالا رفتم و با صدای بلندی گفت
_ مزاحمم نشو شام نمیخورم
این حرف زد و رفت و من این پایین کم مونده بود از خوشحالی قش کنم یعنی حالش خوب نبود و امشب کاری به من نداشت
میتونستم با خیال راحت بخوابم ک
تاب بخونم فیلم تماشا کنم یا هر کار دیگه ای سریع شام خوردم آشپزخونه رو مرتب کردم و بعد از مدت ها جلوی تلویزیون نشستم
اگر وقت میکردم فیلم دیدن و همیشه دوست داشتم
اما انقدر همیشه خسته بودم که وقت نکنم اینقدر شبکه های ماهواره رو بالا و پایین کردم که بالاخره یکی از شبکه ها یه فیلم پیدا کردم و مشغول دیدن شدم
غرق تماشا کردن بودم و ساعت از دستم در رفته بود اصلا نمی دونستم ساعت چنده فیلم تمام کرده بودم و الان داشتم دومی رو میدیدم بعد از مدتها حس و حال خوبی داشتم این که کار مورد علاقه خودمو داشتم انجام میدادم
با صدای عصبی استاد از جا پریدم به من و تلویزیون خیره شده بود
_داری چیکار می کنی ساعت ۲ نصف شب و تو هنوز اینجا نشستی وفیلم تماشا می کنی؟
مگه صبح کلاس و دانشگاه نداری؟
دنبال کنترل میگشتم تا تلویزیون خاموش کنم اما هرچی نگاهم و به اطراف می دادم پیداش نمی کردم کنترل و زیر میز برداشت و تلویزیون خاموش کرد سرمو پایین انداختم با ترس گفتم
معذرت می خوام خیلی وقت بود فیلم ندیده بودم معذرت می خوام
روی مبل نشست رو بهم گفت
_ برام یه قهوه درست کن بعد برو بگیر بخواب صبح اگه خواب بمونی من میدونم و تو
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 6
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
خب دارن واقعیت رو میگن تو این دنیا هر جور ادمی پیدا میشه مثل یه استاد خلافکارو یه زن هرزه خیلی خوبه رمانش ادمو با واقعیت اشنا میکنه تو توانایی خوندن نداری نه نویسندش خیلیم خوبه
وایییی😤سال به سال یه پارت کوچولو میزاری
افت قلم یه چیزی اون ور تره ایلین😂😂😂
خیلی بچه گانس
انگار به بچه ی 13\14ساله نوشته
این چه وضعیه
رمان هاتون همه در یه سبک و چرت و پرته
اگه توانایی نویسندگی ندارید بهتره دیگه ننویسید
فقط دارید هرزگی رو در رمان هاتون نشون میدید
که این توهین به زن هاست..
انگار این نوشته ، نویسندش تازه متوجه مسئله زناشویی شده
فکر میکنه با این فهم میتونه رمان بنویسه
کمتر چرت وپرت در این سایت بگذارید ممنون
بخدا نویسنده اش من نیستم ترنمه😂😂😂
میدونم
مشخصه نوشته ی چه کسی هست 😐
چهار تا بچه شدن نویسنده ی ما
هه انگار تو خیلی بهتر بلدی پس بنویس ببینم در چه حد بلدی
کاملا باهات موافقم
بخدا شان و شخصیت دخترا و زنان سرزمین ما اینا نیست ک بعضی نویسنده ها مثل نویسنده این رمان، تو رمانهاشون میارن.
متاهلی فقط این چیزا نیس!!!
اینقدر مرد سالاری رو رواج ندید ترخدا!!!!
وقتی ما خانوما هوای همو نداشته باشیم از بقیه چ توقع!!!؟؟؟
این چه رمانیه که نوشتین خیلی بیخوده
بچه 10/12ساله نوشته واقعا که اصلا یه ذره هیجان نداره این رمان
واقعا که زندگی زناشویی که فقط رابطه داشتن نیست درضمن با این رماناتون شخصیت زنا و دخترای سرزمینمو پایین نیاریین شاید بعضی از دخترا تن فروشی کنن ولی همشون اینجوری نیستن خیلی از دخترای سرزمینم هستن که توی شرایط شخصیت رمان شما (شخصیت ساغر) هستن اما نمیرن خودشونو بفروشن به این و اون دخترونگیشونو حفظ میکنن و روی پای خودشون می ایستن خیلی از دخترای سرزمینم دخترن ولی بهتر از صدتا مرد روی پاشون وایمیستن با این رمانای بیخودیتون وقت خودتونو و مارو و شخصیت دخترا و زنا نجیبمونو هدر ندین و زیر سوالم نبرین
اره خب ولی فرض کن ساغر یکی از اون دختراییه که تن فروشی میکنه😐
ترنم افت قلم پیدا کردی!