رمان صیغه استاد پارت 40 - رمان دونی

رمان صیغه استاد پارت 40

 

_ از کجا فهمیدی محترم هستم؟! چون هامون یه بادمجون پای چشمم نکاشت؟! البته که اون کار همیشگیشه!

چپ چپ نگاهش کردم که دستش و سمتم دراز کرد و لب زد :
_ من سعیدم! یکی از دوستای قدیمیه هامون.

ناخواسته از دهنم در رفتم و گفتم : دوستیت و اینطوری باهات رفتار می‌کنه؟!

چشماش و تو کاسه چرخوند و جواب داد :
_ مدلشه…. از همون بچگی هم سگ اخلاق بود.

بلند شدم و توجهی به حرفش ندادم در عوض گفتم :
_ به هر حال من خوشبختم؛ ممنون که خواستین تو حیاط کمکم کنید.
دستش و نرم فشردم و خواستم دستش و ول کنم که هامون در چهار چوب در پديدار شد…

لبم و محکم گاز گرفتم؛ فاتحه ام خونده بود! زندم نمی‌زاشت… مطمئن بودم.
آروم برگشتم سمتش و دستم و از دست پسره که اسمش سعید بود بیرون کشیدم.

توی بد موقعیتی ما رو ديده بود! هر چند اصلا جور در نیومد که اون عصبی باشه از دستم.
من یا هرزه بودم که وظیفه ام تمکین و مراقبت از زنش بود؛ پس چرا باید ناراحت می‌شد؟!

جلو تر رفتم و لبخند مزحکی به هامون زدم :
_ بریم عزیزم!؟

هامون پوزخندی به سعید زد و منم بدون نگاه کردن بهش از در بیرون زدم.

نفس عمیقی کشیدم و به خیالی راحت توی صندلی داخل اتاق هامون نشستم.

_ این پسره کیه؟
وقتی این سوال و پرسیدم جوری نگاهم کرد که سرم و پایین انداختم و آب کاش ازش نمی‌پرسیدم!
_ تو غلط کردی دستش و گرفتی! غلط کردی کتش و گرفتی! غلط کردی باهاش حرف زدی! اوکی؟!
شوکه بهش خیره شده بودم و نمی‌دونستم باید چی بگم! این هامون بود ‌؟ چقد عصبی!!

لبم و گزیدم و دستم و تخت سینش گذاشتم تا عقب تر بره.

وقتی حرف می‌زد نفس های داغش روی پوست لبم می‌خورد و دیونم می‌کرد.

حتی سانتی متری از جاش تکون نخورد با جاش اون فقط با بدنش کمی بهم فشار آورد و من بی جون عقب رفتم.

خیره چشماش بودم و نمی‌دونستم که کششی بینمون هست… فقط خیلی دوستش داشتم.

دستام بدون اراده خودم دور کمرش حلقه شدن و نزدیکش شدم. نمی‌دونم برای چی؟ اصلا چرا دلم می‌خواست شب تا صبح و صبح تا شب تو بغلش باشم و عطر تنش و وارد ریه هام کنم؟

تو حال خودم بودم که صدای جیغ دختری به گوشم خورد.

وحشت زده چشمای خمارم و باز کردم و خیره‌ی رو مخ ترین دختر دانشگاه شدم!!
دختری که همه داشنگاه می‌دونستند چقدر فوضول و دهن لقه.

همون لحظه که باهاش چشم تو چشم شدم فاتح تحصیل تو این دانشگاه و رو زدم.

دستم وجلوی دهنم نگه داشتم و هین بلندی کشیدم.

هامون عصبی تر از الان می‌شد! نه؟! هامون حالت صورتش خنثی بود و فکر نمی‌کردم عصبی باشه! ولی ترسیده بودم بیش از حد!

در کمال تعجب هامون دستم و گرفت و پشت خودش نگهم داشت.
داشتم سعی می‌کردم جلوی لرزش بدنم و بگیرم ولی نمی‌شد.

دختری نبودم که به همین راحتی ها خودم و ببازم و بدنم از ترس بلرزه ولی اگه این دختره می‌رفت و به مدیر داشنگاه می‌گفت چی؟؟

هامون اخمی کرد و یکم عصبانی تر به نظر می‌رسید. چون لرزش بدنم و حس کرده بود؟

_ فکر کردی اینجا تویله اس؟ سرت و انداختی پایین و اومدی تو؟؟ در نداره اینجا؟ اگه بی مصرفایی مثل تو اینجا نبودن تو راه رو میزم و میزاشتم!!
دهنم از این همه چرت و پرتی که به دختره گفت باز موند.

ناباور پلک می‌زدم و فقط خدا خدا می‌کردم دختره بدش نیاد؛ و این یکم غیر منطقی بود.

دندون های سفیدش با لبخندی که زد مشخص شد و من عوض اینکه خوشم بیاد چندشم شد.

آخه دخترم انقد جلف؟
با اون صدای نکرش لب زد :
_ بین شما و ساغر چیزی هست؟؟
قبل از این‌که اشکم دربیاد و بگم نه هامون گفت :

_ باشه هم به شما ربطی نداره خانم!
دختره که اسمش نازی بود دهنش و بست و اینبار انگار بهش برخورد.

شوک بودم که هامون محکم گفت :
_ بفرمایید بیرون… تو اتاق حراست دانشگاه منتظر باشید میام.

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آدم و حوا pdf از گیسوی پاییز

  خلاصه رمان :   نمی دانی که لبخندت خلاصه ای از بهشت است و نگاه به بند کشیده ات ، شریف ترین فرش پهن شده برای استقبال از دلم ، که هوایی حوا بودن شده …. باور نمی کنی که من از ملکوت نگاه تو به عرش رسیدم …. حرف های تو بارانی بود که زمین لم یزرع دلم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان التهاب

    خلاصه رمان :     گلناز، دختری که برای کار وارد یک شرکت ساختمانی می‌شود، اما به‌ واسطهٔ یک کینه و دشمنی، به جرم رابطه با صاحب شرکت کارش به کلانتری می‌کشد…       به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روح پادشاه به صورت pdf کامل از دل آرا فاضل

    خلاصه رمان :   زمان و تاریخ، مبهم و عجیب است. گاهی یک ساعتش یک ثانیه و گاهی همان یک ساعت یک عمر می‌گذرد!. شنیده‌اید که ارواح در زمان سفر می‌کنند؟ وقتی شخصی میمیرد جسم خود را از دست می‌دهد اما روح او در بدنی دیگر، و در زندگی و ذهنی جدید متولد میشود و شروع به زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو فقط بمان جلد اول pdf از پریا

  خلاصه رمان :     داستان در مورد شاهین و نفس هستش که دختر عمو و پسر عمو اند. شاهین توی ساواک کار می کنه و دیوانه وار عاشق نفسه ولی نفس دوسش نداره و دلش گیر کس دیگست.. داستان روایت عاشقی کردن و پس زدن نفسه.. و طبق معمول شاهینی که کوتاه نمیاد.     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هتل ماهی
دانلود رمان هتل ماهی به صورت pdf کامل از بهاره حسنی

    خلاصه رمان هتل ماهی :   فارا و فاطیما که پدر و مادرش رو توی تصادف از دست دادن، تحت سرپرستی دو خاله و تک دایی خودشون بزرگ شدن..  حالا با فوت فاطیما، فارا به تهران میاد ولی مرگ فاطیما طبیعی نبوده و به قتل رسیده.. قاتل کسی نیست جز…………     به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تمنای وجودم

  دانلود رمان تمنای وجودم خلاصه : مستانه دختر زیبا و حاضر جوابی است که ترم آخر رشته عمران را می خواند. او در این ترم باید در یکی از شرکتهای ساختمانی مشغول بکار شود. او و دوستش شیرین با بدبختی در شرکت یکی از آشنایان پدرش مشغول بکار میشوند. صاحب این شرکت امیر پسر جذابی است که از روز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
16 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
شایلین
3 سال قبل

سلام به همه یه سوال نویسنده این رمان نویسنده همون رمان استاد مغرور من/عروس استاد/استاد خلافکاره؟؟؟
و در مورد رمان باید بگم که ای کاش زودتر پارت بدین و نویسنده اش اتفاقای توش رو جذاب تر کنه.

Mahshad
3 سال قبل

عجب بابا عجب یعنی خوشم میاد که رمانش داغونه از یه موضوع می‌ره یه موضوع دیگه از رمان های دیگه اسکی می‌ره خب بابا یبار خودتو راحت کن ننویس

Tara
Tara
3 سال قبل

واییییییییی😂😂بچه ها یادتونه تو پارت های قبل پیشبینی کردیم اینطوری بشه و شد؟😐😂دیگه کلا آخرش معلومه چی میشه

پارسا
پارسا
3 سال قبل

اخه وقتی زن و شوهر با لباس توبغل هم باشن ک اشکالی نداره
ک ساغر از ترس میلرزه‌؟

mahdiye
mahdiye
3 سال قبل
پاسخ به  پارسا

دوست عزیز ساغر نگران درسش بود کسی نمودونه اینا زن و شوهرن

9shin
9shin
3 سال قبل

عجب رمان گندی بخدا ینی هر دفعه دو روز باهاش اعصابم خورد میشه این چیه دیگه این ساغر اسکول با خودش نمیدونه چند چنده بعدشم اخه اینجا ایرانه ینی ایتا انقد عادی تو جای عمومی خاک برسریمی کنن بابا کوتاه بیا یه رمان درست حسابی بنویس اگه منظور اینکه کاملا رابطا بخوایم میزنیم کانال ترکی پره حداقل یه چیزایی بزارین که به درد زندگیمون بخوره نه این چرت و پرت ها رو

مهدیس
مهدیس
3 سال قبل

ای بابا نویسنده این چیه نوشتی؟
نویسنده باخودت چندچندی ؟
یه بار میگه ساغر عاشقه یه بار میگه متنفره
تکلیف مارو روشن کن

رها
رها
3 سال قبل

میگما دوستان میشه خودتونو معرفی کنین

آرشام
3 سال قبل

مگه تو پارت قبل نگفت اسم پسره آرشامه؟؟
پس چرا الان شد سعید؟؟
اصلا چرا نویسنده انقدر سطحی رمان رو نوشته؟؟
مگه بار اولشه؟
حیف…
اگه موضوع این رمان دست یه نویسنده ی خوب بود چقدر قشنگ میتونست بنویسه…
تازه خیلی جاها کپی کردی از رمانای دیگه مثلا اون قسمتی که نوشتی هامون به استاد ساغر زنگ زد گفت کاریش نداشته باش همون رمان در همسایگی گودزیلاست😑

fatemeh+zahra
3 سال قبل

چرا اینطوریه این رمان از این ور می پره اونور از اون ور می پره این ور اصلا نمی فهمی چی میشه
اصلا نویسندش کیه؟
چرا پاسخگوی نظرات دیگران نیست
یعنی یه سر به این سایت نمی زنه ببین بقیه راجع به رمانش چی میگن

Zahraaa
Zahraaa
3 سال قبل

ساغر فازش چیه؟ اول میگه من ک جز ی هرزه ک از زن هامون پرستاری میکنه نیستم..‌ بعد میگه نمیدونم چرا انقد دوسش دارم…. هووووف داری گند میزنی نویسنده جان ب قول آیلی منم عروس استاد موخوام 😔
هرچند ک اونم آخرشو خراب کردی

Tara
Tara
3 سال قبل
پاسخ به  Zahraaa

ن اونکه آخرش خوب تموم شد ب هم رسیدن
ولی نویسنده دیگه داری خراب میکنی این رمانو تموم کن بره پی کارش

Zahra
Zahra
3 سال قبل

بچه ها دیشب برنامه ی کروم خودمو بروزرسانی کردم بعد برنامه هام دیگه از دیشب باز نمیشه .
گوگل اصلی ام نمیاره .پیام هام ..کسی می دونه باید چیکار کنم.

Aban
3 سال قبل
پاسخ به  Zahra

ن والا نمیدونم من🤔

ayliiinn
3 سال قبل

عاه!
هعیی/!
من آرمین عروس استادو موخام!

آسی
3 سال قبل

چرا هفته ایی یه بار پارت میزاری خانم/آقا
داری خواننده ها تو از درست میدی عزیز

دسته‌ها
16
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x