نازی با چشمای گرد شده سری تکون داد رفت.
با صدای لرزونی همین طور مه به رفتن نازی خیره شده بودم لب زدم :
_ چی کار کردی هامون!! الان میره همه جا جار میزنه ما یه سَر و سِری با هم داریم!
هامون هم انگار نه انگار دختره ازمون آتو گرفته در و بست و آروم به سمتم اومد.
با تنش محکم چسبوندم به دیوار و فاصله اش و به صفر رسوند.
_ بزار همه بفهمن! اونوقت اون سگ پدر زوم نمیشه روت!
نفسم بخاطر این که روم غیرت داشت برای لحظه ای رفت و بعد با شدت برگشت.
گوشه لبم و ناخواسته با ناز گاز گرفتم که چشمش روی لبم رفت و بعد خمار شد.
انگشتش و روی لبم کشید که تازه یادم افتاد همین حالا یکی سوتی گرفته.
دستم و به سینش زدم تا عقب بره.
این دفعه بدون گفتن حرفی عقب رفت؛ وقتی موقعیتمون رو فهمید حالت چشمای خمارش از دست رفت و اخمی روی صورتش نشست.
_ کلاس بعدیت کیه؟
بزاق دهنم و قورت دادم و صدام و صاف کردم.
_ یک ربع دیگه!
سرش و تکون داد و دستش و بند در کرد و در و باز کرد.
_ بعدشم کلاس داری؟
سرم و به معنی نه تکون دادم؛ امروز کلاس هام سبک بود ولی پر حاشیه ترین روز و داشتم!
اشاره به در زد که بیرون رفتم و گفت :
_ پس بعدش بیا بیرون دانشگاه.
باشه ای گفتم و سریع از اونجا رفتم؛ بعدش برم بیرون دانشگاه؟
یعنی چی؟
پس خودش چی؟ نکنه باید تنها برم خونه؟
آهی کشیدم و به سمت کلاسم رفتم؛ سخت درس میخوندم و خدا خدا میکردم تو این وضعیت بَد حداقل یک سال بخاطر درس هام عقب نیفتم.
سر کلاس که نشستم باز هم با سعید چشم تو چشم شدم.
چرا این بشر دست از سرم برنمیداشت؟؟ وجدانم بهم گوش زد کرد که اون باهام هم کلاسی هست.
نمیدونم چرا ولی حس خوبی بهش نداشتم!!
شاید بخاطر این بود که هامون با اون لَج بود یا شایدم واقعا کاری کرده بود؟! میدونم یه گذشته مخوف بود ولی دلم میخواست هر چه سریع طرف بفهمم جریان چی بوده!
اون حس کنجکاویم کمی قلقلکم میداد که حتی از سعید بپرسم.
ولی امروز دیگه تحمل یه جنجال رو نداشتم.
سر کلاس تمام سعیم و ميکردم که حواسم و به درس جمع کنم و تموم و کمال یادش بگیرم.
چشمم همش به دهن استاد بود ولی فکرم همش میرفت پِی هامون و سعید!
تموم نکته هارو یادداشت کردم تا درس و سر موقع یک بار دیگه کامل بخونم.
بعد از چند دقیقه که کلاس تموم شد وسایلم و جمع کردم و به سرعت از کلاس خارج شدم.
هامون گفته بود بیام دم دانشگاه ولی از اینجا به بعدش و نمیدونستم!
شاید میخواست مسخره بازی دربیاره ولی من راه خودم و در پیش گرفتم و شروع کردم به رفتن.
اگه میخواست دنبالم ميومد دیگه!
با گام های بلند خودم و به ایستگاه اتوبوس رسوندم و داخلش نشستم تا اتوبوس بیاد.
تا دانشگاه تقریبا نیم ساعت راه بود!
با بوق های متوالی ماشین سرم و بالا آوردم و چشمام قفل چشمای هامون شد.
از عصبانیتش چشمام گرد شد؛ من که کار بدی انجام نداده بودم؟
آروم و با قدم های لرزون بلند شدم سمتش رفتم و در ماشین و باز کردم.
همین که پام و داخل ماشین گذاشتم پاش و روی گاز گذاشت و سریع حرکت کرد.
سریع جبهه گرفتم : خودت گفتی برم!!
صداش کمی بلند بود : نگفتم سرت و بنداز و برو! گفتم بیا دم دانشگاه.
ترسم و نادیده گرفتم و وجود اضطرابم چشم غره ای بهش رفتم و صدای ضبط که به زور بالا میآمد و بلند کردم.
وقتی حرفی نزد فرض رو بر این گذاشتم که فهمیده مشکل از خودش بوده و دیگه مسئله رو پیش نکشیده.
به خونه که رسیدیم سریع ناهار گیتی خانوم و حاظر مردم و بعد از هول هولکی لباس هام درآوردن به سمت اتاقش رفتم و غذا رو با دقت دهنش کردم.
برام مهم بود که مردی که دوسش داشتم عاشق این زن بود… ولی چاره ای جز این داشتم؟؟ من اختیاری از خودم داشتم؟؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
مخاطبان رمان صیغه استاد سلام به همگی.
امیدوارم حالتون خوب باشه.
کسانی که رمان رو میخونید لطف کنید اگر بلدید نقد خودتون رو راجب این رمان وقتی که ادمین اون پارت بعدی گذاشت زیر پارت بعد کامنت کنید
#چالش جدید رمان دونی
خدایی این چه رمانیه که نوشتی؟حالم بهم خورد!😤😳لطفا از این به بعد یه رمانایی بذارید که ارزش خوندن داشته باشن نه یه سری رمان چرت و بی محتوا!چرا نویسنده تمرکزش فقط روی روابط…و این حرفاست!؟😐😒
ببخشیدا ولی نویسندگی به این نیس که یه قلم دستت بگیری و هر چرتی که تو ذهنت اومد پیاده کنی بدی رست ملت!😒😏😑
اگه تمام رمانهایی که این نویسنده به اصطلاح محترم مینویسه رو روی همبزارین بازم یه رمان خوب توش در نمیاد.🤨🤨
چه خبره بابا همش موضوع روابط …. رو به نحوی توضیح میدی 😡😡
ادمین جان اگه قرار باشه این جوری سایت نگه داری که فایده نداره.
یه فکر اساسی واسه رمانهای این نویسنده بکن. اخ اخ اخ
از دمتخیلی و بی محتوا.
اگه تمام رمانهایی که این نویسنده به اصطلاح محترم مینویسه رو روی همبزارین بازم یه رمان خوب توش در نمیاد.🤨🤨
چه خبره بابا همش موضوع روابط …. رو به نحوی توضیح میدی 😡😡
ادمین جان اگه قرار باشه این جوری سایت نگه داری که فایده نداره.
یه فکر اساسی واسه رمانهای این نویسنده بکن
از دمتخیلی و بی محتوا.
اگه تمام رمانهایی که این نویسنده به اصطلاح محترم مینویسه رو روی همبزارین بازم یه رمان خوب توش در نمیاد.
چه خبره بابا همش موضوع روابط …. رو به نحوی توضیح میدی .
ادمین جان اگه قرار باشه این جوری سایت نگه داری که فایده نداره.
یه فکر اساسی واسه رمانهایاین ندیسنده بکن
از دمتخیلی و بی محتوا.
یکی از بچه ها دوستان ( فکرکنم شایلی یا شایلین عزیز ) پرسید؛ این نویسنده همون نویسنده رمانها: استادمغرور/عروس استاد/ استاده خلافکاره؟!؟!؟!
بله عزیزم همون نویسنده هست اسمش ترنُم تازه نویسنده خانزاده ه•و•س•ب•از / اهورا / هم هست••••••
آهان اوکی ممنون
من همشو خوندم فقط عروس استاد دوست داشتم
نه😐خانزاده هوسباز یکی دیگس کلا اون اهورا و آیلین و تدریس عاشقانه و چهار فصل استاد دانشجورو نوشته که میشن استاد مغرور من، عروس استاد،استاد خلافکار من و استاددانشجو الانم داره فصل سوم خانزاده رو مینویسه چنلشم تو تلگرامه فک نکنم اینو اون نوشته باشه😕
دیگه داری اشکمو در میاری…
بعد یه هفته این بود پارتت…
ادمین چرا پاسخگو نیستی؟؟
همش تقصیر خودمونه ک میایم این رمانو میخونیم😑
انقدر دیر پارت میزارین که اصلا یادم میره داستان چی بود😒😒
یعنی دوست دارم الان یکی روزیرمشت ولگدام بگیرم😡
این چی بوددیگه…
حیف وقتی که گذاشتم
هوفففففف هرسری میایم میخونیم به امید اینه داره اتفاقات جالبی تو رمان می افته اما انگار نه انگار حداقل ای کاش پارت هارو زودتر میدادن😤
خیلی مزخرف شده
چی؟