رمان صیغه استاد پارت 47 - رمان دونی

رمان صیغه استاد پارت 47

 

همين كه رسيدم توي اتاق، به سمت تخت رفتم و خودم زير پتوي گرم مچاله كردم. دستام و دور شكمم حلقه كردم و پاهام و مثل جنين تو شكمم جمع كردم.

چشمام گرم شده بود و دوباره داشت خوابم مي برد كه صداي در اتاق بلند شد. توي خلسه بودم و حتي حال نداشتم كه چشمام و باز كنم.

با قرار گرفتن دست گرمي روي سرم، آهسته لاي پلكام و باز كردم و به چشماي هامون نگاه كردم.

_ حالت بهتره؟!
سرم و تكون دادم و با خجالت لبم و گاز گرفتم.

انگشتاش و بين موهام مي كشيد و منم بي اختيار بيشتر لوس مي شدم. نمي دونم از حس كردن دستاي هامون بود كه اين طور ناز مي كردم يا دلم نوازش مي خواست.

گونه ام و به كف دستش ماليدم و لپم و بين انگشتاش گرفت.
_ شبيه بچه گربه ها شدي!-

اخم كرد و انگشت اشاره اش كه نزديك لبم بود و گاز گرفتم. آخ آرومي گفت و جدي نگاهم كرد. خودمم از كار خودم تعجب كردم! كِي انقدر با هامون راحت شده بودم كه حالا انگشتش و گاز مي گرفتم؟!

_ از اون بچه گربه سرتقا هم هستي!

هوف بخير گذشت! لبخند ريزي زدم و كيسه دارو رو كنارم روي تخت گذاشت.

نیم خیز شد و داخل لیوان آب کنار سرم با پارچ آب ریخت و لب زد : بلند شو.
همزمان که نگاهم و بهش می‌دادم بلند شدم و اون قرصی رد از پوسته اش بیرون کشید و به طرفم گرفت.

قرص و از دستش گرفتم و چون تشنه ام بود پشت بندش اب رو سر کشیدم و خواستم دوباره روی تخت بخوابم که یاد سر و صدا های عجیب چند دقیقه قبل افتادم.
با تردید رو کردم به هامون که به دقت داروهام و چک می‌کرد.

نمی‌دونستم گفتن این موضوع به صلاحم هست یا نه کمی فکر کردم و در آخر به تردید گفتم :

_ اوممم.. من یه سر و صداهایی حس کردم قبل از این که تو بیای!

اخمی کرد و جدي و شاید هم کمی نگران پرسید : چی؟؟

دستش و کمی فشار دادم تا از نگرانی و تون حس بد داخل چشماش کم شه.

هر دومون خیلی خوب می‌دونستیم تو این خونه جدیدا اتفاق های جدید و عجیب میفته! ناگهانی و بدون دلیل! و اون َسر و صداها برای چی بود؟؟؟

با صدای آرومی لب زدم : یه صداهایی گنگی بود ولک نمی‌خواست از جام و رخت خواب پاشم چون خیلی خیلی درد داشتم؛ ولی وقتی صداها واضح تر شدن بلند شدم و به بیروت سر زدم ولی دیگه کسی نبود. صدا شبیه در و بهم زدن بود.

چقدر دلم می‌خواست بفهمم تو این خونه چه خبره و این سر و صداها برای چیه؟!

هامون به حالت فکر کردن اخم کرد و سرش و نامحسوس تکون داد؛ احتمالا داشت توی ذهنش دنبال کسی می‌گشت که عرضه ی دزدی کردن ازش، و داشته باشه… ولی آخه چرا دزدی؟؟

هامون به حالت فکر کردن اخم کرد و سرش و نامحسوس تکون داد؛ احتمالا داشت توی ذهنش دنبال کسی می‌گشت که عرضه ی دزدی کردن ازش، و داشته باشه… ولی آخه چرا دزدی؟؟

مگه این خونه بزرگ دوربین نداشت.
_ مگه اینجا دوربین نداره چرا چک نمیکنی؟

_ یه مدتیه قطع هستند نگران نباش خودم می‌فهمم قضیه چیه.

به زودی می‌فهمیدیم تو این خونه چه خبره و چه چیزایی میگذره ولی باید صبر میکردیم. تو بغل هامون خودم و مچاله کردم یه ترس درونی نمیزاشت فکرم و راحت بزارم.

هامون در کمال تعجب دستش و توی موهام کرد و سرش و به پیشونیم تکیه دادم تا حالا لحظه های اینجوری نداشتیم! و من چقد عاشق این فوران کردن احساساتش با عملش بودم.

لبخند محوی روی لبم اومد؛ هامون تازگی ها بیشتر هوام و داشت.

با یاد غیرتی شدنش جلوی سعید لبخندم عمیق تر شد و با حس و حالی که تموم جسم و روحم درگیر خوبیش شده بود چرخیدم و بیشتر خودم و تو بغلش گم کردم.

وقتی صدای نفس های عمیقش به گوشم خورد فهمیدم توی خواب عمیقیه!

چقدر خسته بود که تو این زمان کم خوابش بُرد.

دستم و لای موهای خوش حالتش بُردم و با آرومی به حالت شونه درآوردم.
کم کم دستم و روی پیشونیش بردم و ماساژ دادم.

سرش و آروم آروم روی بالشت گذاشتم و خودمم باهاش خوابیدم؛ همین طور که سرش و می‌مالیدم چشمام و رو هم گذاشتم و خواب ارامش بخشی سر تا سر بدنم و گرفت.

شاید این خواب آروم ترین خوابی بود که این مدت داشتم.
***

سر کلاس نشسته بودم و دستم و زیر چونه ام زده بودم؛ با دقت به حرفای هامون که داشت درس می‌داد گوش می‌دادم؛ تلاشم و می‌کردم که حواسم پی درس باشه ولی نمی‌شد!

پیرهن سفید رنگی پوشیده بود و عضله های کلفتش توی پیرهن خود نمایی می‌کرد.

با نیش باز به ساق و رگ های دستش خیره شده بودم که بی هوا برگشت و غافل گیرم کرد.

خشک شده لبم و گاز گرفتم و وا رفتم از اون نگاه تهدید آمیزش!

چون میخواستم از زیر نگاهش در برم نگاهم و دور تا دور کلاس چرخوندم و تازه فهمیدم نگاه خیره ی دختر هارو!
اخمی غلیظی روی پیشونیم نشست؛ چرا این پیرهنش و پوشیده بود اصلا؟

مشخصه که از عمد این پیرهن و تنش کرده بود.

با اخم تندی برگشتم و باهاش روبه رو شدم؛ انقدر از این کارش حرصی شده بودم که حتی با نگاه سوالی و خاصش خم اخمم از هم باز نشد و بیشتر اخم کردم.

همیشه خدا می‌خواست دخترا بهش توجه کنن و اصلا توجه من و نمی‌دید.

برای اين که کارش و تلافی کنم رژ قرمزم و آروم از کیفم در آوردم و روی لب هام کشیدم.

وقتی نگاه سرد و اخموم و روی خودش دیده بود بی خیالم شده بود و دیگه نگاهم نمی‌کرد.
بیشتر رو درس دادن تمرکز می‌کرد!

همیشه خدا همین بود تو دانشگاه اصلا باهام حرف نمی‌زد تا کسی متوجه رابطمون نشه! همیشه شغلش براش مهم ترین چیز بود و منه احمق قید آبروم و زده بودم و صیغه این مرد سرد و لجباز شده بودم…

البته که دیگه صیغه اش نبودم ولی هیچ وقت یادم نمیره مثل یه هرز*ه بخاطر نمره مجبور شدم صیغه اش بشم…

با صدا زدن آرومم از فکر بیرون اومدم و نگاهم و به دور و اطراف دادم.

با صدای سعید اون ور ترم یادم به حساسیت هامون افتاد و قند تو دلم آب شد چطور بود با استفاده از سعید حالش و جا می‌آوردم؟

لبخندی به سعید زدم و گوشام و تیز کردم که ببینم چی می‌گه ولی اون برگه ای به سمتم پرت کرد و چشمکی زد و دوباره به درس گوش داد.

با کنجکاوی کاغذ و باز کردم که نوشته بودم «رژی که زدی خیلی خیلی بهت میاد!»

لبم و خیس کردم و به پشت سرم برگشتم جایی که سعید نشسته بود لبخندی تحویلش دادم که نیشش تا بنا گوش باز شد خندید.

هه پسره ‌ی هول! دستم و دوباره زیر چونم زدم ونگاهم و به هامون دادم و لبم و نامحسوس جلو دادم برای اولین بار می‌خواستم براش ناز بیام و حواسش و پرت کنم.

برگشت به سمت بچه ها نگاه گذرایی بین تموم بچه ها رد و بدل کرد و وقتی به من رسیدم چشماش اندازه توپ پينک پونک گشاد شد.

لبخند خبیثی روی لب هام نشست و با ناز تکیه ام و به صندلی دادم که نگاهش از روی لب هام به چشمام سُر خورد و بعد نگاهش رنگ خشم گرفت حدس زدم که سعید و پشت سرم دیده و سعید هم احتمالا با نگاه هیزی من و دید می‌زده.

آخيش! دلم حال اومده بود انگار.

به محض این که کلاس و تموم کرد خواستم دستمال بردارم و رژم و پاک کنم چون خیلی خیلی پر رنگ بود ولی چون حوصلش و نداشتم کیفم و برداشتم و از کلاس به سرعت بیرون زدم.

از حس خوبی که گرفته بودم لبخند مدام روی لب هام بود داخل حیاط رفتم و داشتم به سمت سوپری کوچکی می‌رفتم تا چیزی بخورم ولی با اسیر شدن دستم توسط کسی با وحشت برگشتم سمتش.

با دیدنش اونم با چشمای قرمز ترسم جاش و به شیطنت داد؛
با حرص دستم و از دستش بیرون کشیدم و غریدم:

_ چی کار میکنی جلوی بقیه؛ میخوای همه بفهمند؟؟

چشماش لحظه به لحظه قرمز تر می‌شد و من هم ترسم بیشتر می‌شد.

صداش از حد معمول بلند تر شد و گفت :
_ برام مهم نیست!گمشو از دانشگاه بیرون.

هیچی نگفتم و از دانشگاه بیرون زدم؛ جوری دیونه شده بود که مطمئنا کل دانشگاه و روی سر من و سعید خراب می‌کرد!

به سمت ماشین آخرین مدلش رفتم و کنار در ایستادم تا بیاد.

بعد از چند دقیقه با اخم اومد و قفل و زد؛ جفتمون سوار شدیم؛ هر لحظه ممکن بود مثل بمبی بترکه.

نه من چیزی می‌گفتم نه هامون؛ صدای نفس های عصبیش ماشین و پر کرده بود.
تحملم و از دست دادم و آروم گفتم :
_ چی شده؟

و انگار همون کافی بود تا هامون مثل بمب ساعتی بترکه.

_ سعید چی دم گوشت وزوز می‌کرد؟ توهم بدت نمیاد! روت و از من نگیر! چهار روزه باهات خوبم فکر کردی خبریه؟! ساغر این هرزگی هات بد رو مخم می‌ره!

درست کن خودت و! وعلا من مجبور می‌شم درستت کنم! و اون چیزی نیست که تو بخوای…

صداش هر لحظه اوج می‌گرفت..

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.9 / 5. شمارش آرا 14

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان تابو
رمان تابو

دانلود رمان تابو خلاصه : من نه اسم دارم نه خانواده، تنها کسی که دارم، پدرمه. یک پدر که برام همه کار کرده، مهربونه، دلرحمه، دوست داشتنیه، من این پدر رو دوست دارم، اون بهم اسم داد، بهم شخصیت داد، اون بهم حس انتقام داد. من این پدر رو می‌خوام بکشم، من پاییز عزیزنظامم که قصد قتل پدر کردم. این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان من نامادری سیندرلا نیستم از بهاره موسوی

    خلاصه رمان :       سمانه زیبا ارام ومظلومم دل در گرو برادر دوستش دکتر علیرضای مغرور می‌دهد ولی علیرضا با همکلاسی اش ازدواج می‌کند تا اینکه همسرش فوت می‌کند و خانواده اش مجبورش می‌کنند تا با سمانه ازدواج کند. حالا سمانه مانده و آقای مغرور که علاقه ای به او ندارد و سه بچه تخس که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ردپای آرامش به صورت pdf کامل از الهام صفری ( الف _ صاد )

  خلاصه رمان:     سوهان را آهسته و با دقت روی ناخن‌های نیکی حرکت داد و لاک سرمه‌ایش را پاک ‌کرد. نیکی مثل همیشه مشغول پرحرفی بود. موضوع صحبتش هم چیزی جز رابطه‌اش با بابک نبود. امروز از آن روزهایی بود که دلش حسابی پر بود. شاکی و پر اخم داشت غر می‌زد: “بعد از یه سال و خرده‌ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در جگر خاریست pdf از نسیم شبانگاه

  خلاصه رمان :           قصه نفس ، قصه یه مامان کوچولوئه ، کوچولو به معنای واقعی … مادری که مصیبت می کشه و با درد هاش بزرگ میشه. درد هایی که مثل یک خار میمونن توی جگر. نه پایین میرن و نه میشه بالا آوردشون… پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره

جهت دانلود کلیک کنید
رمان در امتداد باران

  دانلود رمان در امتداد باران خلاصه : وکیل جوان و موفقی با پیشنهاد عجیبی برای حل مشکل دختری از طریق خواندن دفتر خاطراتش مواجه میشود و در همان ابتدای داستان متوجه می شود که این دختر را می شناسد و در دوران دانشجویی با او همکلاس بوده است… این رمان برداشتی آزاد است از یک اتفاق واقعی به این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بغض پاییز

    خلاصه رمان :     پسرك دل بست به تيله هاى آبى چشمانش… دلش لرزيد و ويران شد. دخترك روحش ميان قبرستان دفن شد و جسمش در كنار ديگرى، با جنينى در بطن!!   قسمتی از داستان: مردمک های لرزانِ چشمانِ روشنش، دوخته شده بود به کاغذ پیش رویش. دست دراز کرد و از روی پیشخوان برداشتش! باورِ

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
43 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
امین R
امین R
2 سال قبل

نویسنده محترم ، چرا اینقدر غلط املایی داری و یک متن چند سطری رو چند بار تایپ میکنی؟؟؟
از قصد این کارو می‌کنی یا دلیل دیگه ای داره ؟؟؟

رویا
رویا
3 سال قبل

👍👍👍راست گفتی….. زدی توهدف😂😂

کیاناااااا
کیاناااااا
3 سال قبل

شلام خوفید؟
پارت ۴۸ نیومده؟

777
777
3 سال قبل

کسی میدونه چرا سایت رمان خون باز نمیشه؟؟؟؟

Mahdis
Mahdis
3 سال قبل
پاسخ به  777

عزیز برای من مشکلی نداره باز میشه

Mahdis
Mahdis
3 سال قبل
پاسخ به  Mahdis

ناااااححح ناااححح اشتباه کردم
الان که رفتم چک کردم باز نمیشه

کیاناااااا
کیاناااااا
3 سال قبل
پاسخ به  777

برا من که باز شد
برا منم قبلا میشد وقتی اونجا میخوندم

رویا
رویا
3 سال قبل

این ساغرم انگار سادیسم داره دلش میخاد بعد دانشگاه گیسش تو دست هامون بکشه ببره خونه😐 تازه منگله ادای شیطونا رو در میاره

sara
sara
3 سال قبل

پارت بعد را در هفتاد سال اینده مشاهده خواهید کرد
…..
70 سال بعد
ساغر و هامون رسیدن خونه
….
70 سال بعد
ساغر رفت تو اتاق گریه کرد
……
70 سال بعد………

پرنیا
پرنیا
3 سال قبل
پاسخ به  sara

دقیقا😂💔

نهال
نهال
3 سال قبل

من رمان استاد متجاوز رو خوندم بعد تا فصل سومش ناقص بود؟؟کلا نویسنده ناقص رها کرده یا ن از جای دیگه باید بگردم؟میخام بدونم اخرش چی میشه

Mahdis
Mahdis
3 سال قبل
پاسخ به  نهال

عزیز از سایت رمان خون برو بخون
اونجا پارت گذاری میشه

کیاناااااا
کیاناااااا
3 سال قبل

ای واییییییییییی 🤣
ببخشید عسیسم یادم نبود میبینی والله آدم فراموشی میگره🤣
ولی بد تر از اون اینه که ساعت شیش صبح بیدار شدم مامانم میگه کوجا میگم میخوام برم مدرسه😑🤐😐
الله شفا ورسن😐😐😐😅🤣🤣🤣🤣🤣🤣

Mahdis
Mahdis
3 سال قبل
پاسخ به  کیاناااااا

یاخدااااااااا😂🤣😂😂🤣😂😂🤣😂
دمت گرم خیلی خندیدم😂🤣😂

کیاناااااا
کیاناااااا
3 سال قبل
پاسخ به  Mahdis

خواهش میکنم دمم گرم🤣🤣🤣

Mahdis
Mahdis
3 سال قبل
پاسخ به  کیاناااااا

🌹

Parastou
Parastou
3 سال قبل

بابا جون مادرت تند تند پارت بزار چیه هفته ای بدونه. من هر سری میام پارت جدید بخونم پارت قبلی یادم رفته. رمانت قشنگه ولی خیلی دیر به دیر پارت میزاری اینجوری طرفداراتو از دست میدی.

کیاناااااا
کیاناااااا
3 سال قبل
پاسخ به  Parastou

اگه نویسنده را هنمایی یا دبیرستانی باشه…🤔🤔🤔الان وقت امتحاناته
شاید امتحان داره و نمیتونه یا شاید کار داره یا گرفتاری داره ولی اصلا نمشه تحمل کرد 🤕🤕🤕

Mahdis
Mahdis
3 سال قبل

کیاناااااااا
کیاناااااااااااا
بیا که نویسنده پارت نوشته

Zahraaa
Zahraaa
3 سال قبل
پاسخ به  Mahdis

کــــــــــــــمــــــــــــــــــــــــــــه

Mahdis
Mahdis
3 سال قبل
پاسخ به  Zahraaa

نسبت به قبلا بیشتره زهرایی

کیاناااااا
کیاناااااا
3 سال قبل
پاسخ به  Zahraaa

حداقل ایو شکر کن که فرستاد😂🤣😅😅😅🧿🧿🧿🧿🧿🧿🧿🧿🧿🧿🧿🧿🧿🧿🧿🧿🧿🧿🧿🧿🧿🧿🧿🧿🧿

Mahdis
Mahdis
3 سال قبل
پاسخ به  کیاناااااا

نچ نچ قدر نمیدونه که😂🤣😂🤣

کیاناااااا
کیاناااااا
3 سال قبل
پاسخ به  Mahdis

😂🤣🤕

کیاناااااا
کیاناااااا
3 سال قبل
پاسخ به  Mahdis

آخخخخخخخ جوننننننننن
راحت شدم بالاخرههههه
انتظار به پایان رسیددددد
😂🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣

Mahdis
Mahdis
3 سال قبل
پاسخ به  کیاناااااا

جونت سلامت
اره اره خوبه چشمات سفید نشد😂🤣😂🤣
چنان تو ذوق میکنی حس این بهم دست داده که به معشوقت رسیدی😂🤣😂🤣😂🤣

کیاناااااا
کیاناااااا
3 سال قبل
پاسخ به  Mahdis

😂😂😂🤣🤣🤣😂🤣😂🤣😂🤣
معشوقه؟؟؟
معشوقه کیلو چندع😂🤣😂🤣😂🤣😂🤣😂😂😂🤣
والله رمان خوندن و فیلم دیدن و آهنگ معشوقه های منن پس اره راس میگی به معشوقم رسیدم🤣😂😂😂🤣🤣😂🤣😂

Mahdis
Mahdis
3 سال قبل
پاسخ به  کیاناااااا

نچ نچ😂🤣😂🤣
یادت نیست من معشوقت بودم😂🤣😂🤣
عجب ادمایی پیدا میشه😂🤣😂🤣
حالا من به بقیه چی بگم😂🤣😂🤣

کیاناااااا
کیاناااااا
3 سال قبل
پاسخ به  Mahdis

ای واییییییییییی 🤣
ببخشید عسیسم یادم نبود میبینی والله آدم فراموشی میگره🤣
ولی بد تر از اون اینه که ساعت شیش صبح بیدار شدم مامانم میگه کوجا میگم میخوام برم مدرسه😑🤐😐
الله شفا ورسن😐😐😐😅🤣🤣🤣🤣🤣🤣

Mahdis
Mahdis
3 سال قبل
پاسخ به  کیاناااااا

ایندفعه رو میبخشم قلوه جان😂
نچ نچ ادم معشوقشو که یادش نمیره😂
یاخدااااااااا😂🤣😂😂🤣😂😂🤣😂
الهی آمین😂

Mahdis
Mahdis
3 سال قبل
پاسخ به  کیاناااااا

کیانااااا چرا نمیای چت روم؟؟؟
اگر بیایی کلا اینااا از سرت میپره😂🤣😂🤣

کیاناااااا
کیاناااااا
3 سال قبل
پاسخ به  Mahdis

باشَع امتحانام یه کوچولو سبک شد می آیم🤣😅😐(امان از این امتحانا)
اگه امتحان آدم بود تا الان ترور شخصیتی میکردنش😐😅🤣🤣🤣

Mahdis
Mahdis
3 سال قبل
پاسخ به  کیاناااااا

قدمت روی چشم
هروقت اومدی خوش اومدی
همینجوری هم ترور میشه😂😂😂

کیاناااااا
کیاناااااا
3 سال قبل
پاسخ به  Mahdis

🤣🤣🤣🤣🤣🤣میدونم قدمم همه جا رو چشه🤣🤣🤣🤣
شوخیدم🙂🙃😂🤣

Mahdis
Mahdis
3 سال قبل
پاسخ به  کیاناااااا

چه خودشیفته😂😂🌹

Mahdis
Mahdis
3 سال قبل
پاسخ به  Mahdis

ناراحت نشیا شوخی کردم

کیاناااااا
کیاناااااا
3 سال قبل
پاسخ به  Mahdis

تازه متوجه شدی گل من🤣😂

Mahdis
Mahdis
3 سال قبل
پاسخ به  Mahdis

هععی اره عزیزم🌹

محیا
محیا
3 سال قبل

ای خدااااا بابا نویسنده جان قربون اون ذهن فعالت .د از دانشگاه به اتاق خاب و از اتاق خاب به دانشگاهو ول کن ی اتفاق جدید رقم بزن😐

Mahdis
Mahdis
3 سال قبل
پاسخ به  محیا

😂😂😂

AmirAli
AmirAli
3 سال قبل
پاسخ به  محیا

بهتره بگی از بغل سعید به بغل هامون از بغل هامون به بغل سعید!

Mahdis
Mahdis
3 سال قبل
پاسخ به  AmirAli

😂😂

sara
sara
3 سال قبل
پاسخ به  محیا

دقیقاااااااااااااا

دسته‌ها
43
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x