رمان صیغه استاد پارت 58 - رمان دونی

رمان صیغه استاد پارت 58

 

 

– چی کار می‌کنی بچه دستت و تازه بخیه زدم؛ پاره شه این بار از خون ریزی می‌میری!

نگاهم و بدون حرف ازش گرفتم و سرم و پایین انداختم؛ هم دستم درد می‌کرد هم داشتم از گشنگی می‌مردم و عجیب این بود که باز هم خوابم می‌اومد!…

خمیازه ای کشیدم و رو به هامون با نگاهی زیر زیرکی گفتم:
– من خوابم میاد بازم چرا…؟!
بین حرفم پرید و تند گفت:
‌‌- بخاطر آرامش بخشه! حتما گشنت هم هست بزار برات غذا بیارم.
تا خواستم بپرسم غذا کجا بوده؟ من که نبودم بپذم کی پخته؟ از اتاق بیرون رفت.

نفی عمیقی کشیدم و تقریبا داشتم بی هوش می‌شدم که هامون با ظرف غذایی وارد شد.
با دبذن محتویات ظرف متوجه شدم که انگار دست و پاشکسته خودش غذا پخته!

لبخندی به اين کد بانو شدنش زدم؛ لبخند بی حالی زدم و به غذا اشاره کردم.
– زحمت کشیدید جناب فاخر! به به چه کردی دلم ضعف رفت.
ببینم این استامبولیه؟!

مثل بچه ها لبش و جلو داد و گفت:
– استامبولی چیه می‌خواستم پلو عدس درست کنم از شانس بدم عدس نداشتیم!

با این حرفش نتونستم خودم و کنترل کنم و پقی زدم زیر خنده که چشم غره ای بهم رفت و کنارم روی تخت نشست.
قاشق و توی برنج کرد و آروم دهنم گذاشت.
منم برای این که دیگه ناراحت نشه خندم و تموم کردم و آروم شروع کردم به غذا خوردن.

حس خوب بینمون و بی اندازه دوست داشتم؛ دلم می‌خواست همیشه همین جوری بودیم؛ حتي اگه با رگ زدن من همه چیز درست می‌شد.

خواستم چیزی بگم ولی با تیری که یهو تو سرم کشید آخ گفتم و دستم و به سرم بند کردم و غذا تو دهنم موند!!…

آخی گفتم و صورتم از درد جمع شد که هامون فوری فهمید و سینی و اون طرف هول داد؛ سمتم اومد و با ترسی که تازگی ها زیاد تو چهرش می‌دیدم دستش و روی شونه ام گذاشت و زمزمه وار گفت :
– چی شدی حالت خوبه؟! کجات درد گرفت باید بهم بگی ساغر!! ببینمت… ؟!

– هیچی نشد نترس یکم درد می‌کنه سرم حتما بخاطر این دارو هاست که تو روی بهم؛ یکم می‌خوام بخوابم هامون.

باشه ای گفت و بعد از مکثی ادامه داد.
‌- پس غذات و بخور؛ بعد بخواب ضعف می‌کنی تو؛ چند روزه درست حسابی غذا نخوردی!

از نگرانیش لبخندی روی لبم نشست.
دوباره ظرف و جلو کشیدم و شروع کردم به غذا خوردن؛ طعح عجیب غریبی داشت… ولی طعمش بد نبود.

در حد شکم سیری خوب بود! مشخص بود من سر پا نباشم تا غذا نپزم و گیتی و تر خشک نکنم این زندگی رو هواست!

با یاد گیتی دست از غذا خوردن برداشتم و رو به هامون که عمیق تو فکر بود گفتم:
– راستی گیتی خوبه؟! من دو روزه مثل جنازه بی هوشم اون بنده خدا رو بهش رسیدی؟!

با یاد بد غذا بودنش ضربه ای به سرم زدم.
– مطمئنم گیتی از این غذا نمی‌خوره هامون! کاش براش غذای بیرون می‌خریدی… آخه گیتی….

هامون با اخم های در هم بین حرفم پرید گفتن «تمومش کن» رسما خفه شدم!
با تعجب نگاهی بهش انداختم که کلافه نگاهم کرد و دستی داخل موهای خوش حالتش کشید.

– بس کن ساغر! گیتی… گیتی… گیتی… الان باید به فکر خودت باشی! اوکی؟! گور بابای گیتی و هر خر دیگه ای!

با تعجب نگاهش کردم‌؛ این هامون بود که این حرف و زد؟! به گوش های خودم نباید شک می‌کردم؟!

– چی شده که هامون خان به زن دردونه اش می‌گه هر خری؟! باور کنم عاشق دلشکسته همین زن بودی؟!

پوزخندی زد و جلو تر اومد؛ خیره به لب هام که کمی از هم فاصله داده بودمشون لب زد:
– اگه دوستش داشتم سرش هوو نمی‌آوردم… حرف زدن راجبش و تموم می‌کنیم همین الان! اوکی؟…

دیگه چشمام بزرگ تر از این نمی‌شد؛ عاشقش نبود؟ هوو سرش آورده بود؟ منم دوست نداشت و این یعنی صد در صد سر منم هوو می‌آورد.

ناخواسته با این حرفش کمی پکر شدم؛ کاش گیتی نبود؛ کاش زن اول هامون اصلا وجود نداشت کاش من اولینش بودم.

بلند شدم و با گفتن میرم یه هوا بخورم از اتاق خارج شدم؛ در واقع دیگه هوای اون اتاق خفقان آور بود؛ انگار هامون بهم گفته بود یه روز از این که با من بخوابه خسته می‌شه و میره سراغ یه زن دیگه!

رفتم تو بالکن و چند تا نفس عمیق کشیدم تا هوای آزاد داخل ریه هام بره؛ حس زندگی باید آروم آروم به وجودم برمی‌گشت؛ مثل همیشه باید قوی دوباره به زندگی بر می‌گشتم… یادم اومد خیلی وقته به مامان سر نزدم پس تو اولین فرصت باید می‌رفتم اونجا!

انگار نه انگار که یه مادری دارم! هر چند تقریبا تموم بدبختی من بر می‌گشت به مادرم کاش اون روز لال می‌شدم و به هامون جواب بله نمی‌دادم؛ نباید این می‌شد که الان هست!
باید بجنگم برای عشقم؟! یا تنهاش بزارم؟!

 

اون چی؟ می‌رسید اون روزی که هامون من و دوست داشته باشه؟ قطعا نه.
چون اون حتی اگه یه روزی هم من و می‌خواست و عاشقم می‌شد؛ به هیچ عنوان بهم نمی‌گفت…. مغرور تر از این حرفا بود.

لبخندی تلخی زدم و بعد از نگاه کردن اطراف بلند شدم و داخل اتاق رفتم.

 

با دیدن هامون خوابیده روی تخت درست مثل پسر بچه های تخس؛ خندیدم و سمتش رفتم؛ حالا که خواب بود یکم شیطونی ضرر که نداشت!

روی تخت نشستم و برای این که صدایی از تخت در نیاد نیم خیز مانند خوابیدم.

دراز کشیده دستم و لای موهای پر پست و خوشگلش بردم و همون طور که با ذوق ریز ریز می‌خندیدم با موهاش بازی می‌کردم.

هامون خواب سنگینی داشت و برای همین خوشحال بودم که از خستگی حالا حالا ها بیدار نمی‌شه.

 

ناخن نسبتا بلندم و توی ریشه موهاش فرو بردم که همون موقع دستم و کشید و من بی هوا روی کل هیکلش افتادم.
هینی کشیدم و با دیدن چشمای بازش چشمام گشاد شد!

خواستم از بغلش بیرون بیام که اجازه نداد و محکم تر کمرم و گرفت.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ما دیوانه زاده می شویم pdf از یگانه اولادی

  خلاصه رمان :       داستان زندگی طلاست دختری که وقتی هنوز خیلی کوچیکه پدر و مادرش از هم جدا میشن و طلا میمونه و پدرش ، پدری که از عهده بزرگ کردن یه دختر کوچولو بر نمیاد پس طلا مجبوره تا تنهایی هاش رو تو خونه عموی بزرگش پر کنه خونه ای با یه دختر و دو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصاص pdf از سارگل حسینی

  خلاصه رمان :     آرامش دختر هجده ساله‌ای که مورد تعرض پسر همسایه شون قرار میگیره و از ترس مجبور به سکوت میشه و سکوتش باعث میشه هاکان بخواد دوباره کارش رو تکرار کنه اما این بار آرامش برای محافظت از خودش ناخواسته قتلی مرتکب میشه که زندگیش رو مورد تحول قرار میده…   به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوگار

    خلاصه رمان :         مَــــن “داریوشَم “…خانزاده ای که برای پیدا کردن یه دُختر نقابدار ، وجب به وجب خاک شَهر رو به توبره کشیدم… دختری که نزدیک بود با سُم های اسبم زیرش بگیرم و اون حالا با چشمهای سیاه بی صاحبش ، خواب رو برام حَروم کرده…!   اون لعنتی از مَـن یه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به تماشای دود
دانلود رمان به تماشای دود به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

    خلاصه رمان به تماشای دود :   پیمان دایی غیرتی و بی اعصابی که فقط دو سه سال از خواهر‌زاده‌ش بزرگتره. معتقده سر و گوش این خواهرزاده زیادی می‌جنبه و حسابی مراقبشه. هر روز و هر جا حرفی بشنوه یه دعوای حسابی راه می‌ندازه غافل از اینکه لیلا خانم با رفیق فابریک این دایی عصبی سَر و سِر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کابوک

    خلاصه رمان :     کابوک داستان پر فراز و نشیبی از افرا یزدانی است که توی مترو کار می‌کنه و تنها دغدغه‌ش بدست آوردن عشق همسر سابقشه… ولی در اوج زرنگی، بازی می‌خوره، عکس‌هایی که اونو رسوا میکنه و خانواده ای که از او می‌گذرن ولی از آبروشون نه …! به این رمان امتیاز بدهید روی یک

جهت دانلود کلیک کنید
رمان اوج لذت
دانلود رمان اوج لذت به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی

  خلاصه: پروا دختری که در بچگی توسط خانوادش به فرزندی گرفته شده و حالا بزرگ شده و یه دختر ۱۹ ساله بسیار زیباست ، حامد برادر ناتنی و پسر واقعی خانواده پروا که ۳۰ سالشه پسر سربه زیر و کاری هست ، دقیقا شب تولد ۳۰ سالگیش اتفاقی میوفته که نباید ، اتفاقی که زندگی پروا رو زیر رو

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
22 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
100218314077649089092
100218314077649089092
3 سال قبل

سلام رمان خیلی قشنگه من عاشق رمان شدم فقط تورو خدا سعی کن زود تر پارت بزاری

Elahe❤
3 سال قبل

سلام دوستان
به نظر من رمانش خوبه قلمش بهتر شده
ولی شما از کجا می دونیم که گیتی هم خودش مقصر نبوده
ساغر هیچی نمی دونه
ولی من فکر می کنم گیتی فلج نیست راه می‌ره داره نقش بازی می‌کنه
و داره ساغر و هامون رو اذیت می‌کنه
علاقه ای هم به هامون نداره دنبال پولشه

Zahra
3 سال قبل

سلام
زمانت خیلی خوشگله من عاشقش شدم یعنی یه جورایی آدم رو به خودش جذب میکنه 😍❤️
ولی ببخشید چرا بعد از پارت 58 هیچ پارت دیگه نیست چرا پارت 59 نیست 😢
میشه کانال تلگرامت رو بگی

ارغوان
3 سال قبل

رمانت خیلی قشنگ و زیباست واقعا
من از پارت یک همیشه رمانت رو دنبال میکردم
ولی چرا آنقدر دیر پارت میدی؟؟؟
💕

ارغوان
3 سال قبل

اه تف تو روحت واقعا چرا انقدر لفتش میدی
خو مگه مرض داری انقدر دیر به دیر پارت میزاری
بعد اسم خودتم گذاشتی نویسنده مثلا
دو ماهه ملت رو الاف خودت کردی
هر بار که من میام میبینم یه هفته گذشته بعد هنوز یه پارت هم نیومده
🗡️👺

Asi
Asi
3 سال قبل

سلام ادمین…خوب من یه رمانی رو نوشتم و اگر امکان پذیر هست در این سایت منتشرش کنید…ممنون میشم🙏🔥

Asi
Asi
3 سال قبل

سلام،ببخشید من به مشکل خوردم…..می‌خوام یه زمانی رو منتشر کنم ولی متاسفانه نمی‌دونم چطوری باید منتشرش کنم اگر امکان پذیر هست ارشد هام کمکم کنند ممنون میشم🙏🔥

نیوشا Ss
نیوشا Ss
3 سال قبل
پاسخ به  Asi

واای گفتی ارشد یاد فیلمای کره ای افتادم😉😀😘😇💓🌺🌼🌸
اگر بخوای چاپ کنی نمیدونم احتمالن باید با نشریات چاپ رمان صحبت کنی احتمالن میره برای ویراستاری و ممیزی 😐😕
اما اگر بخوای تو همین سایت بذاری مدیرسایت ازتو آدرس آیدی تلگرامت میگیره تا درمورد رمانت صحبت کنید وبعدن تو تلگرام پارت گذاری کنی•• تاجایی که من میدونم قبلن که اینطوری بود

نیوشاss
نیوشاss
3 سال قبل

عجب🤔😐😕😑 حالا گیتی شوود هر خری😳😵😡😠 کاش مادر پدرش میومدن با وساتت پلیس و وکیل و•••••••• دخترشوون میبردن پیش خودشوون هاموون عوضی بمونه و حوضش••••
/ البته سرش با ساغر گرم شده دیگه براش مهم نیست/
البته بازم میگم اگر احیانن بچه ای داشته باشن اوضا پیچیده تر میشه مگرنه که خانواده گیتی به گمونم میتونن پرونده تشکیل بدن برن دادگاه برای گرفتن دخترشوون تلاش بکنن

Asi
Asi
3 سال قبل
پاسخ به  نیوشاss

آخه گیتب اصن که مریض نیس

ارغوان
3 سال قبل
پاسخ به  نیوشاss

آخه گیتی بد بخت اگه جز مامانش خانواده ای داشت که صیغه این مردک نمیشد

این نویسنده هم دو ماه ما رو الاف نمی‌کرد هر دو هفته یه بار یه پارت بده

نیوشاss
نیوشاss
3 سال قبل
پاسخ به  ارغوان

گُلم اشتباه گفتی این دختره که ص•ی•غ•ه استادش شده/ هامون فاخر/ ساغر هست گیتی اسم همسره هامون که بیچاره•بینوا بدبخت تو یک سانحه فلج شده••••
شوهرش الان برای خودش سرگرمی پیدا کرده زن ص•ی•غ•ه ای 😐😑😕😯🤐😳😵 جدیدگرفته کاش اول زن بیچارش طلاغ میداد میفرستاد پیش خانوادش بعدش بفکرهمچین کارایی میوفتاد😡
درسته عزیزان من گفته بودم ساغر گناهی نداره این بیچاره بدبخت هم مترسک دست استادش شده هامون داره رو انگشتش میچرخونه این دختره ساده بیچاره رو••••••••••

ایدا
ایدا
3 سال قبل

نویسنده جان سلام دوباره قلم رمانت خیلی بهتره واقعا بهتر شده این که در لحظه وقایعو کامل شرح میدی مخصوصا در مواقع حساس چه رمان زیبایی ساخته فقط نویسنده حیف این هوش استعداد نیس ناشناخته بمونه،چرا مقدار پارت های رمانتو زیادتر نمیکنی تا خواننده لذت بیشتری یبره و طرفدار برای تو جذب کنه شما مطمعن باش رمانت خواننده داره اما میزان نظرات پایین اومده،اگر کمی پارت های رمان هاتو بیشتر کنی مسلما تاثیر پذیری زیباییی رمانت چند برابر میشه!!!موفق باشی عزیزم همین طور ادامه بدن فقط داخل نوشتن رمانت زیاد عجله نکن وقایعو کامل شرح بده تا زیبا بشه
و در اخر رمانت واقعا زیباست و قلمت واقعا پیشرفت کرده
موفق باشی

ayliiinn
3 سال قبل

هعییی چی بگم والاع!

کیاناااااا
کیاناااااا
3 سال قبل

الحق که به نویسندمون باید گفت ضددددد حال😆
جاهای خنده دار تموم شد😂🤣
خوب بود مرسی

ayliiinn
3 سال قبل
پاسخ به  کیاناااااا

سلام کیانا جانم خوبی؟

.
ببخشید من تازه پیامتو دیدم که پرسیده بودی کنکور چطور بود
خب اره سخت بود ولی بد نبود
.
.
ایشالا که خودتم در آینده عالی بدیش
.

Arshida
Arshida
3 سال قبل
پاسخ به  ayliiinn

آیلین جان شما امسال کنکور داشتی؟

ayliiinn
3 سال قبل
پاسخ به  Arshida

بله عزیزم
تجربی هستم

Arshida
Arshida
3 سال قبل
پاسخ به  ayliiinn

آها موفق باشی عزیزم💕

Arshida
Arshida
3 سال قبل
پاسخ به  ayliiinn

آها موفق باشی عزیرم💕

ayliiinn
3 سال قبل
پاسخ به  Arshida

مرررسی جانیم

دسته‌ها
22
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x