– چی کار میکنی بچه دستت و تازه بخیه زدم؛ پاره شه این بار از خون ریزی میمیری!
نگاهم و بدون حرف ازش گرفتم و سرم و پایین انداختم؛ هم دستم درد میکرد هم داشتم از گشنگی میمردم و عجیب این بود که باز هم خوابم میاومد!…
خمیازه ای کشیدم و رو به هامون با نگاهی زیر زیرکی گفتم:
– من خوابم میاد بازم چرا…؟!
بین حرفم پرید و تند گفت:
- بخاطر آرامش بخشه! حتما گشنت هم هست بزار برات غذا بیارم.
تا خواستم بپرسم غذا کجا بوده؟ من که نبودم بپذم کی پخته؟ از اتاق بیرون رفت.
نفی عمیقی کشیدم و تقریبا داشتم بی هوش میشدم که هامون با ظرف غذایی وارد شد.
با دبذن محتویات ظرف متوجه شدم که انگار دست و پاشکسته خودش غذا پخته!
لبخندی به اين کد بانو شدنش زدم؛ لبخند بی حالی زدم و به غذا اشاره کردم.
– زحمت کشیدید جناب فاخر! به به چه کردی دلم ضعف رفت.
ببینم این استامبولیه؟!
مثل بچه ها لبش و جلو داد و گفت:
– استامبولی چیه میخواستم پلو عدس درست کنم از شانس بدم عدس نداشتیم!
با این حرفش نتونستم خودم و کنترل کنم و پقی زدم زیر خنده که چشم غره ای بهم رفت و کنارم روی تخت نشست.
قاشق و توی برنج کرد و آروم دهنم گذاشت.
منم برای این که دیگه ناراحت نشه خندم و تموم کردم و آروم شروع کردم به غذا خوردن.
حس خوب بینمون و بی اندازه دوست داشتم؛ دلم میخواست همیشه همین جوری بودیم؛ حتي اگه با رگ زدن من همه چیز درست میشد.
خواستم چیزی بگم ولی با تیری که یهو تو سرم کشید آخ گفتم و دستم و به سرم بند کردم و غذا تو دهنم موند!!…
آخی گفتم و صورتم از درد جمع شد که هامون فوری فهمید و سینی و اون طرف هول داد؛ سمتم اومد و با ترسی که تازگی ها زیاد تو چهرش میدیدم دستش و روی شونه ام گذاشت و زمزمه وار گفت :
– چی شدی حالت خوبه؟! کجات درد گرفت باید بهم بگی ساغر!! ببینمت… ؟!
– هیچی نشد نترس یکم درد میکنه سرم حتما بخاطر این دارو هاست که تو روی بهم؛ یکم میخوام بخوابم هامون.
باشه ای گفت و بعد از مکثی ادامه داد.
- پس غذات و بخور؛ بعد بخواب ضعف میکنی تو؛ چند روزه درست حسابی غذا نخوردی!
از نگرانیش لبخندی روی لبم نشست.
دوباره ظرف و جلو کشیدم و شروع کردم به غذا خوردن؛ طعح عجیب غریبی داشت… ولی طعمش بد نبود.
در حد شکم سیری خوب بود! مشخص بود من سر پا نباشم تا غذا نپزم و گیتی و تر خشک نکنم این زندگی رو هواست!
با یاد گیتی دست از غذا خوردن برداشتم و رو به هامون که عمیق تو فکر بود گفتم:
– راستی گیتی خوبه؟! من دو روزه مثل جنازه بی هوشم اون بنده خدا رو بهش رسیدی؟!
با یاد بد غذا بودنش ضربه ای به سرم زدم.
– مطمئنم گیتی از این غذا نمیخوره هامون! کاش براش غذای بیرون میخریدی… آخه گیتی….
هامون با اخم های در هم بین حرفم پرید گفتن «تمومش کن» رسما خفه شدم!
با تعجب نگاهی بهش انداختم که کلافه نگاهم کرد و دستی داخل موهای خوش حالتش کشید.
– بس کن ساغر! گیتی… گیتی… گیتی… الان باید به فکر خودت باشی! اوکی؟! گور بابای گیتی و هر خر دیگه ای!
با تعجب نگاهش کردم؛ این هامون بود که این حرف و زد؟! به گوش های خودم نباید شک میکردم؟!
– چی شده که هامون خان به زن دردونه اش میگه هر خری؟! باور کنم عاشق دلشکسته همین زن بودی؟!
پوزخندی زد و جلو تر اومد؛ خیره به لب هام که کمی از هم فاصله داده بودمشون لب زد:
– اگه دوستش داشتم سرش هوو نمیآوردم… حرف زدن راجبش و تموم میکنیم همین الان! اوکی؟…
دیگه چشمام بزرگ تر از این نمیشد؛ عاشقش نبود؟ هوو سرش آورده بود؟ منم دوست نداشت و این یعنی صد در صد سر منم هوو میآورد.
ناخواسته با این حرفش کمی پکر شدم؛ کاش گیتی نبود؛ کاش زن اول هامون اصلا وجود نداشت کاش من اولینش بودم.
بلند شدم و با گفتن میرم یه هوا بخورم از اتاق خارج شدم؛ در واقع دیگه هوای اون اتاق خفقان آور بود؛ انگار هامون بهم گفته بود یه روز از این که با من بخوابه خسته میشه و میره سراغ یه زن دیگه!
رفتم تو بالکن و چند تا نفس عمیق کشیدم تا هوای آزاد داخل ریه هام بره؛ حس زندگی باید آروم آروم به وجودم برمیگشت؛ مثل همیشه باید قوی دوباره به زندگی بر میگشتم… یادم اومد خیلی وقته به مامان سر نزدم پس تو اولین فرصت باید میرفتم اونجا!
انگار نه انگار که یه مادری دارم! هر چند تقریبا تموم بدبختی من بر میگشت به مادرم کاش اون روز لال میشدم و به هامون جواب بله نمیدادم؛ نباید این میشد که الان هست!
باید بجنگم برای عشقم؟! یا تنهاش بزارم؟!
اون چی؟ میرسید اون روزی که هامون من و دوست داشته باشه؟ قطعا نه.
چون اون حتی اگه یه روزی هم من و میخواست و عاشقم میشد؛ به هیچ عنوان بهم نمیگفت…. مغرور تر از این حرفا بود.
لبخندی تلخی زدم و بعد از نگاه کردن اطراف بلند شدم و داخل اتاق رفتم.
با دیدن هامون خوابیده روی تخت درست مثل پسر بچه های تخس؛ خندیدم و سمتش رفتم؛ حالا که خواب بود یکم شیطونی ضرر که نداشت!
روی تخت نشستم و برای این که صدایی از تخت در نیاد نیم خیز مانند خوابیدم.
دراز کشیده دستم و لای موهای پر پست و خوشگلش بردم و همون طور که با ذوق ریز ریز میخندیدم با موهاش بازی میکردم.
هامون خواب سنگینی داشت و برای همین خوشحال بودم که از خستگی حالا حالا ها بیدار نمیشه.
ناخن نسبتا بلندم و توی ریشه موهاش فرو بردم که همون موقع دستم و کشید و من بی هوا روی کل هیکلش افتادم.
هینی کشیدم و با دیدن چشمای بازش چشمام گشاد شد!
خواستم از بغلش بیرون بیام که اجازه نداد و محکم تر کمرم و گرفت.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
سلام رمان خیلی قشنگه من عاشق رمان شدم فقط تورو خدا سعی کن زود تر پارت بزاری
سلام دوستان
به نظر من رمانش خوبه قلمش بهتر شده
ولی شما از کجا می دونیم که گیتی هم خودش مقصر نبوده
ساغر هیچی نمی دونه
ولی من فکر می کنم گیتی فلج نیست راه میره داره نقش بازی میکنه
و داره ساغر و هامون رو اذیت میکنه
علاقه ای هم به هامون نداره دنبال پولشه
سلام
زمانت خیلی خوشگله من عاشقش شدم یعنی یه جورایی آدم رو به خودش جذب میکنه 😍❤️
ولی ببخشید چرا بعد از پارت 58 هیچ پارت دیگه نیست چرا پارت 59 نیست 😢
میشه کانال تلگرامت رو بگی
رمانت خیلی قشنگ و زیباست واقعا
من از پارت یک همیشه رمانت رو دنبال میکردم
ولی چرا آنقدر دیر پارت میدی؟؟؟
💕
اه تف تو روحت واقعا چرا انقدر لفتش میدی
خو مگه مرض داری انقدر دیر به دیر پارت میزاری
بعد اسم خودتم گذاشتی نویسنده مثلا
دو ماهه ملت رو الاف خودت کردی
هر بار که من میام میبینم یه هفته گذشته بعد هنوز یه پارت هم نیومده
🗡️👺
سلام ادمین…خوب من یه رمانی رو نوشتم و اگر امکان پذیر هست در این سایت منتشرش کنید…ممنون میشم🙏🔥
تو تلگرام بهم بهم پیام یدید ghaderaaa@...
سلام،ببخشید من به مشکل خوردم…..میخوام یه زمانی رو منتشر کنم ولی متاسفانه نمیدونم چطوری باید منتشرش کنم اگر امکان پذیر هست ارشد هام کمکم کنند ممنون میشم🙏🔥
واای گفتی ارشد یاد فیلمای کره ای افتادم😉😀😘😇💓🌺🌼🌸
اگر بخوای چاپ کنی نمیدونم احتمالن باید با نشریات چاپ رمان صحبت کنی احتمالن میره برای ویراستاری و ممیزی 😐😕
اما اگر بخوای تو همین سایت بذاری مدیرسایت ازتو آدرس آیدی تلگرامت میگیره تا درمورد رمانت صحبت کنید وبعدن تو تلگرام پارت گذاری کنی•• تاجایی که من میدونم قبلن که اینطوری بود
عجب🤔😐😕😑 حالا گیتی شوود هر خری😳😵😡😠 کاش مادر پدرش میومدن با وساتت پلیس و وکیل و•••••••• دخترشوون میبردن پیش خودشوون هاموون عوضی بمونه و حوضش••••
/ البته سرش با ساغر گرم شده دیگه براش مهم نیست/
البته بازم میگم اگر احیانن بچه ای داشته باشن اوضا پیچیده تر میشه مگرنه که خانواده گیتی به گمونم میتونن پرونده تشکیل بدن برن دادگاه برای گرفتن دخترشوون تلاش بکنن
آخه گیتب اصن که مریض نیس
آخه گیتی بد بخت اگه جز مامانش خانواده ای داشت که صیغه این مردک نمیشد
این نویسنده هم دو ماه ما رو الاف نمیکرد هر دو هفته یه بار یه پارت بده
گُلم اشتباه گفتی این دختره که ص•ی•غ•ه استادش شده/ هامون فاخر/ ساغر هست گیتی اسم همسره هامون که بیچاره•بینوا بدبخت تو یک سانحه فلج شده••••
شوهرش الان برای خودش سرگرمی پیدا کرده زن ص•ی•غ•ه ای 😐😑😕😯🤐😳😵 جدیدگرفته کاش اول زن بیچارش طلاغ میداد میفرستاد پیش خانوادش بعدش بفکرهمچین کارایی میوفتاد😡
درسته عزیزان من گفته بودم ساغر گناهی نداره این بیچاره بدبخت هم مترسک دست استادش شده هامون داره رو انگشتش میچرخونه این دختره ساده بیچاره رو••••••••••
نویسنده جان سلام دوباره قلم رمانت خیلی بهتره واقعا بهتر شده این که در لحظه وقایعو کامل شرح میدی مخصوصا در مواقع حساس چه رمان زیبایی ساخته فقط نویسنده حیف این هوش استعداد نیس ناشناخته بمونه،چرا مقدار پارت های رمانتو زیادتر نمیکنی تا خواننده لذت بیشتری یبره و طرفدار برای تو جذب کنه شما مطمعن باش رمانت خواننده داره اما میزان نظرات پایین اومده،اگر کمی پارت های رمان هاتو بیشتر کنی مسلما تاثیر پذیری زیباییی رمانت چند برابر میشه!!!موفق باشی عزیزم همین طور ادامه بدن فقط داخل نوشتن رمانت زیاد عجله نکن وقایعو کامل شرح بده تا زیبا بشه
و در اخر رمانت واقعا زیباست و قلمت واقعا پیشرفت کرده
موفق باشی
هعییی چی بگم والاع!
الحق که به نویسندمون باید گفت ضددددد حال😆
جاهای خنده دار تموم شد😂🤣
خوب بود مرسی
سلام کیانا جانم خوبی؟
.
ببخشید من تازه پیامتو دیدم که پرسیده بودی کنکور چطور بود
خب اره سخت بود ولی بد نبود
.
.
ایشالا که خودتم در آینده عالی بدیش
.
آیلین جان شما امسال کنکور داشتی؟
بله عزیزم
تجربی هستم
آها موفق باشی عزیزم💕
آها موفق باشی عزیرم💕
مرررسی جانیم