رمان صیغه استاد پارت 59 - رمان دونی

رمان صیغه استاد پارت 59

 

– کرم میریزی باید منتظر عواقبشم باشی خانوم کوچولو!

– چی میگی تو؟! چه کرمی؟ نخیر حوصله ام سر رفته بود فقط می‌خواستم یکم حوصلم جا بیاد همین! دستتم بردار.

طلبکار گفتم و بهش اخم کردم ولی هامون انگار به مزاقش خوش اومده بود که بلند بلند خندید و مقابل اخمم حتی ذره ای ناراحت نشد!

چشم غره ای بهش رفتم و کنارش روی تخت خوابیدم؛ با صدایی که حرص ازش می‌بارید لب زدم:
– اومده بودم بخوابم!

چیزی نگفتم و منم پلک هام و روی هم گذاشتم که همون موقع گرمی لب هاش و روی لب هام حس کردم و تکون شدیدی خوردم.

توجه ای بهم نکرد و با شدت بیشتری لبش و روی لبم حرکت داد؛ تند تند به لبم بوسه می‌زد تا این که دستم و تخت سینش گذاشتم و هلش دادم عقب….

ناخواسته و خیلی نا مربوط صحنه های روزای اول آشناییمون اومد تو ذهنم…
روزی که من اینجا اومده بودم و هامون روی بدن بی جون گیتی افتاد.

چقدر درد ناک و چقدر هامون تن خودش و خالی نکرده بود که دست به همچین کاری زده بود؛ هم دلم براش سوخت هم الان می‌گفتم اگه خود کشی کنم و اتفاقی برام بیفته که فلج یا ناقص بشم مثل گیتی دور انداخته می‌شم یا نه جایگاه گیتی الان خوب بود!؟

حاظرم بودم بمیرم ولی شوهرم جلوم با یکی دیگه نباشه؛ درسته که گیتی نمی‌تونست حرکت زیادی بکنه و فقط چشماش کار می‌کردند ولی می‌فهمید شوهرش من و برای چی آورده اینجا…

و من حتی یک درصدم حاظر نبودم جاش باشم حس می‌کردم گیتی خودشم این وضع و دوست نداره؛ اگه خودش می‌تونست حرف بزنه حتما اون هم ناراضی بود و اعتراض می‌کرد.

– ساغر؟

قبل از این خیلی کم پیش می‌اومد هامون اسم و من و صدا بزنه؛ اصلا چرا باید صدا می‌زد؟ من یه زیر خواب ساده بودم براش!

بله ای گفتم و نگاهش کردم؛ این بار اخم هاش در هم بود؛ تا حالا گفته بودم با اخم چقدر جذاب تر می‌شد؟!…

– چرا انقدر میری تو فکر؟ چت شده تو؟
برای یه بارم شده بشین حرف بزن برام!
بخدا خسته شدم از دست همتون؛ من چی…

وسط حرفش پریدم و دستم و به معنی سکوت بالا آوردم.

– من گفتم تقصیر توعه که کم حرف شدم؟ نه زندگی من خرابه تقصیر هیچ کس نیست این بخت و اقبال خودمه.

روم و با غم ازش گرفتم و پایین تخت نشستم؛ دیگه کم آورده بودم؛ می‌دونم هیچ وقت از زندگی خسته نشده بودم ولی عشق یه طرفه از پا در آوردم!

زانو هام و توی بغلم گرفتم و با گریه سرم و روی زانوهام گذاشتم؛ از کی اینجوری شد؟

از کی اشکم انقدر راحت از چشمام پایین می‌اومد؟ صدای نفس حرصی هامون بلند شد و بعد از اون پوف بلندی کشید و شنیدم صدای سر و صدای تخت و؛
از روی تخت بلند شد و پایین پام نشست.

دستاش و نوازش وار روی دستم کشید و سعی کردم دستام و از روی چشمام برداره.

لجوج دستش و پس زدم و دوباره دستم و روی چشمام گذاشتم و بلند تر زیر گریه زدم؛ دیگه از هامون خجالت نکشیدم بخاطر اشک هام…

چرا باید خجالت می‌کشیدم ازش؟ اون که شاهد تموم بدبختی هام بود پس خجالت نداشت. می‌دونست چقدر بدبختم و بازم عذابم می‌داد.

لعنت به روزی که اومدی تو زندگیم هامون لعنت به همون روز اولی که عاشقت شدم ولی پنهونش کردم؛ لعنت به زندگیم.
من اصلا نمی‌فهمیدم عشق چیه؛ چرا باید عاشق استادم می‌شدم.

نفسم و عمیق بیرون دادم و وقتی حس کردم چشمام گنجایش این همه اشک و نداره اشک هام و پاک کردم و سرم و بالا آوردم.
هامون همون جوری بدون حرف رو به روم نشسته بود و نگاهم می‌کرد.

حتی تو همین وضعیت بدمم نگاهش بهم آرامش می‌داد؛ دستم و روی زانوهاش گذاشتم و سعی کردم به عقب هولش بدم ولی دریغ از یه تکون کوچیک؛ وقتی دیدم حرکتی نمی‌کنه نفسم و حرصی بیرون دادم و با صدایی که ناخواسته گرفته شده بود گفتم : برو عقب؛ چرا نشستی اینجا نگاهم می‌کنی؟… هامون حوصله ندارم.

– تو بگو چته من پا می‌شم میرم؛ چرا گریه می‌کنی؟ اصلا چرا می‌خواستی خود کشی کنی؟

خیره به نقطه نامعلومی نالیدم:
– خسته شدم؛ دوست ندارم اینجا زندگی کنم دوست دارم برم خونه پیش مامان.

نمی‌دونم اصلا اون دیگه من و می‌خواد؟
زهر خندی زدم و باز با درد زمزمه کردم.

 

– جالبه من اینجام بخاطر مامانم زندگیم و خراب کردن بخاطر اون ولی حتی یه سراغ ازم نمیگیره! نمی‌گه بچم زنده اس یا مرده؟ حالش خوبه؟ اصلا با اون مرده چی کار کرده؟ آخ مادر بیچاره من دخترت هوو یه زنه فلج شده.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سقوط برای پرواز pdf از افسانه سماوات

  خلاصه رمان:   حنانه که حاصل صیغه ی مریم با عطا است تا بیست و چند سال از داشتن پدر محروم بوده و پدرش را مقصر این دوری می داند. او به خاطر مشکل مالی، مجبور به اجاره رحم خود به نازنین دخترخوانده عطا و کیامرد میشود. این در حالی است که کیامرد از این ماجرا و دختر عطا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حس مات pdf از دل آرا دشت بهشت

  خلاصه رمان:       داستان درباره سه خواهره که در کودکی مادرشون رو از دست دادن.پسر دوست پدرشان هم بعد از مرگ پدر و مادرش با اونها زندگی میکنه ابتدا یلدا یکی از دختر ها عاشق فرزین میشه و داستان به رسوایی میرسه اما فرزین راضی به ازدواج نیست و بعد خواهر دوم یاسمین به فرزین دل میبازه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بوی گندم
دانلود رمان بوی گندم جلد دوم pdf از لیلا مرادی

      رمان: بوی گندم جلد دوم   ژانر: عاشقانه_درام   نویسنده: لیلا مرادی   مقدمه حالا چند ماه از اون روزا میگذره، خوشبختی کوچیک گندم با یه اتفاقاتی تا مرز نابودی میره   تو این جلد هدف نویسنده اینه که به خواننده بفهمونه تو پستی بلندی‌های زندگی نباید شونه هم رو خالی کرد و خدای نکرده با رها

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تب pdf از پگاه

  خلاصه رمان :         زندگی سه فرد را بیان می کند البرز ، پارسا و صدف .دختر و پسری که در پرورشگاه زندگی کرده و بعدها مسیر زندگی شان به یکدیگر گره ی کور می خورد و پسر دیگری که به دلیل مشکلاتش با آن ها همراه می شود . زندگی ای پر از فراز و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف

  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب و رویا دیده!     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در سایه سار بید pdf از پرن توفیقی ثابت

  خلاصه رمان :     ابریشم در کوچه پس کوچه های خاطراتش، هنوز رد پایی از کودکی و روزهای تلخ تنهایی اش باقی مانده است.دختری که تا امروزِ زندگی اش، تلاش کرده همواره روی پای خودش بایستد. در این راه پر فراز و نشیب، خانواده ای که به فرزندی قبولش کرده اند، در تمام لحظات همراهش بوده اند؛ اما

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
15 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ayliiinn
ayliiinn
3 سال قبل

خدااااااااااااااا

112435147807998958930
112435147807998958930
3 سال قبل

خو دوس ندارین نخونین کسی اجبار نکرده فهم شعورتون اونقدرهام بالا نیس خو نخونین!اینجوری نظر ندین!خو بکنه خواننده فقط باس بخونه!

ناشناس
ناشناس
3 سال قبل
پاسخ به  112435147807998958930

عزیزم این چه طرز صحبت کردنه.
این که یه پیج خصوصی یا یه سایت شخصی نیست که.
وقتی که رمان توی این سایت قرار داده یعنی اینکه باید به همه نظرات خواننده ها احترام بزاره.
این دلنوشته که نیست بلکه رمانه.
شما هم میتونین کمی مودبانه نظر بیان کنید

112435147807998958930
112435147807998958930
3 سال قبل
پاسخ به  ناشناس

ادب رو بهم یاد نده مح ادب دارم طرز صحبت منم همینه!

Fatemeh
Fatemeh
3 سال قبل

سلام
ممنون از رمان خوبتون
می خواستم بگم لطفاً انقدر ماجرا رو آشفته تر از اونی که هست نکنی یه جاهایی انقدر اب تاب رمان بالاس که بجایی که ادم به تو حس ، یه پوزخند می زنه
و اینکه جوری نوشته شده که مخاطب حس می کنه نویسنده داره رمانو از سرش وا میکنه
و سر سری هرچی به ذهنش میاد می نویسه
رمانتون موضوع جالبی داره اگه یه ذره حوصله به خرج بدید رمان بهتری هم میشه 🙂🌹

amgy
amgy
3 سال قبل

من اوایل خیلی این رمان و دوست داشتم. در حدی که هفته ای سه یا چهار بار میومدم سایت که پارت جدید اومده باشه.ولی از وقتی که رمان های مهرنازو میخونم اصلا این رمان و فراموش کردم شاید اتفاقی چشمم بخوره که پارت جدید اومده .
هم زمان پارت گذاری زیاده هم پارتاش کمه اینطوری فقط خواننده از خوندن رمان خسته میشن یه جورایی انگیزه خواننده از بین میره.
ببخشید این و میگم واقعا ببخشید حداقل به خودتون زحمت بدید جواب بچه هایی که براتون کامنت میزارن و بدید. من مثلا میخوام پارت 59 رو بخونم باید برم دوباره پارت58رو بخونم ببینم چی شده
تو رماناتون خیلی دخترا رو بدبخت نشون میدین.

amgy
amgy
3 سال قبل

من اوایل خیلی این رمان و دوست داشتم. در حدی که هفته ای سه یا چهار بار میومدم سایت که پارت جدید اومده باشه.ولی از وقتی که رمان های مهرنازو میخونم اصلا این رمان و فراموش کردم شاید اتفاقی چشمم بخوره که پارت جدید اومده .
هم زمان پارت گذاری زیاده هم پارتاش کمه اینطوری فقط خواننده از خوندن رمان خسته میشن یه جورایی انگیزه خواننده از بین میره.
ببخشید این و میگم واقعا ببخشید حداقل به خودتون زحمت بدید جواب بچه هایی که براتون کامنت میزارن و بدید

ایدا
ایدا
3 سال قبل

نمیدونم دیگه چی بگم نویسنده جان از اذر ماه سال قبل که این رمان شروع چقدر بچه ها درخواست برای زیاد کردن پارت داشتن ولی با گذشت هشت ماه هنوز به درخواست ما توجهی نمیکنی!!!
بعد گذشت یه هفته ،هفت روز یا نه بعد گذشت ۱۶۸ساعت این چند سطر پاقعن کمه
نمیخام توهین کنم ولی واقعا خجالت اوره

ایدا
ایدا
3 سال قبل
پاسخ به  ایدا

نویسنده جان حالا که اینو گفتم اجازه بده بقیشم بگم اینکه ما از کم بآدن پارتا شکایت میکنم نشون از رضایت بچه ها از داستانت هست،عزیزم بازم میگم که تعریف تک به تک لحظات همراه بیان احساسات چقدررر رمانتو زیبا کرده اما خب این رو هم در نظر بگیر که هرچیزی زیادی اون سمه بنظرم وقایع اصلی رمان بزودی نباید منتشر بشه عزیزم چون مقدار پارت ها کمه از طرف دیگم ،چون وقایع اصلی متن رو نمیاری پس باید لحظه هاشون زیبا باشه طنز جذاب
در اخر من برام واقعا عجیبه چون شما استعداد عجیبی در اب تاب دادن به قسمت های لحظه ای رمان داری همین رمانت نمیدونی چه زیبا. بود البته کامل ن ولی زیبا میکنه
و در اخر عزیزم ببین مقدار پارت هایی که میذاری در میفیت رمانت تاثیر داره به جز تایید خواننده ها شما خودت پارتی که شروع به نوشتن کردی اگر تا اخر اون رو بنویسی خیلی کیفیت بیشتر تا اینکه ادامه اون رو هفته بعد بنویسی چون عزیزم اون لظحه تو لحظات رمانو درک کردی اینکه اری چگونه بنویسم و چه بکنم این در اصل امادگی تورو نشون میده ببین تو الان که نوشتی اگه ادامش بدی کیفیت اون خیلی بهتره تا خفته بعد چون ببین هفته بعد مثل اینه اره از اول شروع کنی و در اون لحظات تو در بحر رمانی و بهتر میتونی ادامشو بنویسی عزیزم به هر حال رمانت زیباست و د. اخر یه چیزی که بچه ها خیلی خوب متوجه شدن اینکه گیتی افلیج نیس،میشه گفت اونا تقریبا تمام محتوای رمانتو فهمیدن پس بیا وقایع دیگه ای به همراهش جدیت اون وقایع رو به وجود بیار و در اخر عزیزم همیشه رمانی که مینویسی در اصل اون متن اون چندد سطر فکر کن که با عقل جور در میاد ایا به سن یه ادم پیر کهنسال میخوره یا نه چون در اصل همه خواننده های تو پیر نیستن اما عقل کاملی دارن چیزی که معمولا افراد بعد از توجوتنی به خوبی میتونن از اون استفاده کنن اگه با فکرشون پیش

ارزوی موفقیت عزیزم

Eda
Eda
3 سال قبل

رمان مورد علاقیه من که خعلی دنبالش میکنم

Mahsa
Mahsa
3 سال قبل

پارت گذاری رو بیشتر کنید لطفا

Elahe❤
3 سال قبل

پارت رمان تون خیلی کمه😑😑😑😑😐😐

Marzieh
Marzieh
3 سال قبل

رمان تون قشنگه ولی کاش ی ذره پارتاش بیشتر بود

کیاناااااا
کیاناااااا
3 سال قبل

هچه🤧😷🤕🤒

112435147807998958930
112435147807998958930
3 سال قبل

من مردم تا اومد خدایا شکرت!عالی!

دسته‌ها
15
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x