رمان صیغه استاد پارت 62 - رمان دونی

رمان صیغه استاد پارت 62

بازم باید سکوت می‌کردم؟ یا بهش می‌گفتم دوسش دارم؟!

مگه نمی‌گفتن اگه عاشقی باید به طرفت بگی؟ که بعد پشیمون نشی؟

چرا من دلش و نداشتم؟ باید بهش می‌گفتم یا نه؟ اگه پسم می‌زد چی؟ ممکن بود حتی من و از خونش پرت کنه بیرون! آره چرا باید من و نگه داره تو خونش…

اگه عاشقم باشه چی؟ اینم مسخرست اون مطمئنا فقط عاشق گیتیه… خیلیم دوستش داره! وقتی زل زد تو چشمم
و گفت عاشق گیتیه…! مسخره است اگه برم و بگم من عاشقتم!

– نمی‌خوای حرف بزنی دختر؟!
به هامون نگاه کردم و لبخند خسته ای زدم… دلم مي‌خواست بگم من فقط می‌خوام تا آخر عمر تو بغلت بمونم…

دلم مي خواست بگم آره چيزي شده. يه چيزي درست وسط قلب وامونده ي من شده كه مي دونم دلت به يكي ديگه گيره و باز خودم بهت دل بستم.

آره هامون نمي دونم چه اتفاقي افتاده كه رنگ چشات شده قشنگ ترين رنگ دنيا و بوي عطرت مثل راكي مستم مي كنه.

– نكنه همراه خوني كه ازت رفته زبونتم كوتاه شده كه حرف نمي زني؟!
لبخند خسته اي به صورت كنجكاوش كه به نگراني هم مي زد پاشيدم و مثل بچه ها سرم و روي پاش گذاشتم.

نمي دونم از عشق بود يا از بي كسي كه هوس آغوش پر محبت كرده بودم.

پاهام و مثل جنين توي شكمم و جمع كردم و بغض سنگيني كه مثل سنگ تو گلوم نشسته بود و پايين تر هُل دادم. اما لعنتي انقدر سفت و سمج بود كه هيچ جوره پايين نمي رفت.

دستي بين موهام كشيد و با لحن شيطون و بي سابقه اي گفت: تو خودت وقت بچه دار شدنته، حالا هوس بچه بودن كردي؟!

سرم و بلند كرد و نيمچه لبخندي كنج لبم نشست.

– بچه دوست دارم. ذاتشون پاكه. عشقشون خالصه. مثل آدم بزرگا نيستن كه ميگن دوستت داريم اما ته قلبشون ازت متنفرن.

با انگشت اشاره ضربه اي به جلوي پيشوني ام زد و گفت: نه، فكر كنم جدي جدي بايد بري دكتر مغز و اعصاب. اون از خودكشي يهويي ات، اينم از رفتاراي الانت. فكر كنم واقعاً مُخت تاب برداشته ساغري!

آخ كه وقتي بهم ميگي ساغري حس مي كنم كوه قند تو دلم آب شده! چه شكليه كه اضافه شدن يدونه «ي» به اسمم از زبون هامون ضربان قلبم و تا اين حد مي بره بالا؟!

دستم و روي قلبم گذاشتم و با درد چشمام و بستم.

بس كن لامصب! واسه كي انقدر تند مي زني؟! واسه يه مرد زن دار كه تو حكم كلفت خونه اش و داري؟! كاش وايسي ولي واسه كسي كه نبايد انقدر بي قرار نباشي قلب عاشق بيچاره ي من!

چشم ریز کردم و با خشمی مصنوعی لب زدم: نه تورو خدا من احتیاج ندارم! تو احتیاج داری بری بخوابی تيمارستان که دو تا زن…

ادامه حرفم و نزدم با فهمیدن این که سوتی بدی دادم لبم و گاز گرفتم.

کم خودش بدبختی داشت که من می‌زدم تو سرش؟ چرا نمی‌تونستم لال بشم!

یکی نیست بهم بگه خوب بود زن خراب صیغه می‌کرد؟ ولی چه فایده! من برای هامون زن خراب بودم! درسته عقدش بودم ولی یه چیزی این وسط کم بود…
یکم اخم کرد و تکرار کرد: دو تا زن… چی؟ ادامه حرفتم بزن! دو خط بهت خندیدم دور برداشتی ساغر خانم!

یادت رفته نمره هات یکی یکی گند می‌زدی من نبودم الان تو جوب های کوچه خیابون این شهر افتاده بودی…!

پوزخند زدم و نگاه ازش گرفتم؛ دوباره شروع کرده بود؛ چی می‌شد یک روز فقط یک روز هامون من و تحقیر نمی‌کرد؟!
آسمون به زمین می‌اومد؟ حتما باید توی ذوقم می‌زد؟ تازه داشتم به مهربونیش عادت می‌کردم ولی امان…

هامون هیج وقت من و نمی‌خواست هیچ وقت براش مثل زن واقعیش نبودم…

یه لحظه به ذهنم خورد از اینجا فرار کنم ‌؛ اصلا چرا فرار؟ طلاق می‌گرفتم!

چرا باید می‌موندم کنار این مرد؟ کی حاظر می‌شد با عشقش و زن عشقش توی یه خونه بمونه؟! من چرا مونده بودم؟ دلیل منطقی تر از دوست داشتن این مرد؟ دیوانه وار می‌خواستمش!

بدنم و بلند کردم و بدون نگاه کردن بهش بلند شدم؛ باید خودم و محدود می‌کردم این مرد مال من نبود! من یه جورایی داشتم از زنش می‌دزدیدمش… البته که دست من نبود این عشق و علاقه توی دلم.

با گفتن یا جمله اتاق و ترک کردم:
– یه روزی از تموم این کارات مثل سگ پشیمون می‌شی هامون فاخر!

دندون قروچه ای که رفت و واضح می‌تونستم حس کنم ولی برنگشتم و چیزی هم نگفتم! فقط رفتم…
حرفم و از ته دل زده بودم و امید وار بودم که واقعا این طور شه!

مگه برای خدا کاری داشت که تاوان کارهاش و ببینه؟ مطمئنا نه! برای خدا کاری نداشت من و به آرزو هام برسونه! ولی چرا حتی بهم رحم نمی‌کرد؟ مگه چی می‌خواستم غیر از زندگی عادی کنار مادرم؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان اشرافی شیطون بلا

  دانلود رمان اشرافی شیطون بلا خلاصه : داستان درباره ی دختریه که خیلی شیطونه.اما خانواده ی اشرافی داره.توی خونه باید مثل اشرافیا رفتار کنه.اما بیرون از خونه میشه همون دختر شیطون.سعی میکنه سوتی نده تا عمش متوجه نشه که نمیتونه اشرافی رفتارکنه.همیشه از مهمونیای خانوادگی فرار میکنه.اما توی یکی از مهمونی ها مجبور به شرکت کردن میشه و سوتی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سونات مهتاب

  خلاصه رمان :         من بامداد الوندم… سی و شش ساله و استاد ادبیات دانشگاه تهران. هفت سال پیش با دختری ازدواج کردم که براش مثل پدر بودم!!!! توی مراسم ازدواجمون اتفاقی میفته که باعث میشه آیدا رو ترک کنم. همه آیدا رو ترک میکنن. ولی من حواسم دورادور جوری که نفهمه، بهش هست. حالا بعد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عشق محال او pdf از شقایق دهقان پور

    خلاصه رمان :         آوا دختری است که برای ازدواج نکردن با پسر عموی خود با او و خانواده خود لجبازی میکند و وارد یک بازی میشود که سرنوشت او را رقم میزند و او با….پایان خوش. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دروغ شیرین pdf از Saghar و Sparrow

    خلاصه رمان :         آناهید زند دانشجوی پزشکی است او که سالها عاشقانه پسر عمه خود کاوه را دوست داشته فقط به خاطر یک شوخی که از طرف دوست صمیمی خود با کاوه انجام میدهد کاوه او را ترک میکند و با همان دختری که او را به انجام این شوخی تح*ریک کرده بود ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گناهکاران ابدی جلد اول به صورت pdf کامل از کیانا بهمن زاد

    #گناهکاران_ابدی ( #جلداول) #شوهر_هیولا ( #جلددوم )       خلاصه رمان :   من گناهکارم، تو گناهکاری، همه ما به نوبه خود در این گناه، گناهکاریم من بدم، تو بدی، همه ما بد بودیم تا گناهکار باشیم، تا گناهکار بمانیم، تا ابد ‌و کلمات ناقص میمانند چون من جفا دیدم تو کینه به دل گرفتی و او

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بامداد عاشقی pdf از miss_قرجه لو

  رمان بامداد عاشقی ژانر: عاشقانه نام نویسنده:miss_قرجه لو   مقدمه: قهوه‌ها تلخ شد و گره دستهامون باز، اون‌جا که چشمات مثل زمستون برفی یخ زد برام تموم شدی، حالا بیچاره‌وار می‌گردم به دنبال آتیشی که قلب سردمو باز گرم کنه… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رقیه
رقیه
3 سال قبل

مزخرف

دل آرای
دل آرای
3 سال قبل

عزیزم رمانت خیلی قشنگه که هزار تا خواننده داره ولی ادمین جون یکم سرعت پارت گذاری رو بالا ببر که میتونی بهتر از این باشی💗💗💗

Asi
Asi
3 سال قبل

سلامممم ، عالی رمانت و من فقط رمان تو رو دنبال میکنم اینکه من خودم یکی از رمان نویس های سایتم اصن به هیتها توجه نکن همیشه حسود پیدا میشه موفق باشییییی رمانت عالیه ادامه بدههههه

Asi
Asi
3 سال قبل

سلام بچز من چرا نمیتونم رمانمو بزارم اصن اسم کاربری ایمان حذف شده😣

park_minhi
park_minhi
3 سال قبل

هعی عژب صبری خدا دارد

maryam
maryam
3 سال قبل

اینا که یه ساله تو اتاقن😂😐😐چقد مسخره

دلارام
دلارام
3 سال قبل

البته من قصد جسارت به رومانت نداشتم امیدوارم ازمن دلگیر نشی

دلارام
دلارام
3 سال قبل

رومان نویس جان وقت کردی رومان دیگر رومان نویس ها رو بخون یه اید جدید پیداکن خیلی لفتش میدی این پارت با پارت ۶۱ فرق آنچنانی نداشت همش صحنه های تکراری

Ehsas
3 سال قبل

اگه نمیدونی چطور ادامه بدی با کسی مشورت کن همه دنبال کنند هات پریدن این مسخره بازیا چیه چند پارته که داری درجا میزنی بزن کانال دیگه .یکم هیجان ،ترس،طنز،به قول بچه ها صحنه دار باشه نه بی احساس و گریه اه

MamyArya
MamyArya
3 سال قبل

فقط من چیزی از رمان نمیفهمم یا کس دیگه ایم حس منو داره؟
تو این ۶۲ پارت جدیدا چیشده؟ چرا اتقد مزخرف و بی سر و ته شده رمانات ترنم جان؟ تو همین سایت نویسنده هایی هستن ک تو ۳۰ پارت ب حدی داستان رمانشون جلو میره ک کامل تو ذهن آدم زنده ست و با کوچیک ترین تلنگر و یادآوری برای آدم تداعی میشه ولی رمان تو جوریه ک من خودم ب شخصه پارت جدید نیاد یادم نیست پارت قبل چ اتفاقی افتاده فقط افکار مشوش ساغر ک معلوم نیست خودش با خودش چند چنده و هار شدن و پاچه گیری هامون . خدایی چرا اینجوری مینویسی تو ک زحمته رو میکشی تو ک وقته رو میذاری لااقل ی چیزدرست حسابی بنویس شیر مادرت. ناموسا ذهنمون آسفالت شد با این نوشتنت مغزمونو ب ف*ک دادی گلم

Tara
Tara
3 سال قبل

نویسنده جان اصلا نظرات رو میخونی؟ یا فقط ی چیزی سر هم میکنی مینویسی؟
الان ۶۲ پارت گذشته هنوز هیج اتفاق مهمی تو رمانت نیفتاده فقط کار های روزمره و ی سری احساسات که بارها توسط شخصیت اصلی تکرار شده الان اگه به محتوای این چند پارت توجه کنی همش گفته که من تو زندگی ی مرد زن دار چیکار میکنم و دوسش دارم و همش از آشپزخونه به اتاق خواب:/ لطفا یکم وقت بزار واسه رمان😐

دسته‌ها
11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x