رمان صیغه استاد پارت 64 - رمان دونی

رمان صیغه استاد پارت 64

 

 

باید قوی میموندم و تصمیم می‌گرفتم که هامون و تقدیم زنش کنم یا نه! صد در صد می‌دونستم که هامون مال من نیست

ولی وقتی عاشقش شده بودم باید برای خودم می‌کردمش وقتی قلبم و دادم بهش نمی‌خواستم حسم یک طرفه باشه.

 

درواقع باید یک کاری می‌کردم که اونم عاشقم شه.

عاشقم می‌شد؟ باید عاشق خودم می‌کردمش! من دیونه این مرد بودم!

چه مال من باشه چه نباشه من می‌خواستمش بیشتر از گیتی!

 

– ساغر؟ بیا خودمون شام بخوریم دیگه!

 

لبخندی زدم و صدای «چشمم» توی اتاق گیتی پژواک شد؛ چقدر وقت بود که کنار گیتی توی فکر هامون رفته بودم؟!

 

نفس عمیقی کشیدم و سعي کردم محکم باشم توی آشپزخانه به دنبال هامون رفتم و شروع کردم به خوردن غذا.

بعد از غذا انگار که هامون مي‌خواست حالم و خوب کنه کلی بالشت و پتو روی زمین رو به رو تلویزیون انداخت و ازم خواست جلوی تلویزیون کنارش بخوابم.

لبخند خسته ای زدم و آهسته توی جایی که هامون آماده کرده بود خوابیدم.

هامون هم دستی به موهاش کشید؛ انگار نمی‌دونست چی کار کنه یا بلد نبود چی کار کنه که حالم خوب شه؟!

دست به کمر شد و تلویزیون رو روشن کرد و کنارم توی کوهی از بالشت و پتو و ملافه دراز کشید و لبخند زد.

دلم مي‌خواست امشب به هیچی فکر نکنم! به این فکر نکنم که این مرد کنارم کیا و من چرا اینجام! دلم مي‌خواست فقط یک شب به این چیزا فکر نکنم و راحت کنارش باشم!

 

پلک زدم و حواسم و به تیزری دادم که برای فیلم داشت پخش می‌شد؛ داشتم با دقت به فیلم نگاه می‌کردم که بوسه ای روی پیشونیم خورد…دلم قنج رفت و منم لبخند تلخی تحویل چشمای منتظر هامون دادم!

 

به خوبی حس کرده بودم که چیزی شده و حالم خوب نیست… می‌فهمید مثل همیشه نیستم ولی از منم کاری بر نمی‌اومد.

 

دستش و لای موهای بلندم برد و آروم آروم شروع کرد به مالیدن ریشه موهام.

 

 

 

سرم و کج کردم و تا بیشتر موهام و نوازش کنه و حس خوبی که داشتم بیشتر بشه؛ چشمام به تلویزیون و فیلم بود ولی انقدر نوازش دست هامون آروم بود که داشت خوابم می‌برد!

 

چند ثانیه ای طول نکشید که مقاومتم از بین رفت و توی آغوش هامون در حالی که انگشت هاش ریشه های موهام و می‌مالیدند به خواب رفتم.

 

 

*

 

زنگ آیفون که به صدا در اومد؛ متعجب نگاهی به در خونه انداختم.

امروز دانشگاه نرفته بودم و هامون هم برای این که من کمی استراحت کنم از استادا مرخصی گرفته بود.

 

اول زیر بار نرفتم ولی وقتی دیدم خودم. حال روحیم خوب نیست تصمیم گرفتم دو سه روز دیگه هم دانشگاه نرم.

بلند شدم که در و باز کنم ولی همون موقع گوشیم زنگ خورد؛ پوفی کشیدم و گوشیم و برداشتم همین طور که دکمه سبزرو میزدم گوشی و بین گردن و گوشم انداختم و پشت آیفون رفتم.

 

پشت تلفن هامون بودم: الو؟ ساغر؟

 

 

– بله هامون؟ یه لحظه صبر کن ببینم کی پشت دره!

 

 

دکمه آیفون و زدم؛ مامانم پشت در بود! چشمام گشاد شد؛ برای چی اینجا اومده بود؟

 

 

 

تلفن و بی حواس روی هامون قطع کردم و در و باز کردم تا داخل بیاد.

 

یه سر به اتاق گیتی زدم و با دیدن این که خوابه خیالم راحت شد! در پذیرایی باز شد و مامان با لبخند بزرگی روی لب هاش وارد شد؛ سلام کردم و تعارف کردم که داخل بیاد.

 

– سلام دخترم خوبی؟ هامون جان خوبه؟

لبخند کوتاهی زدم و با دست به مبل اشاره زدم.

– خوبم… آره مامان هامونم خوبه بشین یه چایی چیزی بیارم بخوری…

 

– چی شده یادی از ما کردی؟

 

– من همیشه به یادتم عزیزم! فقط نشد بیام؛ یه چیزایی هست که باید بدونی بخاطر اون بود که اومدم اینجا… می‌دونم وضع زندگیت با هامون خوبه برای همینم نمی‌خوام زیاد مزاحمت بشم عزیزم!

 

چای ساز و روشن کردم چون می‌دونستم مامان قهوه و این چیزا نمی‌خوره!

چه می‌دونست من توی زندگی با هامون چه زجری می‌کشم؟ فکر می‌کردم الان خیلی خوشبختم؟! روی مبل رو به رو ییش نشستم: مراحمی مامان جان چی کار داشتی حالا؟!…

 

مامان دهن باز کرد چیزی بگه که صدای کلید و در و پشت بندش قیافه هامون جلوی در اومد. با تعجب نگاهش کردم.

چرا الان اومده بود خونه؟!

– ساغر؟ چرا گوشی و جواب نمیدی؟

 

با این حرف هامون تازه یادم به تلفن افتاد! گوشی و روش قطع کرده بودم و چرا یادم رفت بهش خبر بدم؟ سریع بلند شدم: زنگ زدن یادم رفت دیگه! دانشگاه و ول کردی اومدی خونه؟!

پوفی کشید و دستی لای موهاش کشید انگار مامان و دید که نفسش و محکم بیرون داد و لب زد:

– سلام! ببخشید حواسم نبود شما اینجایین. خوب هستین؟!

 

مامان بلند شد و مودبانه سلام کرد.

هامون داخل اتاق مشترکمون رفت و منم دنبالش رفتم.

 

به محض این که وارد اتاق شدم شاکی طرفم برگشت.

– سکته کردم میمردی اول زنگ بزنی به من؟! کلاسم و ول کردم اومدم… اه!

با چشمای گرد شده و دهن باز پلک زدم.

چرا انقدر عصبی بود؟ چرا انقدر شاکی؟

 

– من از عمد این کار و نکردم! نمی‌خواستم نگران‌ بشی هامون؛ مامان اومد پشت در من رفتم آیفون و جواب بدم تلفن و قطع کردم! بعدم به کل یادم رفت زنگ بزنم بهت… مامان می‌گفت کار واجبی داره اومده! فکر کنم دوباره قراره یه آتیشی بیفته وسط زندگیم!

 

اخم کرد و با تندی جواب داد:

– مگه الان آتیشی وسط زندگیته؟ ببین ساغر هی می‌خوام چیزی بهت نگم نمیزاری! نمی‌دونم دیگه باید باهات چی کار کنم اعصاب برام نزاشتی….

 

اون از دیشب که به کل عوض شدی و همش مد عوض می‌کنی! اینم از الانت!

درست بگو چه مرگته و من باید چی کار کنم؟! فکر کردی خوشم میاد همش گریه و آه و ناله تورو ببینم؟ نه خسته شدم!

 

ناباور از این حجم خشمش خشکم زد چرا این طوری حرف می‌زد؟! مگه زندگی چجوری برام ساخته بود که انتظار داشت خوشحال باشم؟! از کی تا حالا زندگی کردن با هووی آدم لذت بخش شده و راضی کننده شده؟!

 

– هامون…

– حرف نزن ساغر! به قدر کافی بهم ریختم، یه وقت دیدی دست بلند کردم روت!

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست

    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می ایستد به ظاهر همه چیز با یک معامله شروع میشود.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شفق قطبی به صورت pdf کامل از محدثه نوری

    خلاصه رمان:   دختری ساده و خوش قلب،که فقط فکر درس و کنکورشه… آرومه و دختر خوب خانواده یه رفیق داره شررررر و شیطون که تحریکش میکنه که به کسی که نباید زنگ بزنه مثلا مخ بزنن ولی خب فکر اینو نمیکردن با زرنگ تر از خودشون طرف باشن حالا بماند که دخترمون تا به خودش میاد عاشق

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به من نگو ببعی

  خلاصه رمان :           استاد شهرزاد فرهمند، که بعد از سالها تلاش و درس خوندن و جهشی زدن های پی در پی ؛ در سن ۲۵ سالگی موفق به کسب ارشد دامپزشکی شده. با ورود به دانشگاه جدیدی برای تدریس و آشنا شدنش با دانشجوی تخس و شیطونش به اسم رادمان ملکی اتفاقاتی براش میوفته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه
دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه

  دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه خلاصه رمان:   از گلوی من بغضی خفه بیرون می زند… از دست های تو ، روی گلوی من دردی کهنه… گلوگاه سد نفس های من است… و پناه تو چاره این درد… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جایی نرو pdf از معصومه شهریاری (آبی)

  خلاصه رمان: جایی نرو، زندگی یک زن، یک مرد، دو شخصیت متضاد، دو زندگی متضاد وقتی کنار هم قرار بگیرند، چی پیش میاد، گاهی اوقات زندگی بازی هایی با آدم ها می کند که غیرقابلِ پیش بینی است، کیانمهر و ترانه، برنده این بازی می شوند یا بازنده، میتونند جای نداشتن های هم را پر کنند …   به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصاص pdf از سارگل حسینی

  خلاصه رمان :     آرامش دختر هجده ساله‌ای که مورد تعرض پسر همسایه شون قرار میگیره و از ترس مجبور به سکوت میشه و سکوتش باعث میشه هاکان بخواد دوباره کارش رو تکرار کنه اما این بار آرامش برای محافظت از خودش ناخواسته قتلی مرتکب میشه که زندگیش رو مورد تحول قرار میده…   به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
24 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلی
لیلی
3 سال قبل

آدمین پارت 65کی میاد از یک هفته هم گذشت

Kianaaa29
Kianaaa29
3 سال قبل

پارت جدید نیسسست

لیلی
لیلی
3 سال قبل

پارت بعدی کی میاد

دلارام
دلارام
3 سال قبل

میشه یه سوال بپرسم کل رومان دقیقا چند پارته

نرگس
نرگس
3 سال قبل

این پارت یکم خوب بود

Tina
3 سال قبل

پس ینی منتظرباشیم😍😊

Tina
3 سال قبل

میخوام بدونم پارت بعدیوکی میذاریداصن آیانوشتن این رمان روادمه میدیدیانه؟؟؟

اگرادامه میدیدلطفاپارت هارویکم سریعتربذارید

Tina
3 سال قبل

سلام پس چراادامه ی پارتارونمیذارید
من فقط تاپارت 64خوندم خواستم ادامشم بخونم ولی نبود
میخوام بدونم نذاشتین یااینکه گذاشتینوبعدپاکش کردین آخه قبلاپی ادی اف کاملشو گذاشته بودین ولی وقتی خواستم دانلودش کنم سایتوبشته بودین😐😶لطفاادامه ی پارتاروبذاریدممنون

معصومه
معصومه
3 سال قبل
پاسخ به  Tina

چرا اولا پارتها اینقدر کوتاه
ثانیا چرا بارگزاری پارت اینهمه نامنظم.باید در یک روز خاصی مثلا شنبه بارگزاری بشه تا آدم بدونه چه روزی ادامه رو میخونه

دلارام
دلارام
3 سال قبل
پاسخ به  معصومه

مگه نگفتین هفته ای یه بار پارت از هفته یک بار خیلی گذشته ولی پارت ۶۵ نزاشتین

Zahra
Zahra
3 سال قبل

هر چند وقت یه بار پارت بعدی میزارن؟؟

دلارام
دلارام
3 سال قبل
پاسخ به  Zahra

خدایی هر رومانی که خوندمتموم شد الا این رومان به خدا عمر ما جاودان نیست

Zahra
Zahra
3 سال قبل

یعنی الان تموم شده؟

Zahra
Zahra
3 سال قبل

یعنی الان تموم شده؟

mobina_84_exo
3 سال قبل

کاش طولانی تر بود
یکمم جذابیت به خرج بده
0__<

지만
지만
3 سال قبل

عالی بود فقط من‌ اون هامون رو میکشم🔪🗡😐اگه دست رو ساغر بلند کنه اینقدر هامون رو میزنم تا صدای سگ‌بده درسته دخترم ولی روحم پسره!قیافمم شبیه پسراس😑

Zahra
Zahra
3 سال قبل
پاسخ به  지만

فقط بزنیا

지만
지만
3 سال قبل

عاای بود فقط من‌ اون هامون رو میکشم🔪🗡😐اگه دست رو ساغر بلند کنه اینقدر هامون رو میزنم تا صدای سگ‌بده درسته دخترم ولی روحم پسره!قیافمم شبیه پسراس😑

دل آرای
دل آرای
3 سال قبل

ادمین خوشگله عشقم یک کم فقط یکم این پارت های خوشگلتو زیاد کن نفص ❤❤❤❤❤
رمانت عالللیععع من از اول باهات بودم و کلی تبلیغتو کردم 😍😍😘😘

Marzeih
3 سال قبل

تو چرا عصبی میشی😁

کیاناااااا
کیاناااااا
3 سال قبل

وای وای وای مرتیکه پرررررررو
میگه چرا هی اه ناله میکنیوخب جنابببب عنتررررررر با این زندگی که برا این ساختی میخوای گریه هم نکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چه پررررررررررو

دل آرای
دل آرای
3 سال قبل
پاسخ به  کیاناااااا

اره مرتیکه غوله ادم دوست داره خرخرشو بجوععع😡😡

دسته‌ها
24
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x