رمان صیغه استاد پارت 65 - رمان دونی

رمان صیغه استاد پارت 65

 

 

پوفی کشید و دستی لای موهاش کشید انگار مامان و دید که نفسش و محکم بیرون داد و لب زد:

– سلام! ببخشید حواسم نبود شما اینجایین. خوب هستین؟!

 

مامان بلند شد و مودبانه سلام کرد.

هامون داخل اتاق مشترکمون رفت و منم دنبالش رفتم.

 

به محض این که وارد اتاق شدم شاکی طرفم برگشت.

– سکته کردم میمردی اول زنگ بزنی به من؟! کلاسم و ول کردم اومدم… اه!

با چشمای گرد شده و دهن باز پلک زدم.

چرا انقدر عصبی بود؟ چرا انقدر شاکی؟

 

– من از عمد این کار و نکردم! نمی‌خواستم نگران‌ بشی هامون؛ مامان اومد پشت در من رفتم آیفون و جواب بدم تلفن و قطع کردم! بعدم به کل یادم رفت زنگ بزنم بهت… مامان می‌گفت کار واجبی داره اومده! فکر کنم دوباره قراره یه آتیشی بیفته وسط زندگیم!

 

اخم کرد و با تندی جواب داد:

– مگه الان آتیشی وسط زندگیته؟ ببین ساغر هی می‌خوام چیزی بهت نگم نمیزاری! نمی‌دونم دیگه باید باهات چی کار کنم اعصاب برام نزاشتی….

 

اون از دیشب که به کل عوض شدی و همش مد عوض می‌کنی! اینم از الانت!

درست بگو چه مرگته و من باید چی کار کنم؟! فکر کردی خوشم میاد همش گریه و آه و ناله تورو ببینم؟ نه خسته شدم!

 

ناباور از این حجم خشمش خشکم زد چرا این طوری حرف می‌زد؟! مگه زندگی چجوری برام ساخته بود که انتظار داشت خوشحال باشم؟! از کی تا حالا زندگی کردن با هووی آدم لذت بخش شده و راضی کننده شده؟!

 

– هامون…

– حرف نزن ساغر! به قدر کافی بهم ریختم، یه وقت دیدی دست بلند کردم روت!

می‌تونستم؟ اصلا باید چجوری آرومش می‌کردم؟ لبم و گاز گرفتم و خوابوندمش روی تخت؛ هیکلش سنگین بود ولی چون خودم فهمید می‌خوام بخوابه روی تخت خودشم کمکم کرد و روی تخت خوابید.

 

 

لبخندی زدم و تنم و روز تنش کشوندم و آروم و برای اولین بار لبم و روی لبش گذاشتم… نرم بوسیدم و تکون خوردن بدنش از شوک و دیدم! جوری تکون خورد که انگار باورش نمی‌شد من لبش و بوسیده بودم! مکثی کردم و دوباره آروم بوسیدمش. این بار اون لبخند زد و لبم و گاز گرفت که مشتی روی سینش کوبیدم.

 

– وحشی نباش هامون! سعی کن یکم بخوابی خوب؟!

با چشمایی که خنده توش موج می‌زد باشه ای گفت و چشماش و روی هم گذاشت.

 

همیشه بعد از دانشگاه یه چرت کوتاه میزد امروزم که زود تر اومده بود می‌تونست کمی بیشتر استراحت کنه.

لبخندی زدم و اون قدر خیره خیره نگاهش کردم که بالاخره نفس هاش منظم شد و به خواب رفت.

 

حتی توی خواب هم اخم کوچیکی روی پیشونیش بود؛ آروم جوری که از خواب بیدار نشه از تخت پایین اومدم و به سمت پذیرایی رفتم… مامان مدت زیادی بود که منتظر مونده بود؛ می‌خواستم ببینم چرا اومده؟ حتما کارش گیر من افتاده بود که اومده بود اینجا.

 

سعی کردم به دلم بد راه ندم و با لبخند اجباری و فیکی طرفش رفتم و روی مبل رو به روییش نشستم: ببخشید هامون یکم این روزا درگیر کاره و اعصاب درست حسابی نمونده براش و…

 

بین حرفم پرید و سرش و تکون داد.

– می‌فهمم مادر! سعی کن براش آرامش بیاری و توهم کمکش کنی.

 

متواضعانه سر تکون دادم و منتظر شدم تا بگه برای چی اینجا اومده؛ دروغ چرا؟ دلم مثل سیر و سرکه می‌جوشید.

 

– مامان جان؟ من نگرانم راستش نمی‌خوای بگی چی شده؟ کسی اذیتت کرده؟ اتفاقی افتاده؟…

 

 

سرش و به علامت نه به دو طرف تکون داد و لب زد:

 

– نه عزيزم چیز نگران‌ کننده ای نیست؛ خجالت می‌کشم! ولی آخرش که جی تو باید بدونی عزیزکم!

 

راستش آقای بهرامی و که می‌شناسی؟

پسرش چندین بار تورو از من خواستگاری کرده بود ولی خب من… بهت نگفتم…. فکر می‌کردم هم تو اونو و دوست نداری و هم…. خوب… خجالت می‌کشم مادر تو روت نگاه کنم!

ولی تو اون موقع عصای دستم بودی! دلم نمی‌خواست به این راحتی از دستت بدم.

 

 

می‌دونستم کی و می‌گه! پوزخند بلندی که زدم حتی برای خودمم نا‌ آشنا بود.

 

 

 

همون کسی که من این همه خودم و به در دیوار زدم براش الان راست راست تو چشمم نگاه می‌کنه و می‌گه نذاشتم راحت بشی و راحت زندگی کنی چون تو باید جور منم می‌کشیدی!

 

راست می‌گفت من شوهر می‌کردم کی می‌رفت کار؟ کدوم بدبختی حاضر می‌شد هم کار کنه هم درس بخونه؟؟؟

 

– بس کن مامان ادامه نده بیشتر از خوردم نکن؛ می‌دونم من و فقط برای این نگه داشته بودید که براتون کار کنم و خرجی دربیارم؛ منتی نیست وظیفه ام بوده؛ الان نمی‌خوام از گذشته بشنوم بگید باهام چی کار داشتید؟…

باید برم پیش هامون؛ منتظرمه.

 

دروغ گفتم؛ هیچ وقت هیچ کس منتظرم نبود؛ من یه دختر بدبخت بودم که همه ازم استفاده می‌کردند، مامانم خواستگار پولدارم و پس زده که عصای دستش راحت نشه و بتونه بهش کمک کنه و هامون هم من و صیغه کرد تا برده جنسی اش باشم؛ این انصافه خدا؟ چقدر دیگه باید بدبختی بکشم؟

 

چشماش غمگین شد و به آنی بلند شد و پایین پام نشست: دخترکم بغض کردی! تورو خدا ازم ناراحت نشو بخدا من…

 

ساغر؟

نفس لرزونم و بیرون دادم و سعی کردم آروم باشم؛ تموم می‌شه… همه روز های بد تموم می‌شه اگه قوی باشی!

 

دستم و روی صورتم کشید و لب زدم:

– هیچی نیست مامان؛ نمی‌خوای بگی الان چی کمکی از دستم برمیاد؟!

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان پالوز pdf از m_f

  خلاصه رمان :     این داستان صرفا جهت خندیدن نوشته شده و باعث می‌شود که کلا در حین خواندن رمان لبخند روی لبتان باشد! اين رمان درباره یه خانواده و فامیل و دوستانشون هست که درگیر یه مسئله ی پلیسی هستن و سعی دارن یک باند بسیار خطرناک رو دستگیر کنن.کسانی که اگر اون هارو توی وضعیت عادی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رثا pdf از زهرا ارجمند نیا و دریا دلنواز

  خلاصه رمان:     امیرعباس سلطانی، تولیدکننده ی جوانیست که کارگاه شمع سازی کوچکی را اداره می کند، پسری که از گذشته، نقطه های تاریک و دردناکی را با خود حمل می کند و قسمت هایی از وجودش، درگیر سیاهی غمی بزرگ است. در مقابل او، پروانه حقی، استاد دانشگاه، دختری محکم، جسور و معتقد وجود دارد که بین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گل سرخ
دانلود رمان گل سرخ به صورت pdf کامل از زیبا سلیمانی

    خلاصه رمان گل سرخ :   ـ گلی!! صدایش مثل همیشه نبود. صدایش با من قهر بود و من مگر چند نفر بودم که ببینم و بشنوم و باز بمانم؟ شنیده‌ها را شنیده و دیده‌ها را دیده بودم؛ وقت رفتن بود. در را باز کردم و با اولین قدمم صدایش اینبار از زیر دندان‌های قفل شده‌اش به گوشم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بید بی مجنون به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری

    خلاصه رمان: سید آرمین راد بازیگر و مدل معروف فرانسوی بعد از دوسال دوری به همراه دوست عکاسش بیخبر از خانواده وارد ایران میشه و وارد جمع خانواده‌‌ش میشه که برای تحویل سال نو دور هم جمع شدن ….خانواده ای که خیلی‌هاشون امیدی با آینده روشن آرمین نداشتن و …آرمین برگشته تا زندگی و آینده شو اینجا بسازه

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هیچکی مثل تو نبود

  دانلود رمان هیچکی مث تو نبود خلاصه : آنا مفخم تک دختر خانواده مفخم کارشناس ارشد معماریه. بی کار و جویای کار. یه دختر شاد و سر زنده که با جدیت سعی میکنه مطابق میل پدرو مادرش رفتار کنه و اونها رو راضی نگه داره. اما چون اعتقادات و نظرات خانواده اش گاهی با اون یکی نیستن مجبوره زیر

جهت دانلود کلیک کنید
رمان عاشقم باش

  دانلود رمان عاشقم باش خلاصه: داستان دختری به نام شقایق که پس از جدایی خواهرش با همسر سابق او احسان ازدواج می کند.برخلاف عشق فراوان شقایق نسبت به احسان .احسان هیچ علاقه ای به او ندارد کم کم طی اتفاقاتی احسان به شقایق علاقمند می شود و زندگی خوشی را با او از سر می گیرد…. پایان خوش…. به

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
23 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
FM
FM
3 سال قبل

سلام ببخشید چرا پارت گذاری رو ادامه نمیدید؟
خب یکمی هم به فکر ما باشین
ما خیلی وقته که رمانتون رو دنبال میکنیم
و من خیلی معتاد رمانتونم
فقط اینجوری باعث میشین خوانتده های رمان دل زده بشن از رمان خوندن
ممنون میشم پارت هارو زود به زود بزارید
مثلا میتونید پارت هارو روز های زوج یا فرد بزارید چون هفته ای یک پارت خیلی کمه
ممنون میشم این کار رو بکنید
ممنون بابت رمان خوبتون♥️

ayliiinn
3 سال قبل
پاسخ به  FM

منم میخوام!

کهکشانی
کهکشانی
3 سال قبل
پاسخ به  FM

تا ضهور آقا طول میشه کجای کاری شما😂😂😂😂

دلارام
دلارام
3 سال قبل

ببخشید مگه نگفتین هفته یه بار فکنم دو هفته شده پارت جدید نزاشتین

محمد مهدی
محمد مهدی
3 سال قبل

چرا پارت رو نمیزارین اه

shaghayegheshghi766@gmail.com
3 سال قبل

ببخشیدا ولی اوایل که خوندمش عاشقش شدم ولی الان چی بگم والا مثل آشی که نمک نداره بی مزش کردی💔به خدا فقط نت داری هدر میدی!

ayliiinn
3 سال قبل

کجایی دخمله من؟
من پیامتو الان دیدمممم

من از مهدیس و مهنا خبر ندارم تو داری؟؟؟؟؟

خودم درگیره انتخاب رشته بودم

ayliiinn
3 سال قبل

کیاناااااااااااااااااااا

ayliiinn
3 سال قبل

کیانا

لیلی
لیلی
3 سال قبل
پاسخ به  ayliiinn

بابا اصلا رمان فراموش کردم زودتر پارت. بزارید
آدمین به این که رمان مینسه بگو زودتر بزار

Mahshid
Mahshid
3 سال قبل

نویسندههههههه ججججااانن جون جمع کن رمانو هم حجم پارت ها کمه و هم خوده رمان رو داری ب فنا میدی اگه اینجوری پیش بره دیگ کسی نیس ک رمانتو بخونه سعی کن از الان ب بعد رمان روخیلی خوب جمعش کنی ک خواننده هم راضی باشه من فکر میکنم ک گیج شدی اگه از کسی کمک بخای یا بری ی سر ب بقیه رمان ها بزنی برات بهتر باشه اینطوری خودت هم احساس بهتری داری

Fatemeh
Fatemeh
3 سال قبل

سلام، ادمین جان توروخدا بیشتر پارت بزار

کهکشانی
کهکشانی
3 سال قبل

خیلی داره بد پیش میره خیلی طولانی شده و پارتا کم طوری که فقط تو یه پارت مامانش میاد خونشون و رمان خیلی موجی هس یه ثانیه دختره ناراحته و خودکشی میکنه یه ثانیه از پارت داره از خوشحالی میمیره رمان ضد و نقیضه شما قبل اینکه رمان بنویسی یه نگاه به رمانای دیگه بنداز ببین طرز صحیح نوشتن رمانو بعد پارت گذاری خیلی نامنظمه و خیلی پارتا کمه انگار ما اومدیم فقط ببینیم هامون که عصبی بود خوابید یا ن؟😐 اصلا چرا هامون وقتی انقدر عصبانی بود یهو آروم شدو خندید معجزه شد؟😐

Melika
Melika
3 سال قبل

واقعا مسخره اس بعد یه هفته چند سطر بخونی تموم بشه اینم شد رمان
اگه اشتباه نکنم نویسنده نمیدونه چطور رمانو ادامه بده تو مونده به نظرم یه سر برو بقیه رمانا رو ببین شاید یه ایده خوب امد سراغت
اینطور پیش بری که به فنا میری ننویسی بهتره
به هر حال از من گفتن بود از شما هم …

کهکشانی
کهکشانی
3 سال قبل
پاسخ به  Melika

خیلی داره بد پیش میره خیلی طولانی شده و پارتا کم طوری که فقط تو یه پارت مامانش میاد خونشون و رمان خیلی موجی هس یه ثانیه دختره ناراحته و خودکشی میکنه یه ثانیه از پارت داره از خوشحالی میمیره رمان ضد و نقیضه شما قبل اینکه رمان بنویسی یه نگاه به رمانای دیگه بنداز ببین طرز صحیح نوشتن رمانو بعد پارت گذاری خیلی نامنظمه و خیلی پارتا کمه انگار ما اومدیم فقط ببینیم هامون که عصبی بود خوابید یا ن؟😐 اصلا چرا هامون وقتی انقدر عصبانی بود یهو آروم شدو خندید معجزه شد؟😐

دلارام
دلارام
3 سال قبل
پاسخ به  کهکشانی

سلام خیلی بهتر شده رمانت فقط پارتاو اگه میشه طولانیش کن زودتر پارت بزار

معصومه
معصومه
3 سال قبل

احتمالا چون ذهنم درگیر شده خوندن رمان رو ادامه بدم اما دیگه از نویسنده محترم، هیچ اثری نمی خونم. پارتهای بسیار کوتاه، بارگزاری نامنظم زمانی و عدم پیشرفت قصه در دو ماه اخیر، آفتهای بزرگی برای رمان هستند.
اینکه نصف یک پارت با مطالب پارت قبل پر شود، یک جور سرکار گذاشتن مخاطب هست.

Kianaaa29
Kianaaa29
3 سال قبل

نویسندههههه
شوخی میکنی ؟؟
چرا تموم شدددددددد؟😐🔪🔪🔪
چر آنقدر زود آخه🥺🥺🥺

فریبا
فریبا
3 سال قبل

سلام خسته نباشید نویسنده عزیز
خیلی رمان خوبیه ولی پارتگذاری دیربه دیر لطفا پارت زود بگذارید

Zahra
Zahra
3 سال قبل

عالیه عالی همینطور ادامه بده

yasna
yasna
3 سال قبل

به این میگن رمان؟
واقعا که
یه نگاه کنید میبینید نصف پارتی که بعد یک هفته گزاشته شده مربوط به پارت قبلیه

رضوان
رضوان
3 سال قبل
پاسخ به  yasna

پارت هاتون زود به زود ب اشتراک بزارید

لیلی
لیلی
3 سال قبل

چه عجب

دسته‌ها
23
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x