چند قدم با تلاش طی کردم و دست یکی از مردا که آماده فرود اومدن روی شکم هامون بود و گرفتم و با اشک داد زدم:
– تورو جون هر کی دوست داری ولش کن! برو… برو به علی بگو هر کاری بگه میکنم.
هامون به سختی لب باز کرد حرفی بزنه ولی با حرف زدنش خون بیرون پاشید:
– برو… اون ور ساغر!دست و پام شل و یخ شده بودند؛ انگار با حرف زدنش از یه بلندی سقوط کردم.
هیچ وقت دلم نمیخواست هامون و اینجوری و با این وضعیت ببینم.
سینم از درد فشرده شد و روی چهار دست و پام سجده وار خم شده بودم.
نگاه هامون در خسته ترین حالت ممکن به من بود! دوباره از درد کشیدنش اشک هایی که از شوک خشک شده بودند پایین اومدند.
چه بلایی داشت سر مرد زندگیم میاومد؟ نمیدونم چرا! ولی ناگهان از حالت عادی خارج شدم و با زجه چنگ انداختم به صورت و بدنم.
جوری صدام بالا رفته بود که اون دو تا مرد هامون و ول کردند و طرف من اومدند. بدنم یخ زده بود و به مرز جنون رسیده بودم. روی زمین خوابیدم و توی خودم جمع شدم.
چشمام بسته بود برای همین نمیفهمیدم اون دو تا مرد چی کار کردند یا هامون چی شد؛ با اون حجم کتک اصلا زنده هست؟!
پنجه ای که توی صورتم کشیده بودم تیر کشید و باعث شد آروم چشمام و باز کنم.
کسی جز هامون توی اتاق نبود، هامون هم مثل من روز زمین دراز کشیده بود و خون از دماغ و دهنش جاری میشد! دزد خودم و از یاد بردم.
سریع با هزار زحمت بلند شدم و بازوش و گرفتم و بلندش کردم؛ میخواستم کمکش کنم ولی هیچ وسیله ای نبود حتی زخمش و تمیز کنم؛ نمیدونم سرد بود یا من این و حس میکردم ولی داشتم از سرما یخ میزدم.
دستی به دهنم کشیدم و هقی زدم؛ وقتی دیدم کاری از دستم ساخته نیست بلند شدم و به در آهنی کوبیدم تا یکی کمک کنه! ولی علی رحم داشت؟ اینطوری نبود قبلا چی شده بود یهو؟!
– یکی کم.. کمک کنه اینجا سر.. ده! بتادین و پنبه میخوام خواهش میکنم….
دندونام از سرما بهم میخورد ولی نمیتونستم کاری کنم چشمام از شدت گریه درد میکردند ولی کنترل کردن اشک هامم سخت بود… خیلی سخت!
ناگهان در باز شد و جعبه ای پرت شد داخل؛ تا به خودم بیام کسی که اصلا ندیده بودم در و محکم روی صورتم بست.
سریع در جعبه رو باز کردم و پتویی که داخلش بود روی هامون کشیدم.
چشماش و بی حال باز کرد و دوباره بست؛ جوری زده بودنش که نای تکون خوردن نداشت.
دنبال پارچه یا بتادین گشتم تا روی زخمش ببندم ولی هیچی داخل جعبه نبود؛چرا انقدر بی رحم بودند؟!
اگه زخماش عفونت میکرد چی؟
خداروشکر کردم که لااقل پتو تمیز بود؛ دو تا پتویی که داخل جعبه بود و بیرون کشیدم و دور هامون پیچوندم.
به سختی تکون خورد و دستم و کشید تا کنارش بشینم؛ کمکش کردم به ستون وسط اتاق تکیه کرد و منم توی بغلش کشید.
دستم و زیر چشمای اشکیم کشیدم و سرم و به سینه اش تکیه دادم؛ گلوش خس خس میکرد و دلم پر میکشید برای این درد کشیدنش…
بغض کرده دستی روی صورت خونیش کشیدم و لب زدم:
– درد داری؟ چه سوال احمقانه ای… معلومه درد داری؛ هامون نخواب باشه؟
خواهش میکنم بخاطر من….
بدنش از درد فشرده شده بود ولی لب هاش و باز کرد و گفت: خوبم نگران نباش؛ مادر این لاشی و به عذاش میشونم. پاشو… پاشو بگرد ببین اینجا آب هست بیاری.
فین فینی کردم و به سختی از جام بلند شدم و همه جای اتاق و گشتم.
– باشه باشه میگردم ببینم چیزی هست یا نه؛ هامون تو خوبی؟
اهوم آرومی گفت و سرش و به ستون تکیه داد ولی انگار نتونست سرش و نگه داره که روی زمین خوابید.
دلم داشت ریز ریز میشد براش وای کاری از دستم بر نمیاومد! هیچ کاری.
دستم به چیزی خورد؛ تو اون اتاق سه پله به پایین میخورد و اون جا پر از چیزای الکی و به درد نخور بود… شروع کردم زبر اونجا رو گشتم تا بطری آبی دیدم.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
بابا تو دیگه اخرشی یه ساله نمیتونی ی رمانو تموم کنی تمام هفتاد پارتتو کنار هم بزاریم نصف یه رمانم نمیشه همینو ی ساله کش میدی من سر هر چند ماه میام یه سر میبینم هنو عرضه نداشتی تمومش کنی رمانتم خیلی مسخره شده ب مولا همون اولش فقط خوب بود😶🙄
عیزم نویسنده نظر ها رو نمیخونه خودت رو نکش 😶🙄
فقط داری خودتو خسته میکنی چون کسی به هیتر ها توجه نمیکنه خودت این رمان رو انتخاب کردی دست خودته میتونی بخونی و غور نزنی و میتونی نخونی 🤷♂️🤷♀️
میل خودته 😉😉
فقط خودتو خسته میکنی و اعصاب خودتو خراب ☺😉💚💛
دلیل نمیشه اگر چیزی استفاده میکنی و کیفیتش خوب نباشه اعتراض نکنی چون وقت و هزینتو گذاشتی پاش و مثل کالایی که استفاده میکنی و درصورت عدم رضایت پسش میدی این که ادم بی دلیل از یه چیز فاقد اعتبار و غلط دفاع کنه و دم از اختیار ادما بزنه و کاربر رو مقصر بدونه نشاشه از نرسیدن به بلوغ ذهنی و قدرت تحلیل درسته
دلیل نمیشه اگر چیزی استفاده میکنی و کیفیتش خوب نباشه اعتراض نکنی چون وقت و هزینتو گذاشتی پاش و مثل کالایی که استفاده میکنی و درصورت عدم رضایت پسش میدی این که ادم بی دلیل از یه چیز فاقد اعتبار و غلط دفاع کنه و دم از اختیار ادما بزنه و کاربر رو مقصر بدونه نشاشه از نرسیدن به بلوغ ذهنی و قدرت تحلیل درسته:((
من طرفداری نمیکنم
خسته شدی نخون خب مجبور نیستی تا ته رمان بری (♡_♡)
ماش همش همین نویسنده زیبا
تندتر بزار پارت دیوونمون نکن الانه غش کنم من
خیلی عالیه ولی حیف کم میزارید 😕
نویسنده مرض که نداری ؟!یا داری خبر نداری دیگه رمانتم نمیخونم سیکتر بابا
کص شر نوشتی چکه ای میزاری
واقعا قبلا یه چیزی یه اسم ادب وجود داشت
شما میتونی نخونی و میتونی بخونی پس لطفا اینقدر بی ادبی نکن
تروجان پدرت یکم بیشتر بدههه آدمو تو خماری نزار این ۴ تا خط و دوروز یه بار یا روزی بده ما بفهمیم چی میشه اصلا من تو این یه هفته کلا رمان از سر میپره
نویسنده رمانت عالیه خیلی دوسش دارم
ولی تو رو جان جدت زود زود پارت بزار اذیتمون نکن💔
نویسنده عالی بود ولی یکم بیشتر بنویس چیه آخه این یه ذره بعد از یه هفته، ده روز…