رمان صیغه استاد پارت 72 - رمان دونی

رمان صیغه استاد پارت 72

 

با صدای شلیک گلوله نفس توی سینه ام حبس شد و هامون هم جا خورده حرفش و قطع کرد.

همون موقع شیشه پنجره شکست؛ نمی‌دونم چه خبر بود؟ خسته بودم داشتم از تعجب غش می‌کردم مگه چقدر ظرفیت داشتم؟! مگه چقدر توان داشتم.

هامون راست می‌گفت من حق نداشتم برای کسی که باعث عذابمه دلم بسوزه.

من قید خیلی چیزا رو برای مامانم زدم ولی اون هیچ وقت برام هیچ کاری نکرد.
اما با تموم این چیزا بازم دوستش داشتم اون مادرم بود! همه کسم بود….

– پشت من وایسا باهم می‌ریم بیرون اوکی؟!

به معنی باشه سر تکون دادم و پر از استرس آب دهنم و قورت دادم.
پشتش ایستادم و قدم به قدم جلو تر رفت؛ می‌خواست از پنجره بره بیرون؟

یک قدم مونده بود که به پنجره برسیم و همون لحظه صدای بلند گلوله ای توی سرم اکو شد.

هامون تنم و عقب کشید و لحظه ای بعد صدای ناله اش بلند شد، بوی خون زیر دماغم پیچید و من خشکم زده بود! نمی‌دونستم نگاه کنم نه هامون من مرد من قوی تر از این چیزا بود اون حالش خوب بود ‌!

ولی خودمم می‌دونستم مثل دختر بچه ها دارم به خودم دروغ می‌گم…

صدای ناله هامون زیاد بود؛ اشکام با شدت و بدون اختیار من راه افتادند و روی گونه هام ریختند. فورا سر برگردوندم و نگاهم و به جسم خونین هامون دادم چه بلایی سرش اومده بود؟!

با دیدنش چنان جیغی زدم که خون و توی حنجره ام حس کردم.
– هاااامون!

صداهای بیرون و اطراف اوج گرفته ولی برای من مهم نبود! اصلا برام مهم نبود وقتی عشقم این بلا سرش اومده بود.
چه اتفاقی براش افتاده بود؟

هقی زدم، نمیتونست وایسه و با دست به دیوار تکیه داده بود ولی حتی جون نداشت حرف بزنه و آرومم کنه.
لبام لرزید و سریع زیر بغلش و گرفتم.

 

بزاق دهنم و به زور قورت می‌دادم انگار خودمم برام سخت بود که روی پاهام بایستم و روی زمین فرود اومدم حالم خیلی بد بود. بدن هامون هم با تن من روی زمین خورد و هق هق گریه ام شدید تر شد داشتم دیونه می‌شدم.

نمی‌دونستم باید چی کار کنم و دست و پام و گم کرده بودم.

دست و پام غرق در خون شده بود و گریه هام اذیتم می‌کردند.

حس می‌کردم از وضعیتی که هامون داره نفسم بالا نمیاد؛ خدایا چی کار داری باهام می‌کنی؟ به سختی سعی می‌کردم پلک روی هم نزارم. خسته بودم…

دستم و محکم روی زخمش فشار دادم و هق زدم، برام مهم نبود اینا کی هستن و اصلا کی به هامون تیر زده.
– کسی کسی اینجا نیست؟ تورو خدا یکی کمک کنه!

همون موقع در اتاق باز شد و یکی از کسایی که برای علی کار می‌کرد وارد اتاق شد.

وحشت زده جیغ زدم که هیسی زیر لب گفت و دستم و گرفت و کشیدم سمت در.
با چشمای گریون به هامون نگاه می‌کردم.
تنش غرق در خون روی زمین بود و هر لحظه ازش دور می‌شدم…. چرا ولمون نمی‌کردند؟!

من و کشون کشون از اتاق بیرون می‌برد که یهو مردی وارد اتاق شد و با ضربه ای که به سرش زد بی هوشش کرد.

ناخواسته نفس راحتی کشیدم و به سمت هامون پرواز کردم سرش و کمی بلند کردم و با گریه صداش زدم.

– هامون… هااامووون تورو خدا چشمات و باز کن.

زنگ زدند اورژانس و من خر چند دیقه یک بار نبضش و چک می‌کردم خیلی نگرانش بودم اصلا مهم نبود بین خون و کصافت دست می‌زنم هیچی برام مهم نبود فقط هامون مهم بود که حالش خیلی بد بود و من داشتم دیونه می‌شدم.

وقتی توی آمبولانس میزاشتنش منم به زور خودم و جا کردم تا همراهشون برم.

مسیر اونجا تا بیمارستان یک عمر برام طول کشید… وقتی رسیدیم من همچنان داشتم گریه می‌کردم…

سه روزی بود که هامون بی هوش بود و من خون گریه می‌کردم!

دیگه حالم از فضای بیمارستان و خون و بیماری های مختلف بهم می‌خورد.

هر روز می‌رفتم دیدنش و همین جا توی نماز خونه می‌خوابیدم ولی بیدار نمی‌شد.
حالش خوب بود فقط خون زیادی از دست داده بود و همین من و نگران می‌کرد!

اگه حالش خوب بود چرا بی هوش بود چرا به هوش نمی‌اومد.

– خانمی نمی‌خوای بری خونه لااقل یه دوش بگیری؟! شوهرت بیدار شه تورو با این وضع ببینه چی؟!

با صدای پرستار پوزخندی به حال خودم زدم راست می‌گفت هامون رغبت نمی‌کرد نگاهم کنه.

چه اهمیتی داشت؛ حتی اگه خوشگل هم می‌کردم بازم حتی تف توی صورتم نمی‌نداخت.

مطمئنم طلاقم می‌داد؛ کی یه پرستار با این همه دردسر می‌خواست؟!

اصلا چطوره قبل از این که نگاهم به چشماش بیفته خودم گورم و گم کنم و برم؟! اینجوری لااقل تحقیر نمی‌شدم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان طلایه pdf از نگاه عدل پرور

  خلاصه رمان :       طلایه دخترساده و پاک از یه خانواده مذهبی هست که یک شب به مهمونی دوستش دعوت میشه وتوراه برگشت در دام یک پسر میفته ومورد تجاوز قرار می گیره دراین بین چند روزبعد برایش خواستگار قراره بیاید و.. پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خواب ختن به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

  خلاصه رمان:   می‌خواستم قبل‌تر از اینها بگویم. خیلی قبل‌تر اما… همیشه زمان زودتر از من می‌رسید. و من؟ کهنه سواری که به غبار جاده پس از کوچ می‌رسیدم. قبلیه‌ام رفته و خاک هجرت در  چشمانم خانه کرده…   خوابِ خُتَن   این داستان، قصه ای به سبک کتاب «از قبیله‌ی مجنون» من هست. کسانی که اون داستان رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آوانگارد pdf از سرو روحی

  خلاصه رمان :           آوانگارد روایت دختری است که پس از طرد شدن از جانب خانواده، به منزل پدربزرگش نقل مکان میکند ، و در رویارویی با مشکالت، خودش را تنها و بی یاور می بیند، اما با گذشت زمان، استقاللش را می یابد و تالش میکند تا همه چیز را به روال عادی برگرداند

جهت دانلود کلیک کنید
رمان شهر بازي
رمان شهر بازي

  دانلود رمان شهر بازي   خلاصه: این دنیا مثله شهربازی میمونه یه عده وارد بازی میشن و یه عده بازی ها رو هدایت میکنن یه عده هم بازی های جدید طراحی میکنن، این میون یه عده بازی می خورن و حالشون بد میشه و یه عده سرخوش از هیجانات کاذبی که بهشون دست داده بلند بلند می خندن و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تقاص یک رؤیا

    خلاصه رمان:   ابریشم دختر سرهنگ راد توسط گرگ بزرگترین خلافکار جنوب کشور دزدیده میشه و به عمارتش برده میشه درهان (گرگ) دلبسته ابریشمی میشه که دختر بزرگترین دشمنه و مجبورش میکنه باهاش ازدواج کنه باورود ابریشم به عمارت گرگ رازهایی فاش میشه که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان برای مریم

    خلاصه رمان :         روایتی عاشقانه از زندگی سه زن، سه مریم مریم و فرهاد: “مریم دختر خونده‌ی‌ برادر فرهاده، فرهاد سال‌ها اون رو به همین چشم دیده، اما بعد از برگشتش به ایران، همه چیز عوض می‌شه… مریم و امید: “مریم دو سال پیش از پسرخاله‌اش امید جدا شده، دیدن دوباره‌ی امید اون رو

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
22 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
تارا
تارا
3 سال قبل

خیلی ممنون خیلی قشنگه این رمان اما لطفا سریع تر بزار خدایی دو ماه صبر کردن برای دو تا خط خیلی زیاده

سمانه
سمانه
3 سال قبل

حالمو بهم زدی با این رمانت،همش گریه دوکلمه مینویسی چهل تاش گریه است،اسم خودتونو هم گذاشتین نویسنده،رمان به این بی معنی تو عمرم نخوندم،واقعا افتضاحست

کیاناااااا
کیاناااااا
3 سال قبل

نویسندههههههه
خدایی دمت گرم بعد دوماهی که دارم فقط امتن میدم عین اون نجیب میخونم میگم آخجون الان نوشنده رسونده به 80 بابا دمت گرمممممممممممممم
ینی کیف کردم من

دل+آرای
دل+آرای
2 سال قبل
پاسخ به  کیاناااااا

نوعالی بود فقط زیاد بزار جان جدت

شوکا
شوکا
3 سال قبل

آفففففففرررییییییییننننننننن بعد از دو ماه یه پارت گذاشتی 😐😐😐

کیاناااااا
کیاناااااا
3 سال قبل
پاسخ به  شوکا

شوکا یا شوگا؟؟😂
آرمی هستی؟
من نیو آرمی هستم ولی دو روز نشد طرفدار دوآتیشه شدم😑😂
مخصوصا ویکوک

지만
지만
2 سال قبل
پاسخ به  کیاناااااا

بنده ارمی دواتیشه بیدم خواهر✌🙂💜و همچنین اکسوال هستم💜✌البته گروه های دیگه رو هم دوست دارم💖💖💜منم بیشتر تهکوک و ویمین رو دوست دارم

کیاناااااا
کیاناااااا
2 سال قبل
پاسخ به  지만

منم همین طور منم اکسوال هستم تقریبا یک هفته موآ هم هستم دو هفته
من هم همینا رو دوست دارممممم 😍😍😍

تمنا
تمنا
2 سال قبل
پاسخ به  지만

منم آرمی هستم
من جیمین رو بیشتر دوس دارم
و همچنان موآ🥺💜

نیوشاSs
نیوشاSs
3 سال قبل

یک سوال خانوادش و زنش چیشوودن 🤔 یعنی خانواده هاموون نیومدن بیمارستان ملاقاتش نترسیدن شاید بمیره یا تو کما باشه 😐😕😯😑🤐😳😵😨

지만
지만
3 سال قبل

یعنی پشماممممم😐😐😐😐😐😐😐😑یه قرن گذاشت داداچ بی تی اس سومین اهنگشم خوند الانم تو لس انجلس تو کنسرته اونوقت تو اومدی فقط ۷ ۸ خط نوشتی بهش میگی رمان😒☹من گور به گور شدم یکی بیاد من رو بگیره 😑😐

کیاناااااا
کیاناااااا
3 سال قبل
پاسخ به  지만

عررر ایکاش منم لس آنجلس بودم🥲🥲
مامانننننننن😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

지만
지만
2 سال قبل
پاسخ به  کیاناااااا

محم دوست داشتیمه برم ولی چه کنیم دگر💔😔

کیاناااااا
کیاناااااا
2 سال قبل
پاسخ به  지만

هعی
ولی آرمی های ایرانی بیشتر از آرمی ها دیگه دوسشون دارن من که این احساس رو دارم

A
A
3 سال قبل

الان حتما میره بعد با شکم براومده پیداش میکنه🤣🤣

کیاناااااا
کیاناااااا
3 سال قبل
پاسخ به  A

آره مثل در چشم باد 😂😂

ب طُ چه
ب طُ چه
3 سال قبل

عه من فک کردم دارِ فانی رو وداع گفتی ک خبری ازت نیست😑چ عجب
حالا ام برو یه دوماه دیگ اصلا برو نزدیکای عید بیا پارت بندوباری
خجالتم نکش😑😶😒
مردمو گزاشتم سرِ کار معلوم نیس چیکارمیکنی🗡🤦🏾‍♀️

نیره
نیره
3 سال قبل

آفرین بعد دو ماه😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😒😒😒😒😒😒😒😒😒😒😒

Hihi
Hihi
3 سال قبل
پاسخ به  نیره

😐😐😐

z
z
3 سال قبل

چه عجب واقعا خسته نباشی خیلی زحمت کشیدی😏😏😏😏

Saha_raminfar
Saha_raminfar
3 سال قبل

بعد دو ماه اینقدر ماشاالله ماشاالله 👏🏻👏🏻👏🏻خسته نباشی خدا قوت

کیان
کیان
2 سال قبل
پاسخ به  Saha_raminfar

خاستا ناباشی

دسته‌ها
22
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x