رمان صیغه استاد پارت 75 - رمان دونی

سمت مبل بردتم و بدن يخ زده ام و روي مبل گذاشت. بهش فرصت ندادم از جاش تكون بخوره و سريع سرم و روي قلبش گذاشتم.

آخ كه صداي قلبش كه اين طور محكم و سالم مي كوبيد از تمام لالايي هايي كه شنيده بودم شيرين تر بود.

دستم و بند يقه لباسش كردم و به بدنم اجازه دادم تا به تن مثل كوهش تكيه كنه. وقتي بي حس بودنم و ديد، سريع دستش و پشت كمرم گذاشت.

از حس گرماي دست مردونه اش روي تيرك كمرم، بين خواب و بيداري لبخند زدم. چشمام بدون اجازه كم كم روي هم مي افتاد و حس مي كردم حداقل ديگه حس نا امني نمي كنم.

دست مردونه اش روي انگشتاي ظريفم نشست تا يقه اش و از حصار دستم آزاد كنه. با اراده خودم دستم و برداشتم و دست هامون و جايگزين يقه اش كردم.

من چم شده بود؟! هامون زن داشت! اون عاشق گيتي بود كه با وجود شرايطش مثل ملكه ها ازش نگه داري مي كرد و مراقبش بود.

چرا امنيت و آرامش مني كه يه دختر بي كس و بدبخت بودم بايد آغوش يه مرد زن دار مي شد؟! حكمت خدا چي بود كه كنار هامون حس مي كردم تمام دنيا رو حريفم؟!

– ساغر خوبي؟!
چونه ام از شدت بغض لرزيد و بي اختيار محكم تر دستش و گرفتم. دست كوچولوم و بين دست گرم خودش گرفت و با محبت فشار داد.

– ساغر يه چيزي بگو! خوبي؟! مي خواي ببرمت دكتر يا زنگ بزنم اورژانس؟!

دست آزادم و دور گردنش حلقه كردم و با صداي لرزوني گفتم: سردمه، بغلم كن.

محكم تر بغلم كرد و دستش و به نرمي از توي دستم درآورد. كف دستش و روي كتفم كشيد و صورتم و به سينه خودش چسبوند.

– آروم باش عزيز دلم. آروم باش كوچولوي من. من همينجام، تنهات نمي ذارم.

چشمام و باز كردم و خيره به چشماش كه لبريز از خشم و نگراني بود، زمزمه كردم: خوابم مياد.

موهام و از توي صورتم كنار زد و با لحني آرامش بخش تر از هزارتا مورفين جواب داد: بخواب عزيزم، بخواب.

چشمام و بستم و با آرامشي كه عطر تنش مي داد، كم كم چشمام سنگين شد.

بعد از چند دقيقه فهميدم كه بدنم و روي مبل گذاشت و قبل از سردم بشه، جسمي شبيه پتو روي تنم كشيده شد كه عين بچه ها بغلش كردم.

بوسه اي درست روي گونه ام نشست و دلم مي خواست چشمام و باز كنم تا ببينم صاحب اين لباي گرم هامونه يا تمام چيزايي كه ديدم و شنيدم توهمه؟!

كاش اگه خوابه هيچ وقت بيدار نشم. بيدار نشم تا هامون بازم توي خوب بهم بگه «كوچولوي من» و همين طور با محبت بغلم كنه.

***

گیتی طرفم اومد که چشمام گشاد شد و دستام و به حالت دفاع از خودم جلوم نگه داشتم.
– نیا جلو! اون چاقو چیه دستت؟ بندازش! لعنتی می‌گم بندازش.

ولی گیتی همون جور با اون چاقو تیز و برنده سمتم می‌اومد و با خشم نگاهم می‌کرد… انگار من حقی که مال اون بوده رو خورده بودم!

هامون عقب ایستاده بود و فقط نگاهمون می‌کرد صورتش بدون حس و سرد بود.

حواسم که به هامون پرت شد گیتی از این حواس پرتیم استفاده کرد و چاقو رو توی قلبم فرو کرد و فریادم با جیغ گیتی همراه شد.

با وحشت از خواب پریدم و با نفس نفس خیره شدم به هامونی که با نگرانی نگاهم می‌کرد… چه اتفاقی افتاده بود؟ چند تا پاک زدم تا سر گیجه ام کم تر شد و متوجه شدم که خواب دیدم!

هامون سریع لیوان آبی برام ریخت و دستم داد که تشکری کردم و لا جرعه سر کشید

خواستم حرفی بزنم که صدای مادر گیتی مثل چاقو کشید روی اعصابم.

– هه خوبه والا دختره یتیم و آوردی اینجا، اون هرزه هم به زنت صدمه رسونده الانم کلی هواش و داری ‌!
يتيم بودم، مامانم بي توجه به اينكه به خاطرش تمام زندگيم و تباه كرده بودم رفته بود دنبال خوشي خودش و خونه يه مرد زن دار شده بود سر پناهم.

هر چيزي بودم؛ اما هرزه… نه من هرزه نبودم. من هامون و دوست داشتم اما هيچ وقت تلاش نكردم تا از گيتي جداش كنم.

خانواده ام هيچ وقت بهم محبت نكردن اما من مي فهميدم محبت چيه. مي فهميدم گيتي و دوست داره. دلم نمي خواست جلوي دوست داشتن خالصانه هامون وايسم تا از گيتي بگيرمش.

مي تونستم به هزارتا بهونه از جمله مشكل گيتي براي راه رفتن پاي هامون و به تخت باز كنم و به خاطر از دست دادن دخترونگيم خودم و بهش قالب كنم؛ اما نكردم.

چي داري ميگي ساغر؟! حواست هست به خاطر يه كلمه اي نيستي داري چه فكر و خيالايي مي كني؟!

از شدت خجالت بابت افكار خودم، سرم و پايين انداختم و لبم و گاز گرفتم. دلم نمي خواست هامون گونه هاي سرخم و ببينه مجبور شم براش توضيح بدم كه چرا اين طور شده.

– ساغر با گيتي چي كار داشته؟! جز اين بوده كه هميشه از تويي كه مادرشي بيشتر مراقبش بوده و هر چيزي كه خواسته اولين نفر دوييده كه كم و كسري نداشته باشه؟!

– داره اين همه پول مي گيره كه همين كارا رو بكنه نه اينكه پا روي پا بندازه و واسه داماد من تور پهن كنه.

من واسه هامون تور پهن نكرده بودم. دست خودم نبود كه بعد از كلي بدبختي نسبت به كسي كه بهم سر پناه داده بود حس پيدا كرده بودم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان گلپر به صورت pdf کامل از نوشین سلما نوندی

    خلاصه رمان:   داستان از جایی شروع میشه که گلبرگ قصه آرزویی در سر داره. دختر قصه آرزوی  عطر ساز شدن داره … .. پدرش نجار و مادرش خانه دار. در محله ی ساده ای از فیروزکوه زندگی می‌کنند اما با اومدن زال دستغیب تاجر شهردار شهر فیروزکوه زندگی گلبرگ دستخوش تغییر میشه یک ازدواج ناخواسته و یک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یغمای بهار

    خلاصه رمان:       دلارای ایلیاتی با فرار از بند اسارت، خود را به بهشت شانه های مردی رساند که خان بود و سیبی ممنوعه… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 1 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جوزا جلد دوم به صورت pdf کامل از میم بهار لویی

  خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و صدای تیز شهردار جدید منطقه، مثل دارکوب روی مغزم منقار

جهت دانلود کلیک کنید
رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ
دانلود رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ به صورت pdf کامل از گلناز فرخ نیا

  خلاصه رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ : من سفید بودم، یک سفیدِ محضِ خالص که چشمم مانده بود به دنباله‌ی رنگین کمان… و فکر می‌کردم چه هیجانی دارد تجربه‌ی ناب رنگ‌های تند و زنده… اما تو سیاه قلم وجودت را چنان عمیق بر صفحه‌ی جانم حک‌ کردی، که دیگر جادوی هیچ رنگی در من

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی

      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم برای همه مون این اتفاق افتاده! گلشنِ قصه ی ما

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ضماد

    خلاصه رمان:         نبات ملک زاده،دختر ۲۰ساله مهربونی که در روستایی قدیمی بزرگ شده و جز معدود آدم های روستاهست که برای ادامه تحصیل به شهر رفته است. خاقان ،فرزند ارشد مرحوم جهانگیر ایزدی. مردی بسیار جذاب و مغرور و تلخ! خاقان بعد از مرگ برادر و همسربرادرش، مجرم را به زندان انداخته و فرزند

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
25 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مینا
مینا
2 سال قبل

سلام قسمت بعدی و بزار زودتر من فک کردم الانا تموم بشه نمیدونستم هنوز طول میکشه

زهرا
زهرا
2 سال قبل

چرا پارت بعدی رو نمیزاره؟؟؟

ترنج
ترنج
2 سال قبل

سلام خسته نباشید
من نویسنده هستم ، خواستم بدونم امکانش هس بتونم رمانم رو تو سایتتون اشتراک گذاری کنم ؟

admin
مدیر
2 سال قبل
پاسخ به  ترنج

آیدی تلگرامتو بزار بهت پیام بدم

....
....
2 سال قبل
پاسخ به  admin

چرا داره استاد خلافکار جلد دومش من چهار تا جلد خوندم آخرش هانا آرمین بهم میرسن مخلوطی از داستان لاله و امیر و هانا آرمین

Medical.A
Medical.A
2 سال قبل

برجمال محمد صلوات بعد13روز پارت گذاشته منکه اول خیلی درگیرش بودن ولی الان 9روز گذشته نمیدونستم پارت اومده
نویسنده همین طوری ادامه بده انشاءالله چشم حسود کور و گوش شیطون کر واسه دو سه سال دیگه تموم میشه😂😂😂
من نمیدونم چرا آقای رنجبر با چنین نویسنده هایی همکاری میکنن و اجازه میدن بزار سایتشون😐

ایدا
ایدا
2 سال قبل

نویسنده مشکل جدی داری نکیتونی پارت بزاری؟؟
اگر نه که رمانتو دنبال میکردوم از اذر پارسال کلی خوانندخ داشت همشون رفتن بال یسری دیکه اومدن شاید نزدیک به دیویست سیصدتا خواننده رمانت از دست رفت،چند نفر بیشتر نموندن

지만
지만
2 سال قبل

ممنون که گداشتی ولی یه خورده عجله کن

یونیپی
یونیپی
2 سال قبل

چرا اینقدر دور پارت میزاری بی خیال اصلا تو اصلا رمان نویس خوبی نیستی

Faeze
Faeze
2 سال قبل

ممنون که هروقت دلتون میخواد پارت میزارین

ملیکا
ملیکا
2 سال قبل

باوا چه خبره چرا اینقدر خیالی داره میره جلو کی یه روزه به هوش میاد مرخص میشه چرا اینقدر پارت ها کمه چرا اینقدر فاصله تایمیش زیاده 😶😑😐

Sohel
Sohel
2 سال قبل

اره من هر سه تا جلد و خوندم اولیش استاد مغرور من ترانه و مهرداد
دومیش آرمین و هانا سومی هم لیلی و امیر کیان این سه تا حلد هر سه تا شخصیت تو همش هس و خیلی خوبه این رمانا❣

zhowan__yari
zhowan__yari
2 سال قبل
پاسخ به  Sohel

اره منم خوندم همشونو ولی فک کنم یه جلد دیگه هم داشته باشه چون تو استاد خلافکاری همچی خیلی یهویی تموم شد اصلا نفهمیدیم چی به سر ارش و لاله اومد خیلیم یهویی لیلی رفت با امیرکیان من فک کنم ادامه داشته باشه😕😕

ملیکا
ملیکا
2 سال قبل
پاسخ به  Sohel

باوا چه خبره چرا اینقدر خیالی داره میره جلو کی یه روزه به هوش میاد مرخص میشه چرا اینقدر پارت ها کمه چرا اینقدر فاصله تایمیش زیاده 😶😑😐

زهرا
زهرا
2 سال قبل

قشنگ بود

....
....
2 سال قبل

سلام جلد دوم رو نمیدونم ولی جلد سومش استاد مغرور منه

....
....
2 سال قبل

سلام جلد دوم رو نمیدونم ولی جلد سومش استاد مغرور منه

zhowan__yari
zhowan__yari
2 سال قبل
پاسخ به  ....

نه جلد استاد مغرور من قبل از استاد خلافکار اومد
اول استاد مغرور من بعد عروس استاد بعدشم استاد خلافکار

Narjes
Narjes
2 سال قبل
پاسخ به  zhowan__yari

به هر حال که قشنگ بود رمانش . خیلی وقته خوندمش الان فقط یه کوچولو یادمه🤣😅 اگه میشه پارت های این رمان هم سریع بزارید یا اگه هم دیر میزارید متن ان طولانی باشد

zhowan__yari
zhowan__yari
2 سال قبل

بچه ها کسی رمان استاد خلافکار رو خونده؟فصل بعدی داره؟اسمش چیه؟
من تا پارت اخر فصل استاد خلافکار رو خوندم ولی رمانش یکم نامفهوم تموم شد اصلا نفهمیدم چی به چیه چی به سر ارش و لاله اومد؟
اگه کسی از فصل بعدش خبر داره لطفا راهنماییم کنه ممنون🥺🥺نویسنده ش هم ترنم هست

mobina_EXO
mobina_EXO
2 سال قبل
پاسخ به  zhowan__yari

اره من خوندم /داستان امیر کیانه که یه استاده .فصل بعدی نداره فقط همینه .این سه تا فصل بود که اولی استاده معرور منه بعد عروس استاد که همون داستان ارمین ئ هانا خواهر مهرداده
بعدش استاد خلافکاره .دیگه فصل بعدی نداره

....
....
2 سال قبل
پاسخ به  mobina_EXO

چرا داره استاد خلافکار جلد دومش من چهار تا جلد خوندم آخرش هانا آرمین بهم میرسن مخلوطی از داستان لاله و امیر و هانا آرمین

.
.
2 سال قبل

ممنونم خیلی قشنگ بود

زهرا
زهرا
2 سال قبل
پاسخ به  .

قشنگ بود

ماهور
ماهور
2 سال قبل

مرده شورتا ببرن کسی که از بیهوشی امده بیرون سرحال امده خونه بلا فاصله وبعدشم اینهمه مزخرف نوشته نویسندش فکر کنم بچه باچه با این قلم وافکار اب دوغ خیاریش 🤢🤢

دسته‌ها
25
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x