رمان صیغه استاد پارت 8 - رمان دونی

رمان صیغه استاد پارت 8

 

حالش که سر جاش اومد از جاش بلند شد و بی‌اعتنا به منی که بین پاهام هنوز خونی بود و من هنوز هم گرمای خون و احساس میکردم لباس پوشید و از اتاق بیرون رفت

خودمو بغل کردم چقدر تنها بودم همه دخترا وقتی که بکارتشون میرفت نازشونو میکشیدن و تا صبح کنارشون حرفای قشنگ میزدن و من…
من چی؟
من بکارتمو داده بودم لذتشو برده بود الان از اتاق بیرون رفته بود صدای گریه مو و توی بالشت خفه کرده بودم که در اتاق باز باز شد و استاد با یه لیوان شربت و یه قرص توی دستش بهم نزدیک شد و گفت

_ شربت عسله بخور برات خوبه هر چی باشه شب زفافت بوده و الان میدونم که اذیتی…
بخور برای اینم قرصم بخور که حامله نشی اینو یادت باشه اگه حامله بشی میکشمت هیچ بچه ای قرار نیست به وجود بیاد هر شب باید با من باشی اما مرتب این قرص و بخوری یادت نره!
تا خواستم روی تخت بشینم زیر دلم چنان تیری کشید که دستم روی شکمم گذاشتم کنارم روی تخت نشست و به خونه روی تخت نگاه کرد و گفت

میدونی اولین بار که این خون و میبینم وقتی با گیتی ازدواج کردم اون مادرزادی بکارتش عقب تر بود و قرار نبود هرگز پاره بشه و من خونی ببینم .
بعد تو برای اولین بار این رو به من نشون دادی لذتبخش بود .

نگاهم به تخت خونی افتاد حسابی قرمز شده بود و استاد بالذت به رد خون نگاه می‌کرد
قرص و قورت دادم و لیوان شربت و سر کشیدم و اون خیلی ناباورانه رو بهم گفت

_به پشن دراز بکش کمی شکمتو ماساژ بدم آروم میشی اگه بخوای میتونی حمام آب گرم بگیری اونم درد تو بهتر میکنه.

چه مهربون شده بود یعنی یه بکارت ارزششو داشت که این آدم با من مهربون باشه؟
یعنی اینقدر براش مهم بود؟

بی حرف دراز کشیدم و اون دستش روی شکمم نشست و شروع کرد به ارومی ماساژ دادن
دیگه اون دختر چند دقیقه قبل نبودم که از بی کسی گلایه می کرد الان استاد کسی که شوهرم بود حتی اگه صیغه‌ای کنارم بود و داشت کاری می کرد که دردم آروم بگیره همین برای من بیچاره کافی بود

یا بهتر بود بگم از استادی که میشناختم این کار زیادی بود و از سر من زیادی.
حرکت دستش روی شکم لختم حس خوبی بهم میداد.
نفسای داغشم که روی گوش و گردنم بود کلا من و از درد دور میکرد و حواسم و پرت

همانطور که دستش روی شکم می لغزید پرسید
_ پدرت کجاست؟

و من با یادآوری پدرم بغض سنگینی توی گلوم نشست و به این فکر کردم اگر پدرم زنده بود هرگز من الان اینجا نبودم هرگز ‌برای آسایش مادرم خودمو نمی فروختم و الان دوردونه پاک پدرم بودم نه یه زیر خواب برای استاده هوس بازم.

آروم زمزمه کردم پدرم فوت شده من و مادرم تنهاییم
کنارم دراز کشید و گفت
_متاسفم
حرفی نزدم و با دیدن لکه خون روی تخت با شرم گفتم
نمیشه اینو عوض کنیم؟
با لذت بهش نگاه کرد و گفت
_ چرا باید عوضش کنی قشنگ نیست
به نظرت ؟
این داره بهم ثابت می‌کنه که تو اولین مردی که کنارت بوده منم و این حس و دوست دارم .

لب گزیدم و اون بیشتر به خودش نزدیکم کرد پشت به خودش منو چرخوند و از پشت بغلم کرد و دوباره شکممو آهسته شروع کرد به نوازش کردن

احتمالاً گیتی خواب بود که استاد بی‌مهابا کنار من خوابیده بود
اما انگار سوالمو از توی سرم خوند که گفت

_امشب فقط و فقط به خاطر اینکه بهن لذت دادی و دختر خوبی بودی و اینکه اولین شب زن شدنت بود کنارت میمونم.

اما از فردا این خبرا نیست من باید کنار گیتی باشم تا اون احساس تنهایی نکنه میدونی که چقدر تنهاست.

بهش حق میدادم نمیدونم چی شد که دستم روی دستش گذاشتم و با همون بغضی که توی گلوم بود گفتم

حق دارید گناه داره گیتی خانم من واقعا شرمنده ام که اینجام از عشقتون خجالت میکشم.

صورتمو به سمت خودش چرخوند و گفت
_خجالتی در کار نیست چرا باید خجالت بکشی منم یه مردم نیازهایی دارم در حق گیتی بدی نمیکنم من عاشقشم کنارشم اما باید یه جوری منم ارضا بشم و نیازها رفع بشه یا نه؟

من از این خونه یه قدم دور نمیشم تو رو آوردم اینجا که هم منو راضی کنی هم حواست ب گیتی باشه که بیشتر از این تنها نمونه.

سکوت کردم اونم گفت
_فردا چهارشنبه است پدر و مادر گیتی میان دیدنش می خوام همه چیز مرتب باشه بهشون میگی پرستار جدید گیتی هستی درست عین واقعیت

اونها یکم دنباله حرف و حدیثن برای این که نذاشتم دخترشون رو با خودشون ببرن پس هیچ حرفی نمیزنی هرچی بهت گفتن هیچی جوابشونو نمیدی فهمیدی؟

چشم گفتم و اون لبای داغشو روی شونه برهنم گذاشت و گفت

_چشم که میگی خوردنی حس عالی بهن دست میده چشم گفتنت و بیشتر دوست دارم این یعنی اینکه تو یه دختره حرف گوش کنی که تو هر شرایطی پای حرفش میمونه و چشم میگه

هیچ وقت چشم گفتن و فراموش نکن چون بهترین کلمه ایه که من میتونم از تو بشنوم.

سکوت کردم و انگار نمی خواست بخوابه که دوباره به حرف اومد و گفت

_ راستی صبح بعد از کلاس اول که با همیم میریم خرید باید چند دست لباس درست حسابی برای خودت بخریم این لباس‌های کهنه و بی‌رنگ و رو کلا بنداز دور

دوست ندارم صیغه من زیر خواب من از این لباسه بپوشه…

صیغه و زیرخواب می‌گفت که من تحقیر بشم اینو از تک به تک جملاتش میفهمیدم نفسم رو بیرون دادم و گفتم

برنامه کلاسی مو براتون گذاشتم کنار یخچال هر وقت خواستین میتونین ببینین
باشه ای گفت بالاخره سکوت کرد نفساش که منظم شد فهمیدم به خواب رفته باید به حمام می رفتم احساس می کردم بوی گندمیدم.

آهسته دستش از روی کمرم برداشتم و با قدمهای لرزان به سمت حمام رفتم خونه کمی خشک شده بود و بین پاهام جا خوش کرده بود باید تمیزش میکردم

سر کلاس معذب و حالت نشسته بودم میدونستم هیچ کسی از رابطه من و استاد باخبر نیست اما باز می ترسیدم
میترسیدم کسی شک کنه و چیزی بفهمه من آبروم توی کلاس بره
کلاً نگاهمو به استاد و چیزایی که روی وایت برد می‌نوشت نمیدادم سرم پایین بود و انگار این رفتارم بابه میل استاد نبود که با صدای بلندی گفت

_ساغر معتمد سرتو بگیر بالا فکرت کجاست ؟
سرمو بالا گرفتم و با ترس
گفتم
ببخشید استاد یه لحظه حواسم پرت شد
اخمای استاد توی هم بود همه بچه‌ها داشتن پچ پچ می‌کردن و من دیگه اینبار از ترس نگاه از استاد نمی‌گرفتم

دختری که کنارم نشسته بود یکی از دخترای پر افاده ی کلاس بود که همیشه برای زدن مخ استاد از هیچ کاری دریغ نمی‌کرد
با صدای پر از عشوه رو به استاد گفت
_استاد من واقعاً این بحث و نمی‌فهمم میشه بعد کلاس یه توضیح مختصری هم به خودم بدین؟

استاد که کمی کتاب زیر و رو کرد و عینک و از چشماش برداشت و گفت

_ هر چیزی که گفته شده برای همه گفته شده من استاد خصوصی شما نیستم که بعد کلاس بهتون درس بدم.

از این حرف‌ش ناخداگاه لبخند روی لبم نشست حس خوبی بهم دست داد که استاد اینطور سنگ روی یخش کرد
با این صورت آرایش کرده با لباس‌های مارک‌داری که همیشه می‌پوشید

همه جا جار می زد که من پولدارم با همه شما ها فرق دارم

همیشه آدم های زیادی دورش جمع می شدن دخترها و پسرهایی که این چیزا براشون مهم بود این دختر شده بود براشون الگو
اما برای من هرگز این چیزا مهم نبود…

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان تو فقط بمان جلد اول pdf از پریا

  خلاصه رمان :     داستان در مورد شاهین و نفس هستش که دختر عمو و پسر عمو اند. شاهین توی ساواک کار می کنه و دیوانه وار عاشق نفسه ولی نفس دوسش نداره و دلش گیر کس دیگست.. داستان روایت عاشقی کردن و پس زدن نفسه.. و طبق معمول شاهینی که کوتاه نمیاد.     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لمس تنهایی ماه به صورت pdf کامل از منا امین سرشت

      خلاصه رمان :   همیشه آدم‌ها رو با ظاهرشون نباید قضاوت کرد. پشت همه‌ی چهره‌هایی که می‌بینیم، آدم‌هایی هستن که نمی‌شه فهمید تو قلب و فکر و روحشون چه چیزی جریان داره. گاهی باید دستشون رو گرفت، روحشون رو لمس کرد و به تنهایی‌هاشون نفوذ کرد تا بشه اون پوسته‌ی سفت و سخت رو شکوند. این قصه،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی

    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم، انگشتان کوچکم زنجیر زنگ زده تاب را میچسبد و پاهایم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سرپناه pdf از دریا دلنواز

خلاصه رمان :       مهشیددختری که توسط دوست پسرش دایان وبه دستورهمایون برادرش معتادمیشه آوید پسری که به خاطراعتیادش باعث مرگ مادرش میشه وحالاسرنوشت این دونفروسرراه هم قرارمیده آویدبه طور اتفاقی توشبی که ویلاشو دراختیاردوستش قرارداده بامهشید دختری که نیمه های شب توی اتاق خواب پیداش میکنه درگیر میشه آوید به خاطر عذاب وجدانی که از گذشته داره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بغض پاییز

    خلاصه رمان :     پسرك دل بست به تيله هاى آبى چشمانش… دلش لرزيد و ويران شد. دخترك روحش ميان قبرستان دفن شد و جسمش در كنار ديگرى، با جنينى در بطن!!   قسمتی از داستان: مردمک های لرزانِ چشمانِ روشنش، دوخته شده بود به کاغذ پیش رویش. دست دراز کرد و از روی پیشخوان برداشتش! باورِ

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلشوره

    خلاصه رمان:       هم اکنون داستان زندگی پناه را تهیه کرده ایم، دختری که بین بد و بدتر گیر کرده و زندگی اش دستخوش تغییراتی شده، انتخاب مردی که برای جان خودش او را قربانی میکند یا مردی که همه ی عمرش عاشقانه هایش را با او رقم زده، ماجرایی سراسر عشق و نفرت و حسرت،

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x