– مگه بهت ادب ياد ندادن كه در نمي زني مياي تو؟!
نمي دونستم بايد چي كار كنم. پا دري جلوي اتاق كه رنگش سرمه اي بود، با شير داغ پر از لكه هايي شده بود كه شك نداشتم اگه يه كم ديگه مي موند پاك كردنش دهنم و سرويس مي كرد.
– دست و پا چلفتي زدي تمام خونه رو به گند كشيدي حواست كجاست؟! هامون با چه انگيزه اي تو رو استخدام كرده كه حتي يه سيني ام نمي توني درست و حسابي بگيري تو دستت؟!
جوابم به حرفاش فقط يك كلمه بود كه در لحظه چندبار تكرارش مي كردم؛ ببخشيد!
سريع محتويات سيني و جمع كردم و داشتم با خودم فكر مي كردم اول پادري و بشورم كه دوباره صداي الهه عذاب بلند شد.
– سريع برو صبحونه رو حاضر كن. خوبه بهت گفتم گيتي نبايد اُفت قند بكنه. اگه اين بار قرار نيست خونه رو به آتيش بكشي عجله كن.
مجبور بودم براي آرامش اعصاب خودمم كه شده فعلاً بيخيال تميز كردن پادري بشم.
زير لب «چشم» آرومي زمزمه كردم و تمام چيزايي كه روي زمين ريخته شده بود دوباره توي سيني گذاشتم.
سيني و توي آشپزخونه بردم و حداقل خوش شانسي ام اين بود كه ليوان شير نشكسته بود.
ليوان و شستم و دوباره شير توي شيرداغ ريختم و همه چي و از اول اوكي كردم.
نفسم و كلافه بيرون فرستادم و وسايل و توي سيني چيدم. در اتاق و نبسته بودم و صداي زمزمه وار مامان گيتي به گوشم مي خورد.
از بين حرفاش چندتا كلمه فهميدم؛ هامون، مدارك، گاو صندوق، دختره، امروز!
كنار هم گذاشتن كلماتش حس خوبي بهم نمي داد. يه چيزي در مورد مدارك هامون بود كه توي گاو صندوقش بود.
صبر كن ببينم! نكنه ديروز كه هامون مرخص شد و من اومدم خونه و مامان گيتي داشت با گاو صندوق هامون ور مي رفت، دنبال مدارك بود؟!
ولي آخه چه مدركي؟! اصلاً واسه چي بايد مدرك بخواد؟! به چه كارش مياد؟!
حرفاش و دوباره كنار هم گذاشتم و متوجه شدم كه امروز دوباره مي خواد دوباره بره سراغ گاو صندوق!
ولي من نمي ذارم! هامون به من اعتماد داره. اون قدري كه رمز گاو صندوقش و مي دونم. اون قدري كه بهم اجازه داد باهاش بخوابم و دوستش داشته باشم.
من نمي ذارم واسه هامون يا مال و اموالش اتفاقي بيفته. بايد تو اولين سرعت اين موضوع و بهش بگم و وقتي مطمئن شدم، ازش بخوام جلوش وايسه.
– كجا موندي پس دختر؟!
با صداي بلندش زير لب «زهرمار» آرومي گفتم و با عجله اي ساختگي، خودم و به اتاق رسوندم.
سيني رو روي عسلي كنار تخت گيتي گذاشتم و وقتي كه مامانش عملاً از اتاق بيرونم كرد، منم پي كار خودم رفتم تا يه كوفتي واسه خوردن خودم پيدا كنم.
اما جلوي در چشمم خورد به پادري لك شده و با افسوس از روي زمين برداشتمش. پادري و توي حموم اتاق هامون انداختم تا بعداً سر فرصت بشورمش.
سمت آشپزخونه رفتم و نون و پنير براي خودم در آوردم. روي ميز گذاشتمشون تا براي خودم لقمه بگيرم كه دوباره صداش بلند شد.
پام و عين بچه هاي دوساله روي زمين كوبيدم و حين رفتن به اتاق، زير لب يه ريز غر مي زدم.
– مگه خودت دست و پا نداري كه هي من و صدا مي كني؟! قرار بود وقتي هيچكس نيست من پرستار گيتي باشم ديگه نبايد كلفت توام بشم كه!
جلوي در اتاق با چشم غره و لحن كشيده اي گفتم: بله چي شده دوباره من و صدا كرديد؟!
– بيا سيني صبحونه گيتي و ببر پايين براش لباس جديدم بذار امروز خودم مي خوام ببرمش حموم.
– گيتي خانم همين دو روز پيش حموم بودن. خودم قبل از مرخص شدن ها… آقا هامون بردمشون حموم.
– والا فعلاً كه بچم و گربه شور كردي آوردي اش بيرون. مي خوام خودم ببرمش حموم بچم جون بگيره.
تكيه ام و از چارچوب در گرفتم و سيني رو از روي عسلي برداشتم. سيني رو توي آشپزخونه بردم و نگاهم و از نون و پنير روي ميز كه بدجور چشمك مي زد گرفتم.
ظرف ها رو سريع شستم و دوباره توي اتاق گيتي برگشتم. يه دست لباس براش روي تخت گذاشتم و به مامان گيتي كمك كردم لباساش و از تنش در بياره
گيتي رو روي ويلچرش نشونديم و ديدم در كمال تعجب داره گيتي رو به سمت اتاق هامون مي بره.
– ببخشيد، كجا ميريد؟!
طوري كه انگار سوال بيخودي پرسيده باشم، جواب داد: دارم مي برمش حموم ديگه! آلزايمر داري؟!
آروم باش ساغر! تو الان نبايد از كوره در بري. به وقتش جواب تمام اين كاراش و به پهنا مي كني تو حلقش!
– معذرت مي خوام ولي حموم اتاق آقا هامون سرويس فرنگي ندارن كه گيتي خانم واسه نوشتن اذيت نشن. حموم بيرون اتاق و آقا هامون واسه گيتي خانم آماده سازي كردن كه راحت باشن.
به ناچار نگاهي به گيتي انداخت و حدوداً بعد از سه چهار دقيقه نگاه غضبناك، تصميم گرفت بالاخره كوتاه اومد و گيتي رو به سمت حموم هدايت كرد.
– پادري اي كه صبح دست گل به آب دادي كثيفش كردي و بشور. گيتي بياد بيرون سر مي خوره.
براي بار هزارم بهش چشم غره رفتم و وقتي كه رفت توي اتاق، منم سمت اتاق هامون رفتم تا زودتر شر پادري رو بكنم.
با فرچه تا توان داشتم شستمش و وقتي خيالم راحت كه لكه ي شير كامل پاك شده، روي شوفاژ انداختمش.
لباسام تا آرنج خيس شده بود و مجبور بودم عوضشون كنم. حالا حس مي كردم يه كوچولو گرمم شده و تصميم گرفتم بلوز آستين بلند نپوشم.
گيتي از حموم اومد بيرون و بعد از كلي بدبختي بالاخره مامان گيتي بيخيال من شد و وقتي داشتم عين مرده هاي متحرك سمت آشپزخونه مي رفتم، صداي كليد اومد و مژده اومدن هامون و بهم داد.
لبخند بزرگی روی لبم نشست و با ذوق سمتش رفتم و سلام کردم.
داخل خونه اومد و اونم لبخندی روی لبش نشست؛ با این تفاوت که خسته بود و میتونستم حسش کنم!
کتش و ازش گرفتم و صافش کردم. داشتم کت و به سمت اتاقش میبردم که یهو دستم و گرفت و سمت خودش کشید.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 10
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
پارت بعدی کیههههه
بی تی اس مراسم گرمی رفت کنسرتش تو لاس و گاس تموم شد تاریخ کامبک جدید هم اومد او سی تی جدید جیمین هم در اومدامروزم اهنگ شوگا با سای اخر نتونستی یه پارت درست و حسابی بنویسی😐😑به خدا دیگه حالم از هر چی رمان به هم خورده😐خجالت نمیکشی مگه مردم الافن کار و زندگی دارن بفهممممممم😑😐اقا از زمان اسفند دیگه پارت ها رو درست و حسابی نمیزاری نزدیک امتحانات ترمم هم هست دو ساله مردم رو سرگردون کردی برو از نویسنده در پناه اهیر یاد بگیر😐
بابا تو دیگه چقد بیکارو الافی ک میای رمان میخونی نقم میزنی خو خشت نمیاد نخون مگه زورت کردن؟ با همین سلیقه بی تی است ملومه جقد ب درست دهمیت میدی:/ من موندم شما بچه ها چی تو این پسرای دختر نما دیدین!
والا که تو اومدی درمورد رمان بگی یا بی تی اس ؟؟😂😂
واسه کشورم متاسفم یه کوته فکرایی مثه شما داره. یه نفر نمیتونه هم درس بخونه هم تفریح داشته باشه؟ پسرای دخترنما؟ ریلی؟ عخی. دهنتو مسواک بزن بو شیرش داره حالمو بهم میزنه.
دقیقا همین ضعف فرهنگی باعث شده فکر کنن مردی ک موهاشو رنگ میکنه و گوشواره میزاره مرد نیست بابا یکی نیست ب اینا بگه مگه مرد بودن ب پشم و پوخه اگه اینجوری باشه ک همه نامردای دنیام مردن دیگه
فازت چیه دخترنما؟:/ دلیل انقدر هیت دادنتونو نمیفهمم یعنی کسی که علاقه ای ب چیزی داره نمیتونه به درسم علاقه داشته باشه؟ و اصلا این حرفت چ ربطی داشت با سلیقه بی تی است معلومه ب درست اهمیت میدی این اصلا یعنی چی خب😐چرا انقد از دنیا عقبین ی سری بیکار مثل شما جمع میشن کارشون شده هیت دادن بابا اصلا چی ب شما میرسه متاسفانه هنوز اونقد فرهنگ نداریم و تو جامعمون جانیوفتاده باید ب علایق هم احترام بزاریم این حرفا فقط ضعف فرهنگیتونو نشون میده همین
بله
بزارین بعدشو پیش بینی کنم
لابد قراره تو پارت بعد هامونی که دست ساغر رو گرفته بود و کشیده بود رو ببوسه و کار به جاهای باریکی برسه بعد یکی بیاد ببینه و ی ابرو ریزی در بیاد و مامان گیتی، گیتیو ببره
به خدا من ازتو بهتر مینویسم،با این رمان مسخره که نوشتی،خودت خنده ات نمیگیره همش چرت وپرته،اونوقت جالبیش اینجاست سه ماه یه بار پارت میذاره،خسته نباشی دلاور،توصیه میکنم دیگه نویسندگیو کنار بزار
اووووف دلم میخواد بزنم ناکارت کنم مثلا کاری ک امروز با همکلاسیم کردم😠😠😠
خدایی خودت متوجه این بی احترامی نمیشی ؟؟؟
نویسنده جان من واقعا نمیفهمم اگه درس و مدرسه هم داشته باشی یه بجشنبه و جمعه رو که تعطیلی حداقل میتونی هفته ای دو تا پارت بزاری !!
😂🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣خدا شاهده فقط داذم ممیییخنندممم
با این پارت دادنت
آخخ یعنی اونقدر خوندم که چشام داره از کاسش درمیاد😏
هع دوماهه نتونستی درست حسابی پارت بزاری پارت هم که چه پارتی فقط چند خط نوشتی گذاشتی تو سایت والا مردم علاف تو نیستن جمع کن خودتو آخه به تو هم میگن نویسنده
خبرت😐🙄🙄
۴ ماهه اتفاقایی ک از دیروز تا امروزپیش اومده رو داری مینویسی 😏
جمع کن کاسه کوزه تو بابا مردم الاف تو نیستن
واقعا خیلی ممنون بعد ۲ ماه تونستی ۵ خط بنویسی خسته نباشید دلاور😐😐😐
ناموسن خسته نشی
میخوای بیام کمک؟؟این چه وضعشه اخه؟
چه عجب اومد این قسمت هشتاددددد🤣بابا دمت جیز خسته نشدی انقد نوشتی
آخ تا بیام دستاتو ماساژ بدم😄😑