سرش و بين دستاش گرفته بود و موهاي خوشگلش، اسير پنجه مردونه اش شده بود. سريع جلو رفتم و جلوش زانو زدم.
مچ دستاش و توي دستام گرفتم و سرش و بلند كرد.
نه نه… اين هامون نيست. هامون چشماش خوشگله. پس چرا چشماي اين مرد خالي از حسه؟!
– چي… چي شده هامون؟!
از سرديِ صداي مثل كوه يخش، قلبم به يكباره يخ بست و دلم مي خواست از ناراحتي اين لحن حزن آلود زار بزنم.
– بد من و شكستي ساغر. بد شكستي!
خواستم حرف بزنم و بغلش كنم؛ اما جسمش از سر تا پا شروع به فرو ريختن كرد و روي زمين ريخت.
جسم هامون مثل يه مجسمه تَرَك خورده روي زمين مي ريخت و من از ترس حتي نمي تونستم از جام تكون بخورم.
خودم و با هر زوري كه بود عقب كشيدم و
چشمام و روي هم فشار دادم. تمام توانم و جمع كردم و براي خالي كردن احساساتم، از ته دل جيغ كشيدم.
– ساغر جون… بيدار شو، داري خواب مي بيني.
خواب؟! يعني اين وحشت بي انتها همش يه خوابه؟!
آره آره… من دارم خواب مي بينم. من تو خونه هامون نيستم. بايد بيدار شم. بايد چشمام و باز كنم تا اين كابوس وحشتناك از جلوي چشمام محو شه.
بيدار شو ساغر. الان وقت خواب نيست. بايد بيدار شي. اينايي كه مي بيني حقيقي نيستن. چشمات و باز كن.
چشمام و باز كردم و خيره سقف بالاي سرم شدم. حس مي كردم تمام بدنم لمس شده.
دستي روي شونه ام قرار گرفت و به كمك فردي كه حتي نمي دونستم كي هست، روي تخت نشستم. ليوان آبي به لبام چسبيده شد و از خدا خواسته، يه نفس سر كشيدمش.
دستي روي شونه ام قرار گرفت و به كمك فردي كه حتي نمي دونستم كي هست، روي تخت نشستم. ليوان آبي به لبام چسبيده شد و از خدا خواسته، يه نفس سر كشيدمش.
– بهتري؟!
تونستم سرم و برگردونم تا حداقل بدونم بايد از چه كسي براي اينكه از يه مرگ حتمي نجاتم داده تشكر كنم؛ و اون كسي نبود جز رها كه با لباس اداري اما رنگارنگي كنار تختم وايساده بود.
به صورت دخترونه و خوشگلش لبخند فيكي زدم و سرم و به معني مثبت تكون دادم.
– خوبم. معذرت مي خوام.
– بابت چي؟ بابت اينكه فعاليت مغزت دست خودت نبوده و خواب ديدي ازم معذرت مي خواي يا اينكه بيدارت كردم كه بيشتر اذيت شي؟؟
لحن شوخ و شنگش باعث شد بي اختيار لبخند زدم و جوابم و با يه لبخند دندون نما و سرشار از انرژي داد.
– بابت اينكه سر و صدا كردم و مزاحمتون شدم.
– اوهو چه سنگين! راحت باش بابا. ما اينجا كسي و از كسي برتر نمي دونيم. به قول مامان لعيا ما اينجا همه مون باهم خواهر و برادريم.
به محبت قشنگ چشماي اقيانوسي رنگش لبخند زدم و دستم و توي دستش گرفت. فشار ريزي به دستم وارد كرد و بعد از چند ساعت طاقت فرسا، حس حمايتگر داشتن بهم دست داد.
– بلند شو بيا تو آشپزخونه منم ميگم فاطمه خانم برات صبحونه آماده كنه.
فوري جواب دادم: ميل ندارم راستش. اگر گرسنه ام شد قول ميدم بهت بگم كه اين كار و بكني.
با دودلي شونه بالا انداخت و دستاش و توي جيب مانتوي شاد و صورتي رنگش فرو برد.
– لباسات رو چوب لباسيه. دوست داشتي بيا تو حياط پيش بچه ها. منم تو حياطم.
حرفش و زد بعد از يه لبخند مهربون، از اتاق خارج شد.
آدماي اينجا عحيب خونگرم و مهربون بودن. نمي دونستن دختري كه راهش دادن كيه و اين طور با محبت باهاش رفتار مي كردن؛ چه برسه به بچه هاي معصومي كه احتمالاً اينجا زندگي مي كردن!
از روي تخت بلند شدم و آروم از پله هاش پايين رفتم. به سمت در كوچيكي كه توي اتاق بود و حدس مي زدم سرويس بهداشتي باشه رفتم و متوجه شدم حدسم درست بوده.
صورتم و شستم و خودم و توي آينه نگاه كردم.
به اندازه صد سال پير شده بودم! زير چشمام و گودي سياه رنگي گرفته بود و استخوون گونه هام، از هر وقت ديگه اي بيشتر توي چشم بود.
چشمام كه هميشه خدا برق مي زد، مثل يه كرم شب تاب مُرده بي فروغ شده بود و نشاط از دست رفته صورتم، من و به زني پنجاه ساله بديل كرده بود.
نگاهم و از خودم گرفتم و با بُرسي كه كنار روشويي بود، موهام و شونه مختصري زدم تا فقط قابل بستن بشه.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
ینی پارت بعدیش کی میزاریی ماه ب ماه میزاری؟بابا خسته نباشی دلاور
بچه عااااااا
فازاین چیع؟؟؟
ع کی جنس میگیره؟؟؟؟
ینی ماهی ی پارتم میخواس بزاره الن باید پارت بعد رو میذاشت
ای سگ ت روحت ک اسکلمون کردی
جای دیگه میتونم این رمانو تهیه کنم؟
چرا تموم نمیشه😑😂
وای خدا من که دیوونه شدم بعد چندماه یادم میوفته یه رمانی میخوندم که پارتی بود😂
بعد میاممیبینم بعد سه ماه فقط دوتا پارت گذاشته
هیییی تهشم از پیش هامون رفت حالا بشینیم که بیاد اشتی کنن
پارت هایی که میزارم خیلی کوتاه
خلاصه که پدرمون درمیاد🤦🏼♀️😭
خدایی ماهی یه پارت ظلمه
ب مولا ظلمه
میگم هامون و ساغر عقد کردن یا هنوز صیغن ب مولا انقد دیر پارت میزاره یادم رفته🤦🏻♀️😂
فوش🙂
دوستان من خیلی وقته تصمیم گرفتم این رمانو بخونم
اما هنوز شروع نکردم
رمان خوبی هست؟ بنظرتون بخونم یا نخونم😐😂
ببین بنظرم از صد فرسخیشم رد نشو اگ میخای اینجا بخونی😂💔
ماهی دو خط میدن ک نصفشم چرت و پرته پارتای قبلی هم یا تو رابطه بودن یا ساغره خر عذاب وژدان داش داش گریه میکرد
عه ببخشید ادمین کیه؟
فاطمه
به به بالاخره یه پارت جدید اومد
خسته نباشی نویسنده😐
فقط میتونم بگم تـــــــــــــف تو ذاتت
کی فاز نویسنده رو درک میکنه؟ ؟؟
ناموصن ب منم بگین😂💔
میگم نمیخونم اگ پارت بعد بیاد
(رمان صیغه استاد پارت ۸۶)
حالا پارت بعدی
منی که عین چیز دارم میخونم😐😂💔
😐😐😐😐😐اه
توف تو این رمان مزخرففففففف
وای نه نه نه نه من یکی که تحمل صبر دوباره رو واسه یه فاکینگ پارت دیگه ندارم(اگه پارت بعدی بیا مث خر ذوقا بلند میشم میخونمش )
فاطمه بنظرم این رمان رو از سایت حذف کنی بهتره😂
نمیشه باید تا آخرین قطره خونم ادامه بدم 😂
اشکال نداره ادامه بده😂
موفق باشی😂
فقط مواظب باش ترورت نکنن😂
باشه😂
افرین🤣
کلاً ماجرای این رمان چی بود از اول؟؟ من یادم رفته 😙😙😙😙
والا خودوم یادوم نی😂
دختره فقیر بود استاد دانشگاهش ک هامون باشه پیشنهاد صیغه بهش میده (چون زنش فلجه و نمیتونه نیاز هاشو بر طرف کنه) خلاصه ک آینم میاد زنش میشه دیگه وسطاش عاشق هم میشن
بقیشم دیه باید یادت باشه😂
من یادم رفته پارت قبل چی بود😂😂😂💔💔💔
دیگه از شما عمری گذشته
زشته بعد از عمری زحمت کشیده و دست زیباتون رو خسته کنین
از شما دیگه انتظار نمیره که یک خط ویژه و رایگان برامون بزاری نویسنده جان
انشالله ۱۰۰سال دیگه به عمر ۱۰۰سالت اضافه شه تا ما هر ۱۰۰سال یه بار شما رو دیدار کنیم 😚😐
😂😂😂
من که اصلا نفهمیدم رمان چی شد اصن نصفش یادم نی😐💔
فاککککک