رمان دونی

 

 

 

_ عه..بابا بیشتر….

_ میفتی آخه دخترم….

_ نه مواظبم..فقط شما تندتر هل بدین..

_ خیلی خب…پس آماده ی یه پرواز درست و حسابی باش…

 

 

چشم میگیرم از دختر و پدری که مشغول تاب بازی ن و به آسمون نگاه میکنم….

 

اصلان بی وجود….اصلان کثافت….کاش الان پیشم بودی تا با دستای خودم خفت میکردم…

 

 

 

قلبم داره میترکه خدااا….آخ بیچاره ساره….مادر بیچارم…بخدا حقت بود ازم متنفر بودی…حقت بود منو نخواستی…..حقت بود…..

 

صدای هق هقمو تو گلوم خفه میکنم….شاید اگه من نبودم ساره فراری نمیشد….من بدبختش کردم‌…..من…..

 

صدای زنگ گوشیم بلند میشه……با دیدن اسم بارمان تماس رو برقرار میکنم…

 

_الو…..

 

_ نمیتونم پیدات کنم…. بیا بیرون پارک‌…

 

بدون حرف دیگه ای قطع میکنم و با کمک تنه ی درخت بلند میشم….درد زیر شکمم یه لحظه هم ولم نمیکنه…..به سختی شروع میکنم به راه رفتن….چقد حالم بده….با دیدنش که داره اطراف رو نگاه میکنه سعی میکنم صداش بزنم که خودش متوجه م میشه و با دو سمتم میاد….

 

 

اینبار اخمای درهمش و صورت سرخ از عصبانیتش باعث نمیشه بترسم….وجودم انگار سر شده….

 

 

با رسیدنش بهم نگاهش با خشم سر تا پام میچرخه….

 

بی حرف و بی صدا از کنارش میگذرم و سمت بیرون پارک میرم…..

 

 

 

 

اصرارش برا رفتن به بیمارستان بی فایده بود و راهی خونه شدیم…..خونه ای که نمیدونم قراره بازم خونم باشه یا نه….

 

سمت اتاق میرم که با گرفتن بازوم نمیذاره و طرف مبل های تو سالن میبرتم….

 

_ اینجا بتمرگ تا تکلیفتو مشخص کنم….

 

دلم از حرفی که میزنه میگیره ولی به روی خودم نمیارم…..میشینم و اون رو به روم رو میز میشینه…

 

 

_ میشنوم…..

 

فقط نگاهش میکنم…چه خوش حال بودم که یه نفر تو این دنیا واقعا دوسم داره….

 

چشمام بدون اینکه بخوام مدام پر و خالی میشن….حس فریب خوردن چه بد کوفتیه‌…‌.

 

 

_ جای آبغوره گرفتن زبونتو بچرخون و بگو از ظهر تا الان کدوم گوری بودی؟…..

 

آب دهنمو قورت میدم و‌ نگاهمو به پنجره ای که بازه و باد پرده هاش رو تکون میده میدم و با مکث میگم: من از اولش دوست نداشتم بارمان…..برا همینم هیچوقت بهت نگفتم دوست دارم،چون نمی خواستم بهت دروغ گفته باشم….ولی وقتی بهت حرف از دوست داشتن زدم یعنی با همه ی وجودم دوست داشتم….بد ضربه ای بهم زدی…من باورت کردم نامرد…من اگ…

 

_ این چرت و پرتا چیه سر هم میکنی؟….دیوونه شدی باز؟…

 

با خشم میگه و من لبهامو از حرص رو هم فشار میدم و دست میبرم تو کیف و دفتر ساره رو بیرون میارم…..

 

میبینم که با دیدن دفتر ابروهاش به طور محسوسی با تعجب بالا میره…..

 

 

دفتر تو دستمو تکون میدم و میگم: اینو میبینی، سرگذشت تلخ ساره ست.‌‌.‌.‌تجاوزی که بهش شده….همه رو با دستخط خودش نوشته…همه رو….همین امشب همه ش رو خوندم…خط به خطشو…حتما تو هم خوندی….میدونم که خوندی بارمان….ولی چرا بهم حرف از چنین دفتری نزدی رو نمیدونم….خیلی چیزا میدونستی و میدونی ولی هیچ حرفی ازشون نزدی و نمیزنی…دلیلش چیه؟….بهم گفتی ساره یه دختر خراب بود که داره ندار پدرش رو دزدید و با دوست پسرش فرار کرد…چطور تونستی همچین دروغی بگی وقتی از همه چیز خبر داشتی…وقتی میدونستی کار پدرت بود دزدیدن سکه ها، وقتی میدونستی بهش تجاوز کردن، به خاطر پدرت، پدری که نامردی رو در حق خواهرش تموم کرد….آره؟….

 

حرفی نمیزنه و فقط نگاهش رو به زمین میدوزه….من اما تازه سر دلم باز شده….

 

_فیلم به اون مهمی رو پیش خودت نگه داشتی که چی بشه؟….

 

با این حرفم سرش به سرعت بالا میاد و با اخم های درهم زل میزنه بهم……

 

 

نگرانی و سردرگمی رو برا چند لحظه تو چشماش میبینم….اما فقط چند لحظه…..

 

 

_ این حرفا چیه میزنی…..فیلمنامه جدید گرفتی دستت؟….

 

بی حرف و با خشم به چشماش نگاه میکنم….

 

وقتی میبینم از رو نمیره با حرص بلند میشم….نگاهش دنبالم کشیده میشه و من سمت اتاقی که وسایل و مدارک کارش گذاشته شده میرم…‌‌..

 

 

پایین میزش میشینم و شروع میکنم تک تک کشو ها رو گشتن….باید اون فیلم رو پیدا کنم…

 

 

بازوم یهویی کشیده میشه و بلند میشم…زیر دلم درد میگیره و بیچاره دختری که من قراره به دنیاش بیارم….

 

_ چه مرگته طلوع…از ظهر کدوم گوری بودی که حالا اینجوری هار شدی؟…هاان؟..

 

با داد میگه و من سعی میکنم بازویی که مطمعنا کبود شده رو از دستش بیرون بیارم ولی بی فایده ست…..

 

_ ولممم کن….هر جا بوده باشمم به خودم مربوطه….

 

 

از درد بازوم و زیر دلم اشک تو چشام جمع میشه…..

 

نفس های خشمگینش به صورتم میخوره و بی حرف دستمو میکشونه و از اتاق بیرون میبره….

 

 

 

وارد اتاق خواب میشیم و مجبورم میکنه رو تخت بشینم….

 

میخوام بلند شم که دستشو رو شونه هام میذاره و از بین دندون های کلید شده ش میگه: به جون مادرم اگه یه سانت بلند شی چنان میزنمت که جای بیمارستان مستقیم بری قبرستون ور دل مادرت….. هیچی بهت نگفتم که حالا دوره میفتی و دنبال اون محمدحسین عوضی میفتی و هر چی بهت گفته میذاری رو چشمات و من و به یه ور خودتم حساب نمیکنی…..از امشب دیگه قضیه فرق داره طلوع….بهت اجازه نمیدم پاتو از خونه بذاری بیرون….تو همین خونه میمونی تا روزی که برا زایمان بری بیمارستان….

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان خاطره سازی

    خلاصه رمان:         جانان دختریِ که رابطه خوبی با خواهر وبرادر ناتنی اش نداره و همش درگیر مشکلات اوناس,روزی که با خواهرناتنی اش آذر به مسابقه رالی غیرقانونی میره بعد سالها با امید(نامزدِ سابقِ دوستش) رودررو میشه ,امید بخاطر گذشته اش( پدر جانان باعث ریختن ابرویِ امید و بهم خوردنِ نامزدیش شده) از پدرِ جانان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم

  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه میزنم و !از عشق قدرت سالوادرو داستان دختریست که به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آوای جنون pdf از نیلوفر رستمی

  خلاصه رمان :       سرگرد اهورا پناهی، مأموری بسیار سرسخت و حرفه‌ای از رسته‌ی اطلاعات، به طور اتفاقی توسط پسرخاله‌اش درگیر پرونده‌ی قتلی می‌شود. او که در این راه اهداف شخصی و انتقام بیست ساله‌اش را هم دنبال می‌کند، به دنبال تحقیقات در رابطه با پرونده، شخص چهارم را پیدا می‌کند و در مسیر قصاص کردن او،

جهت دانلود کلیک کنید
رمان اوج لذت
دانلود رمان اوج لذت به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی

  خلاصه: پروا دختری که در بچگی توسط خانوادش به فرزندی گرفته شده و حالا بزرگ شده و یه دختر ۱۹ ساله بسیار زیباست ، حامد برادر ناتنی و پسر واقعی خانواده پروا که ۳۰ سالشه پسر سربه زیر و کاری هست ، دقیقا شب تولد ۳۰ سالگیش اتفاقی میوفته که نباید ، اتفاقی که زندگی پروا رو زیر رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کافه ترنج
دانلود رمان کافه ترنج به صورت pdf کامل از مینا کاوند

    خلاصه رمان کافه ترنج :   بخاطر یه رسم و رسوم قدیمی میخواستن منو به عقد پسرعموم دربیارن، واسه همین مجبور شدم پیشنهاد ازدواج برادر دوست صمیمیم رو قبول کنم با اینکه میدونستم بخاطر شرط پدرش میخواد باهام ازدواج کنه ولی چاره ای جز قبول کردنش نداشتم، وقتی عاشق هم شدیم اتفاقایی افتاد که       به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان من به عشق و جزا محکومم pdf از ریحانه

    خلاصه رمان :       یلدا تو دوران دبیرستان تو اوج شادابی و طراوت عاشق یه مرده سیاه‌پوش میشه، دختری که حالا دیپلم گرفته و منتظر خواستگار زودتر از موعدشه، دم در ایستاده که متوجه‌ی مرد سیاه‌پوش وسط پذیرایی خونه‌شون میشه و… شروع هر زندگی شروع یه رمان تازه‌ست. یلدای ما با تمام خامی‌ها و بی‌تجربگی وارد

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

27 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بهار
بهار
11 ماه قبل

یعنی گندشو در آوردین با این پارت دادن ها تون هر روز بدین تمومش کنید دیگه

خواننده رمان
خواننده رمان
11 ماه قبل

مگه امروز نوبت پارت گذاری نبود؟؟؟؟؟؟؟؟

بی نام
بی نام
11 ماه قبل

امروزم پادت بده خانم‌شاهانی عزیززز لطفلاااااا

خواننده رمان
خواننده رمان
11 ماه قبل

امروز پارت هست یا باز یه روز در میون شده

lilo
lilo
11 ماه قبل

چرا فکر میکنین هرکسی که خواست به طلوع کمک یعنی ی نقشه ای داره؟؟ محمدحسین هم کار خوبی کرد که طلوع رو از همه چی باخبر کرد دلتون میخواست که طلوع هنوز گول این بارمان حرومزاده رو بخوره؟؟ ولی من محمدحسین رو تحسین میکنم، تحسینش میکنم که مبخواد به طلوع کمک کنه و انتقام ساره بدبختو بگیره، ساره هم مثل همه ما بود حق زندگی داشت ولی بخاطر اون داداشای بی خاصیتش حقش از زندگی کم شد!! الحق که این بارمان حرومی هم توله سگ همون مرتیکه‌س. امیدوارم طلوع خودشو قوی کنه. امیدوارم که کاری کنه این بارمان و خاندان رستایی چن تا قلاده بندازه گردنشون و مثل سگ پشتش حرکت کنن ( البته بلانسبت سگ ) حیفه که بگی مثل سگ خاندان عن رستایی

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  lilo
11 ماه قبل

ولی من فکر میکنم بارمان مثل اونا نیست شاید عاشق طلوع نبود ولی برای کمک به طلوع و عذاب وجدان بخاطر کار باباش با طلوع ازدواج کرد الانم نمیتونه آبروی خانوادگیشونو ببره واقعا بین دو طرف گیر افتاده

lilo
lilo
پاسخ به  خواننده رمان
11 ماه قبل

خب ازدواج کرد چه سودی به طلوع رسوند؟ اونو از همه بدبختیا از همه ناراحتیاش نجات داد؟؟ نه جانم نجات که نداد هیچ بدتر فرو برد تو بدبختیاش. با گول زدن و پنهون کاری … من ب شخصه میگم ادمی که پنهون کاری کنه و دوز و دغل داشته باشه ادم نیست حیوونه حتییی پایین تراز حیوونه!!!

مینا
مینا
پاسخ به  خواننده رمان
11 ماه قبل

کدوم عذاب وجدان اون اگه وجدان داشت که به یه دختر بی پناه تجاوز نمیکرد اون فقط میخواد کنترل طلوع رو در دست بگیره که پدرش نابود نشه اگه وجدان داشت با وجود دونستن همه حقایق به طلوع نمیگفت مادرت یه هرزه و دزد بود و به طلوع مرتب تهمت هرزگی نمیزد با همین افکار بهش تجاوز کرد حتی بعد اینکه مثلا میخواست جبران کنه بازم به فکر طلوع نبود اون دید خانوادش کلید آپارتمانش و دارن دید پدرش اومد و به طلوع توهین کرد میدونست مبینا و برادرش کلید دارن اگه طلوع براش مهم بود باید فکرش و میکرد در نبودش ممکنه بلایی سرش بیارن باید همون موقع قفل و عوض میکرد اونوقت دوباره به طلوع تجاوز نمیشد حتی بازم جلوی شکایت طلوع رو گرفت به بهونه اینکه پاش گیره در صورتیکه نهایتا بارمان با پرداخت دیه خلاص میشد الانم میدونه حقیقت آشکار شه طلوع سهم میبره از اموال پدر بزرگش و صد در صد پدر بزرگش حقیقت و بفهمه پدرش و بارمان و خانوادشون از ارث محرومن دلایل بارمان اینه نه وجدان خاندان رستایی فاقد وجدان و شرفن البته شاید الان علاقه مند شده باشه به طلوع ولی صد در صد اولویتش خانوادشن

lilo
lilo
پاسخ به  مینا
11 ماه قبل

واییی احسنت مینا جان🤍🤍

مینا
مینا
پاسخ به  lilo
11 ماه قبل

فدایتت❤❤❤

Roya
Roya
11 ماه قبل

دل من شکست چی برسه به طلوع واقعا نمی دونم چی جوری تحمل می کنن واقعا خیلی غیر تحمله

مینا
مینا
11 ماه قبل

ههههه😏😏😏😏تعجبی نداره تو هم بچه اون پدر آشغالتی جای طلوع بودم هیچوقت برنمیگشتم تو اون خراب شده اشتباه کرد دفتر و نشون داد الان دفترم ازش میگیره و نابودش میکنه

مریم
مریم
11 ماه قبل

جالب بَیِه….

بی نام
بی نام
11 ماه قبل

محمد حسینم دلش برا طلوع نسوخته. لاید ی تقشه ایی داره

مینا
مینا
پاسخ به  بی نام
11 ماه قبل

نقشه ای نداره اونم میخواد غلطی که در حق ساره کرده رو اینجوری جبران کنه چون اگه محمد حسین عوضی از اولش میگفت دوسش نداره و نمی‌رفت خواستگاریش هیچ کدوم این اتفاقا نمیفتاد

شاید اره شایدم نه
شاید اره شایدم نه
پاسخ به  مینا
11 ماه قبل

چرا انقد بلدی
چرا انقد باهوشی که باعث میشی من به خودم بگم
تف به منو مغزم
چرااااااااا

مینا
مینا
پاسخ به  شاید اره شایدم نه
11 ماه قبل

خب علتش اینه که شغل من روانشناسیه و روزانه صد تا مورد مشابه دارم شما دخترای گلم چون سنتون کمه بیشتر با احساستون برخورد میکنید ولی امثال من از تجربه های زندگی و شغلی هست که تا رمانی می‌خونیم تقریبا می‌فهمیم چی به چیه

شاید اره شایدم نه
شاید اره شایدم نه
پاسخ به  بی نام
11 ماه قبل

بخداا اگه بگم منم همینطور فکر می کردم دروغ گفتم
چون الان اینطور فکر می کنم

سین
سین
11 ماه قبل

چرا هیچ مردی خوب نیست

مینا
مینا
پاسخ به  سین
11 ماه قبل

کی گفته همه مردا بدن؟بستگی داره به انتخابت اگه با عقلت انتخاب کنی نه دلت شک نکن انتخابت درست خواهد بود مردهای زیادی هستند که پای زن علیل شون موندن ازش پرستاری میکنن و عاشقانه دوسش دارن در مقابل مردهایی هستن که با ادعای عشق میان جلو ولی وقتی حتی تحمل یه سرماخوردگی معمولی زنشون و ندارن و میگن برو خونه مادرت خوب شدی برگرد همه رو به یه چوب نزنین مشکل اصلی اینه که دخترهای ما با دلشون تصمیم میگیرن و تا پسری ادعای عاشقی میکنه میشه همه دنیاشون و اگه کسی عیبهای پسره رو بهشون بگه با تمام قدرت مقاومت میکنن و چشم و گوششون و میبندن

سین
سین
پاسخ به  مینا
11 ماه قبل

بیشتر تو رمان هاست این توصیفات

مینا
مینا
پاسخ به  سین
11 ماه قبل

خب رمان‌ها اکثرا خلاف واقعیتن مثلا تو اکثر رمان‌ها دختر مورد تجاوز قرار میگیره بعد مدتی دیوانه وار عاشق پسره میشه در صورتیکه در واقعیت این اتفاق هرگز نمیفته دخترانی که مورد تجاوز قرار میگیرن از نظر روحی شدیدا نابود میشن و سال‌های سال طول میکشه تا خودشون و پیدا کنن و خیلی هاشون از جنس مذکر فرارین و از هر نوع رابطه ای وحشت دارن یا اینکه پسره روان پریشه زور میگه عین برده رفتار میکنه و دختر همچنان دیوانه وار عاشقشه در صورتیکه تو واقعیت دخترهای ما تا شوهرشون دو بار باهاشون بلند حرف زد مهرشون و میزارن اجرا و هرگز هیچ دختری با چنین آدمی نمیتونه حتی یک هفته زندگی کنه برای همینه میگم ایکاش بعضی نویسنده ها قبل اقدام به نوشتن رمان تحقیق و مطالعه کنن چون نسل نوجوان و جوان تحت تاثیر این رمان‌ها قرار میگیرن و اکثرا خیالپردازی میکنن

آیهان
آیهان
پاسخ به  مینا
11 ماه قبل

چقد خوب حرف میزنی آدم از حرفات آرامش میگیره وخیلی چیزا یاد میگیره

مینا
مینا
پاسخ به  آیهان
11 ماه قبل

ممنونم لطف دارید خوشحالم که تونستم تاثیر مثبت بزارم

[:
[:
پاسخ به  مینا
11 ماه قبل

همشون بد نه ولی تقاضاشون یکیه بخان یا نخان مث هم رفتار میکنن

مینا
مینا
پاسخ به  [:
11 ماه قبل

اگه منظورت از تقاضا رابطه جنسی هست که یه امر طبیعیه اصلا ازدواج برای همینه که از راه درست به نیازهای غریزی هم جواب بدن وگرنه پخت غذا که طرف از بیرون سفارش میده خونه رو هم زنگ میزنه خدماتی میان تمیز میکنن چه نیازی به ازدواج داره ازدواج برای آرامش دو جنس مخالفه و تنها خواسته مرد نیست خواست هر دو طرفه ولی اگه منظورت اینه که مردا میخوان تحت کنترل در بیارن که این ذات مرده شما موقع انتخاب همسر باید دقت کنی که طرفت میخواد باهاش همراه باشی یا مثل یه ربات باشی تو زندگیش

خواننده رمان
خواننده رمان
11 ماه قبل

😢 😢 😢 💔 💔

دسته‌ها
27
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x