رمان عشق تعصب پارت 100 - رمان دونی

رمان عشق تعصب پارت 100

 

_ تو داری دروغ میگی خودت هم خوب حالیته کیانوش من خسته شدم تو خسته نشدی از دروغ هایی که میگی ؟ یکم مرد باش پای کارت وایستا بگو هوس بازم رفتم سمت بوسه چرا نمیگی ؟!
چشمهاش شده بود کاسه ی خون عصبانی شده بود ، بازوم رو تو دستش گرفت فشاری بهش داد و با خشم غرید :
_ من هوس باز نیستم هنوزم تو رو دوستت دارم بخاطر شما هر کاری کردم بازم میکنم برگردم به عقب اگه مجبور بشم بخاطر شما جون خودمم میدم پس بیخود واسه ی خودت شر و ور نگو هیچ طلاقی در کار نیست من دوستت دارم پس تا آخرش زن منی حالیت شد
با چشمهای گشاد شده داشتم بهش نگاه میکردم هیچوقت اینطوری ندیده بودمش رسما انگار رد داده بود
_ بهار
_ بله
_ یکم بیشتر به خودت فکر کن
با چشمهای ریز شده داشتم بهش نگاه میکردم چرا یهو عوض میشد
_ میدونی تو اصلا تعادل نداری !
با چشمهای گشاد شده داشت بهم نگاه میکرد حسابی تو شوک رفته بود
_ تو قرار نیست اصلا عقلت بیاد سرجاش
اصلا نمیدونستم چی باید بهش بگم یه جورایی هم واسم عجیب غریب شده بود
به سمتم اومد لبش رو روی لبم قرار و بوسید بعدش ازم جدا شد
_ داری چیکار میکنی ؟!
_ زنم رو بوسیدم !
_ رسما دیوونه شدی !
_ من ؟!
_ آره
_ نه
_ مشخصه
لبخند دندون نمایی زد :
_ آره
دوست داشتم سرش رو بکوبم تو دیوار رسما واسم دردسر میشد

_ دست از سر کیانوش بردار
با چشمهای گشاد شده از تعجب بهش داشتم نگاه میکردم چی با خودش فکر میکرد اینقدر چرت و پرت میگفت یا نکنه عقلش مشکل داشت
_ ببینم تو چیزی استفاده میکنی ؟
_ نه
_ پس حدت رو بدون کیانوش شوهر منه دوست داری بهش بگی سمت من نیاد بهتره با خودش صحبت کنی حالیت شد یا حالیت کنم ؟
رسما دود داشت از سرش خارج میشد کم مونده بود اعصابش خورد و خاکشیر بشه
خواست بیاد من رو کتک بزنه اما جلوی خودش رو گرفت داشت خودش رو کنترل میکرد
_ ببین تو پشیمون میشی
نیشخندی حواله اش کردم :
_ جدی ؟
_ آره
_ مطمئن باش اول تو پشیمون میشی این وسط نه من چون من نیومدم وسط زندگی یکی دیگه کیانوش تو زن و بچه داشته تو هم میدونستی
چشمهاش پر شد
_ تو رو دوستت نداشت
با شنیدن این حرفش عصبانی شدم نمیتونستم خودم رو کنترل کنم
_ پس گوه میخوره میاد سمت من
_ چخبره ؟
به سمت کیانوش برگشتم و رو بهش توپیدم :
_ بهتره به خودت بیای چون زنت داره باعث عصبانیت من میشه
به سمت بوسه برگشت و پرسید :
_ دوباره چیکار کردی ؟
نفس عمیقی کشید :
_ هیچ کاری انجام ندادم مطمئن باش این دختره خودش همش مظلوم نمایی
سری با تاسف واسش تکون دادم رسما بیمار بود نمیشد با همچین کسایی دهن به دهن شد
_ حق با توئه
میدونستم حق با منه ولی نمیخواستم وقتم رو بخاطر این پتیاره هدر بدم خواستم برم ک کیانوش بازوم رو گرفت و گفت :
_ وایستا
ایستادم خیره بهش شدم تا ببینم چی میخواد بگه

_ با بچه بازی اینطوری نکن
چشمهام گرد شد واقعا فکر میکرد من دارم بچه بازی درمیارم یعنی تا این حد نسبت به زنش اعتماد داشت واقعا داشت باعث میشد شوکه بشم باورم نمیشد باهام اینطوری بخواد صحبت کنه
_ میدونی چیه کیانوش هر چی بیشتر میگذره بیشتر میفهمم ما به درد هم نمیخوریم
بعدش با عصبانیت خواستم برم ک دستم رو گرفت :
_ وایستا
ایستادم ک گفت :
_ همش داری با بوسه دعوا میکنی میخواستی چی فکر کنم ؟
پوزخندی زدم :
_ فکر میکردم من رو میشناسی اما انگار اشتباه کردم خیلی زیاد
_ منظورت چیه !
_ بنظرت من انقدر احمق هستم بشینم با بوسه دعوا کنم آره ؟!
_ پس …
وسط حرفش پریدم :
_ این دختره خودش خورده شیشه داره
صدای بوسه اومد
_ داره دروغ میگه
با تاسف سرم رو واسش تکون دادم :
_ چقدرم راحت دروغ میگی
بعدش خواستم برم ک کیانوش گفت :
_ توضیح ندادی
_ تو به بوسه بیشتر از من اعتماد داری پس بگو اون بگه بهت
انگار پشیمون شد
_ ببخشید من …
وسط حرفش پریدم :
_ اصلا مهم نیست کیانوش باور کن
کیانوش ساکت شده بود اما من قلبم داشت آتیش میگرفت این حق من نبود

تنها بودم خیلی زیاد داشتم خودخوری میکردم و حالم اصلا خوب نبود ، انگار هیچکس من رو درک نمیکرد اگه من الان زن یکی دیگه شده بودم کیانوش میتونست همینقدر راحت باشه اگه خودش رو جای من میذاشت میتونست بفهمه چ احساسی دارم !
_ داری با خودت لج میکنی
با شنیدن صدای آریا بدون اینکه سر بلند کنم ، با صدایی گرفته شده جوابش رو دادم :
_ نه
_ پس چرا تو این هوای سرد اومدی اینجا نشستی مریض میشی
لبخندی زدم و به سمتش برگشتم ؛
_ حال من واسه ی کسی مهمه ؟
_ آره
_ کی ؟
_ من ، شوهرت ، طرلان واسه ی هممون مهم هستی چرا داری خودت رو اذیت میکنی
_ شما نمیدونید من چ حالی دارم آریا
_ اتفاقا میدونم !
به چشمهاش زل زدم ؛
_ یه سئوال میپرسم صادقانه جوابش رو بده بدون هیچ دروغی
_ بپرس
_ اگه طرلان زن یکی دیگه میشد میگفت بخاطر خودت بوده چ احساسی داشتی الان ؟
از لای دندونای جفت شده اش غرید :
_ میکشتمش
با درد خندیدم وقتی خودش همچین عصبانی میشد از من چ توقعی داشت
_ ببین چقدر حالت بد شد حالا ببین من تو چ جهنمی هستم دارم دست و پا میزنم
کلافه چنگی تو موهاش زد
_ میخوای هر روز همینطوری بشینی خود خوری کنی ، فکر کردی خوب میشی ؟!
_ نه
_ پس چته
_ شاید یه اتفاق خوب واسم بیفته
سرش رو با تاسف تکون داد
_ تو دیوونه شدی میدونستی ؟!
_ شاید
واقعا نمیدونستم دیگه حالم خوبه یا بد فقط میخواستم از این جهنم خلاص بشم

فکر و خیال دست از سرم برنمیداشت رسما داشتم دیوونه میشدم
وسایلم رو جمع کردم داشتم میرفتم ک طرلان اسمم رو صدا زد :
_ بهار
با شنیدن صداش ایستادم به سمتش برگشتم و با صدایی گرفته شده گفتم :
_ بله
با چشمهای گرد شده داشت به من نگاه میکرد متعجب شده بود
_ کجا داری میری ؟
_ نمیدونم اما دوست ندارم دیگه اینجا باشم حالم داره از کیانوش و بوسه به هم میخوره
_ اون بیرون خطرناکه یه چند روز تحمل کن درست میشه بعدش برو الان بیا داخل
_ هر بلایی سرم بیاد مشکلی نیست
_ دیوونه شدی
_ شاید
خودمم نمیدونستم چمه اما بی شک حال درست و درمونی نداشتم فشار های زیادی روی من بود
دستم رو تو دستش گرفت و گفت :
_ به من نگاه کن ببینم
خیره به چشمهاش شدم ک پرسید :
_ دوست داری بمیری ؟
_ آره
_ همش بخاطر اون دختره ؟ اصلا به پسرت فکر کردی بعد تو چی میشه
_ کیانوش حواسش هستش
_ دیوونه نشو
_ دیوونه نشدم خسته شدم نمیتونم بیشتر از این اینجا باشم تموم بشه بهتره
_ تو داری با جونت بازی میکنی
_ نه
_ آره
_ بسه طرلان برو
_ نمیتونم اجازه بدم بری تو خواهر منی چیزیت بشه طاقت نمیارم
چشمهام پر شده بود خسته بودم خیلی زیاد

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان خشت و آیینه pdf از بهاره حسنی

    خلاصه رمان :   پسری که از خارج میاد تا یه دختر شیطون و غیر قابل کنترل رو تربیت کنه… این کار واقعا متفاوت خواهد بود. شخصیتها و نوع داستان متفاوت خواهند بود. در این کار شخصیت اولی خواهیم داشت که پر از اشتباه است. پر از ندانم کاری. پر از خامی و بی تجربگی.می خواهیم که با

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آفرودیته pdf از زهرا ارجمندنیا

  خلاصه رمان :     داستان در لوکیشن اسپانیاست. عشقی آتشین بین مرد ایرانی تبار و دختری اسپانیایی. آرون نیکزاد، مربی رشته ی تخصصی تیر و کمان، از تیم ملی ایران جدا شده و با مهاجرت به شهر بارسلون، مربی دختری به اسم دیانا می شود… دیانا یک دختر اسپانیایی اصیل است، با شیطنت هایی خاص و البته، کمی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دریچه pdf از هانیه وطن خواه

خلاصه رمان :       داستان درباره زندگی محياست دختری كه در گذشته همراه با ماهور پسرداييش مرتكب خطايی جبران ناپذير ميشن كه در اين بين ماهور مجازات ميشه با از دست دادن عشقش. حالا بعد از سال ها اين دو ميخوان جدای از نگاه سنگينی كه هميشه گريبان گيرشون بوده زندگيشون رو بسازن..     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روشنایی مثل آیدین pdf از هانیه وطن خواه

  خلاصه رمان:   دختری که با تمام از دست رفته هایش شروع به سازش می کند… به گذشته نگریستن شده است عادت این روزهایم… نگاه که می کنم می بینم… تو به رویاهایت اندیشیدی… من به عاشقانه هایم…ع تو انتقامت را گرفتی… من تمام نیستی ام را… بیا همین جا تمامش کنیم…. بیا کشش ندهیم… بیا و تو کیش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان فردای بعد از مرگ
دانلود رمان فردای بعد از مرگ به صورت pdf کامل از فریبرز یداللهی

    خلاصه رمان فردای بعد از مرگ :   رمانی درموردیک عشق نافرجام و ازدواجی پرحاشیه !!!   وقتی مادرم مُرد، میخندیدم. میگفتند مادرش مرده و میخندد. من به عالم میخندیدم و عالمیان به ریش من. سِنّم را به یاد ندارم. فقط میدانم که نمیفهمیدم مرگ چیست. شاید آن زمان مرگ برایم حالی به حالی بود. رویاست، جهان را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کفش قرمز pdf از رؤیا رستمی

  خلاصه رمان :         نمی خواد هنرپیشه بشه، نه انگیزه هست نه خواست قلبی، اما اگه عاشق آریو برزن باشی؟ مرد قلب دزدمون که هنرپیشه اس و پر از غرور؟ اگه این مرد قلب بشکنه و غرور له کنه و تپش قصه مون مرد بشه برای مقابله کردن حرفیه؟ اگه پدر دکترش مجبورش کنه به کنکور

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Bahareh
Bahareh
3 سال قبل

واااای خدا این رمانه یا شعر و ور تمومش کن بابا مثلا رمان نویسی از یه انشای سطح دبستان هم پایین‌تر نوشته هات.

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x