رمان عشق تعصب پارت 76 - رمان دونی

رمان عشق تعصب پارت 76

 

_ بهتره درست صحبت کنی بهار هیچ میفهمی چی داری میگی ؟!
نفسم رو با عصبانیت بیرون فرستادم دیگه داشت باعث عصبانیت من میشد
_ خواهش میکنم‌تمومش کن کیانوش چرا داری اینطوری میکنی آخه دوست داری من بمیرم ؟
_ نه
_ پس این بحث رو تمومش‌کن
کیانوش ساکت شده داشت به من نگاه میکرد بعدش گذاشت رفت انگار فهمید حق با من هست و این درست ترین کار دنیا بود ، دیگه واقعا داشتم دیوونه میشدم تموم این قضایا باعث میشد من روانی بشم ، وقتی میدونستم بهادر زنده هست اما خودش رو کیانوش معرفی کرده و زن داره
* * * *
_ بهار
_ جان
_ واقعا متاسف هستم دوست نداشتم اینطوری بشه من به بهادر قول داده بودم همیشه ازت مراقبت کنم اما تو همیشه غمگین هستی
کیانوش و پرستو همینطور بوسه و مامان گیسو هم بودند که بابا داشت همچین حرفایی میزد
تلخ خندیدم‌ :
_ بهادر اگه خودش بود اجازه نمیداد اشک تو چشمهام جمع بشه همیشه باهام خوب رفتار کرد از وقتی مرد دنیای منم تموم شد حتی نتونستم درست حسابی پیش پسرم باشم و همین داره اذیتم میکنه
_ مقصر خودت بودی
به سمت بوسه برگشتم و پرسیدم :
_ چرا ؟
_ چون باید فراموشش میکردی دوباره ازدواج میکردی بعدش بنظرم عاشقش نبودی چون زن کیانوش شدی .
_ اول اینکه فکر نمیکنم تو هیچوقت عاشق شده باشی وگرنه اینطوری نمیگفتی بعدش من همیشه عاشقش بودم و هستم هیچ چیزی این رو عوض نمیکنه بعدش کیانوش خیلی خوب میدونه چرا زنش شدم نیاز نیست تو بگی !

بعدش به سمت بیرون راه افتادم که کیانوش دنبالم اومد دستم رو گرفت و بهم توپید :
_ چرا داری همچین چیزی میگی ؟!
اصلا نمیدونستم چی باید بهش بگم رسما بیخیالش شده بودم اما اینطوری هم اصلا نمیشد
_ ببین کیانوش واقعیت هم اینه ازدواج من و تو بخاطر این بود ک …
وسط حرف من پرید :
_ بهت تجاوز کردم ؟
ساکت شدم حالا که میدونستم بهادر هست دوست نداشتم با حرفام اذیتش کنم .
_ تجاوز بحثش جدا هستش چون مست بودی ، اما من بخاطر پسرم زن تو شدم
گوشه ی لبش کج شد ؛
_ یعنی من و دوست نداری ؟!
_ نه
_ هنوزم بهادر رو دوستش داری ؟!
_ اون شوهرم هستش چرا نباید دوستش داشته باشم آخه بعدش عشق من و بهادر یه عشق خیلی …
_ شکنجه آور بود
اخمام بشدت تو هم فرو رفت :
_ حق نداری اینطوری بگی
_ چرا ناراحت میشی ؟!
آره ناراحت میشدم واسه همین حق نداشت همچین چیزی به زبون بیاره
_ میخوام یه چیزی رو بهت بگم
_ چی ؟
_ هیچکس نمیتونه جای بهادر رو تو قلب من بگیره همیشه دوستش داشتم و دارم
_ پس چرا گفتی فوت شده ؟
_ مگه واقعیت نیست ؟
ساکت شد چون نمیدونست چی باید بگه همیشه خودشون انکار میکردند
* * * *
_ بهار
سرد گفتم :
_ بله
_ بهتره دست از اذیت کردن کیانوش برداری ، یه جورایی تو باعث شدی همه اذیت بشن
بلند شدم بوسه لیاقت نداشت حتی بخوام جوابش رو بدم در این حد واسم چندش آور شده بود

_ بهار تو چیزی شنیدی ؟!
خونسرد داشتم بهش نگاه میکردم اصلا متوجه این حرفش نشده بودم که چرا داشت اینطوری میگفت اما بی شک یه قصد و نیتی داشت که من‌نمیتونستم بفهمم چیه امیدوار بودم بفهمم چرا اینطوری برخورد میکنه
_ نه مثلا چی باید فهمیده باشم ؟!
نفس عمیقی کشید و گفت :
_ رفتارت عوض شده خیلی زیاد
همچنان ساکت شده داشتم بهش نگاه میکردم بیش از حد مشکوک بود
_ نشده تو اینطوری فکر میکنی .
دیگه واقعا حسابی کلافه شده بودم دوست داشتم مشکلات من خیلی زود حل بشن
_ کیانوش
_ بله
_ شما چیزی از من مخفی کردید ؟
_ نه
_ پس نیاز نیست بترسی من فقط میخوام دیدم نسبت به زندگی عوض بشه همین
ساکت شده داشت به من نگاه میکرد انگار اصلا متوجه این حرف من نشده بود
_ خیلی عجیب داری صحبت میکنی !
_ من ؟!
_ آره
گوشه ی لبم کج شد
_ من عجیب نشدم خودت دوست داری اینطوری به خودت بگی من عجیب غریب شدم .
کیارش سری تکون داد و گذاشت رفت اما مشخص بود حسابی خشمگین شده
خندیدم این تازه اولش بود باید اعتراف کنی بهادر هستی من اصلا قرار نیست به روی تو بیارم .
* * * *
_ تو بعد طلاقت قراره چیکار کنی ؟
بوسه همچین سئوالی پرسیده بود کی جز اون میتونست سئوال های تکراری بپرسه
_ نمیدونم شاید عاشق شدم دوباره ازدواج کردم یه پدر خوب واسه پسرم پیدا شد
پرستو با عصبانیت گفت :
_ نیاز نیست تو دنبال پدر خوب واسه بهنام باشی مشخص بود همیشه داداشم رو دوستش نداری فقط بخاطر پولش باهاش بودی همین

با شنیدن این حرفش خندم گرفته بود انگار فیلم سینمایی بود که من بخاطر پول زن داداشش شده باشم رسما این دختر عقلش پریده بود ، در حالی که داشتم بلند میشدم خیلی خونسرد جوابش رو دادم :
_ من همیشه عاشق داداشت بودم اما شاید تو بفهمی چرا اینطوری کرد
یه تای ابروش بالا پرید :
_ چیکار کرد ؟
_ خیلی زود کشته شد
بعدش بلند شدم که پرستو با عصبانیت گفت :
_ منظورت چیه ؟!
لبخندی بهش زدم ؛
_ منظور خاصی نداشتم
نفسش رو با عصبانیت بیرون فرستاد :
_ مطمئن باشم ؟!
_ آره
دیگه هم واقعا داشت مزخرف میگفت حسابی باعث میشد حوصله ی من سر بره
* * * * *
_ بهار
_ بله
_ اگه بفهمی بهادر زنده هستش چیکار میکنی ؟!
خیره به چشمهای کیانوش شدم انگار شک کرده بود که داشت همچین سئوالی از من میپرسید پس باید یه جوری جوابش رو میدادم که شکی توش نباشه
_ تو میخوای قلب من رو به آتیش بکشی ؟!
_ نه
پوزخندی بهش زدم :
_ کاملا مشخصه قصدت چیه اما بهتره همیشه این رو بخاطر داشته باشی من چقدر بهادر رو دوستش داشتم و دارم هیچکس نمیتونه جای اون رو واسه ی من پر کنه اگه دیدی زن تو شدم همش اجبار بود ، شاید بقیه ندونن اما خودت خوب میدونی
_ جواب سئوال من این نبود !
_ اگه بهادر زنده باشه خیلی خوشحال میشم هر جا باشه فقط خوشحال باشه نفس بکشه واسم کافیه
_ پیشش نمیری ؟
_ نه
_ چرا ؟
تلخ گفتم :
_ چون تو باعث شدی من همیشه شرمنده اش باشم !
_ من
_ آره
_ چرا این و میگی ؟
_ تو به من تجاوز کردی مجبور شدم زنت بشم اما بهادر اگه ببینه فکر میکنه بهش خیانت کردم هیچوقت نمیاد پیشم ازم متنفر میشه میدونم همش بخاطر تو میشه .

کاش میشد بهم بگه بهادر هستش خیلی دلتنگش شده بودم از طرفی انقدر قلبم رو شکسته بود که اصلا حد نداشت دیگه واقعا داشتم عقلم رو از دست میدادم اصلا نمیدونستم چی باید بهشون بگم خیلی سخت بود
_ بهار
به سمت کیانوش برگشتم و با صدایی که حسابی گرفته شده بود گفتم :
_ بله
_ هیچوقت دوست نداشتم تا این حد ناراحت بشی هر کاری کردم بخاطر خودتون بود .
_ بخاطر پسرم بهنام شاید یه روزی ببخشمت پس ازش محافظت کن چون تنها یادگاری هست که از بهادر دارم تنها چیز با ارزش من تو این دنیا هستش
_ بعد تموم شدن این قضیه میری پیش مادرت مشهد ؟
_ اگه بهنام رو بهم بدن آره
_ منظورت چیه ؟
_ خانواده بهادر خیلی عوض شدند واسه همین حسابی اعصاب من به هم ریخته شده
_ یعنی اونا بهنام رو ازت جدا میکنند ؟!
_ آره
_ اصلا همچین چیزی نیست داری اشتباه میکنی خیلی زیاد !
هیچ اشتباهی در کار نبود من واقعا میدونستم همچین کاری انجام میدن
_ بیخیال مهم نیست اصلا
_ کیانوش
_ جان
_ من خیلی واست ناراحت میشم
چشمهاش گرد شد
_ چرا ؟
_ چون خیلی تنها هستی به من بدی زیاد کردی اما بخاطر پسرم هم که شده میبخشمت
خندید
_ من تنها نیستم کسای زیادی رو دارم نیاز نیست واسه ی من ناراحت بشی بهتره ….
وسط حرفش پریدم :
_ بهتره دلم واسه ی خودم بسوزه آره ؟
نفس عمیقی کشید :
_ من همچین منظوری نداشتم واسه همین اگه میشه فراموشش کن
ساکت شده داشت به من نگاه میکرد مشخصه همه چیز خیلی درهم پرهم شده
_ مهم نیست
بعدش بلند شدم که پرسید ؛
_ کجا ؟
_ پیش پسرم خیلی وقته درست حسابی نتونستم پیشش باشم خودت ک میدونی
میدونست منظورم چیه بخاطر اتفاقاتی بود که اینجا افتاده بود
_ من مواظبش باشم مطمئن باش
_ هستم !
مطمئن بودم مراقبش هست چون میدونست پسر خودش هست ‌….

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ریکاوری
دانلود رمان ریکاوری به صورت pdf کامل از سامان شکیبا

      خلاصه  رمان ریکاوری :   ‍ شاهو یه مرد کورد غیرتیه، که به جز یه نفر خاص، چشماشو رو بقیه دخترا بسته و فقط اونو میبینه. اما اون دختر قبل از رسمی شدن رابطشون میزنه زیر همه چیز و با برادر شاهو ازدواج میکنه و این اتفاق باعث میشه که اون از همه دخترا متنفر بشه تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یغمای بهار

    خلاصه رمان:       دلارای ایلیاتی با فرار از بند اسارت، خود را به بهشت شانه های مردی رساند که خان بود و سیبی ممنوعه… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 1 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تمنای وجودم

  دانلود رمان تمنای وجودم خلاصه : مستانه دختر زیبا و حاضر جوابی است که ترم آخر رشته عمران را می خواند. او در این ترم باید در یکی از شرکتهای ساختمانی مشغول بکار شود. او و دوستش شیرین با بدبختی در شرکت یکی از آشنایان پدرش مشغول بکار میشوند. صاحب این شرکت امیر پسر جذابی است که از روز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سرپناه pdf از دریا دلنواز

خلاصه رمان :       مهشیددختری که توسط دوست پسرش دایان وبه دستورهمایون برادرش معتادمیشه آوید پسری که به خاطراعتیادش باعث مرگ مادرش میشه وحالاسرنوشت این دونفروسرراه هم قرارمیده آویدبه طور اتفاقی توشبی که ویلاشو دراختیاردوستش قرارداده بامهشید دختری که نیمه های شب توی اتاق خواب پیداش میکنه درگیر میشه آوید به خاطر عذاب وجدانی که از گذشته داره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مرا به جرم عاشقی حد مرگ زدند pdf از صدیقه بهروان فر

  خلاصه رمان :       داستانی متفاوت از عشقی آتشین. عاشقانه‌ای که با شلاق خوردن داماد و بدنامی عروس شروع میشه. سید امیرعباس‌ فرخی، پسر جوون و به شدت مذهبیه که به خاطر حمایت از زینب، دختر حاج محمد مهدویان، محکوم به تحمل هشتاد ضربه شلاق و عقد زینب می شه. این اتفاق تاثیر منفی زیادی روی زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو فقط بمان جلد اول pdf از پریا

  خلاصه رمان :     داستان در مورد شاهین و نفس هستش که دختر عمو و پسر عمو اند. شاهین توی ساواک کار می کنه و دیوانه وار عاشق نفسه ولی نفس دوسش نداره و دلش گیر کس دیگست.. داستان روایت عاشقی کردن و پس زدن نفسه.. و طبق معمول شاهینی که کوتاه نمیاد.     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
14 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahla
Mahla
3 سال قبل

دهن ما صاف شده
اقا تمومش کن دیگه
من که فهمیدم کل رمان چی قراره بشه
بعد چند وقت دیگه کیانوش میاد میگه من بهادرم
بهار هم میگه من میدونستم
اونم مثل سگ جا میخوره
بعدشم یا میمونه باهاش یا میره
خیلی مسخره شد
رمان رئیس‌مغرور من خیلی خیلی خیلی قشنگ بود این رمان خیلی بی معنی شده
جان هرکی دوست دارید درستش کنید
اَه من دیگه ادامه نمیدم
پارت ها هم که بعد هر سال یکی میاد
اَه

Artamis
Artamis
3 سال قبل

داخل هرپارت …

-بهار
-بله

-بهارد رو دوست داری

-اره بهادر شوهرمه

-اما بهادر مرده

-نه بهادر زنده هست کیانوش منو ناراحت نکن

-متاسفم .ببخشید .معذرت میخوام ..

حداقل دوتا چیز بهش اضافه کنید😂😂😂

فری
فری
3 سال قبل

توی هر پارت پرستو بوسه تیکه می ندازن بهار حالش بد میشه کیانوش متاسف میشه هر پارت داره این تکرار میشه 😐😂

Mahad
Mahad
3 سال قبل

واقعا من درک نمیکنم تو همه ی پارتا کیانوش متاسفه….
نویسنده جان رمانت خیلییی بی معنیه😕

Tina
Tina
3 سال قبل

خدایی چرا بهادر خودشو کیانوش جا زده و فقط بهار از این قضیه خبر نداره؟چرا بوسه رو عقد کرده؟مگه عاشق بهار نبود؟نویسنده عزیز لطفا زودتر تمومش کن چون واقعا داره خیلی بیمعنی میشه

Ayda
Ayda
3 سال قبل

نویسنده دلیلت از نوشتن خیلی زیاد اخر جمله چی هس؟؟؟
راحت بگو خیلی زیاد ناراحت شدم😑
یکمم طرز نوشتنو عوض کن
اکسپنت اوکی داری ولی طرز نوشتن رمانت بده
میتونه خیلی بهتر باشه

zaaahra
zaaahra
3 سال قبل

دهنمونو سرویس کردی
مگه نویسنده رمان عوض شده؟؟؟
رمان رئیس مغرور من خیلی قشنگ بود چرا این ایجوره
عجب

Tirdad
3 سال قبل

به جرعت میگم فصل اول که رمان طرلان و اریا بود یکی از قشنگ ترین رمان ها بود ولی این فصل دیگه خیلییییییی داره بد پیش میره و هیچ مفهومی نداره از نظر کلی

zaaahra
zaaahra
3 سال قبل
پاسخ به  Tirdad

تیرداد😐😳
مگه تو مهراد نبودی
من به خودمم شک کردم تو این سایته
نکنه من زهرا نیسم😑

Mehrad
Mehrad
3 سال قبل
پاسخ به  zaaahra

این من نیستم 😐

zaaahra
zaaahra
3 سال قبل
پاسخ به  Mehrad

اوکی

Tirdad
3 سال قبل
پاسخ به  zaaahra

دقیقا چجوری تیردادو با مهراد اشتباه گرفتی؟😐😐😐

zaaahra
zaaahra
3 سال قبل
پاسخ به  Tirdad

اشتباه نکردم
داستان داره این موضوع
سوتفاهم شد

Lipoot
Lipoot
3 سال قبل
پاسخ به  zaaahra

نویسنده جان رمانت بعد ۸ ماه خیلی بی معنیه و من دیگه دنبالش نمیکنم. به بقیه هم توصیه میکنم اعتیاد بهشو بذارید کنار و دیگه پارتای بعدی رو ادامه ندید. بی محتواست.

دسته‌ها
14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x