رمان دونی

رمان عشق تعصب پارت 90

 

حسابی جا خورده بودم یعنی جدی جدی میخواست طلاقش بده ، بوسه به سمت کیانوش اومد و با عصبانیت گفت :
_ یادت باشه نمیتونی من رو طلاق بدی وگرنه نابود میشی کیانوش
کیانوش دستش رو دور گلوش حلقه کرد فشاری بهش داد و با خشم غرید :
_ داری من رو تهدید میکنی آره ؟
_ هر جوری دوست داری فکر کن من دارم واقعیت رو بهت میگم !.
حسابی شوکه شده بود اما داشت خودش رو کنترل میکرد کاملا مشخص بود
_ دهنت رو ببند
_ کیانوش
با شنیدن صدای من به خودش اومد دستش رو برداشت و رو به بوسه گفت :
_ طلاقت میدم هر گوهی دوست داشتی بخور حالا گمشو از جلوی چشمم
بوسه نگاه پر از تنفری به من انداخت و گذاشت رفت حالا مطمئن شده بودم هیچ عشق و علاقه ای در کار نیست فقط یه اجبار هستش اما چی میتونست باشه
_ کیانوش
_ بله
_ شما چرا اینطوری دعوا کردید ؟
نفس عمیقی کشید :
_ وقتش شده بود این رابطه تموم بشه
_ چرا ؟
_ چون خیلی وقت پیش تموم شده بود ذاتا داشتم صبوری میکردم
ساکت شده داشتم بهش نگاه میکردم یعنی داشت درست میگفت
_ بهار
_ بله
_ حرفای من و به هیچ عنوان فراموش نکن شنیدی ؟
_ آره
بعدش خودش از اتاق خارج شد ، منم مات و مبهوت سرجام ایستاده بودم که صدای پرستو اومد داشت اسمم رو صدا میزد :
_ بهار
سرم رو بلند کردم گیج بهش چشم دوختم :
_ جان
_ خوبی ؟
_ آره
_ احساس میکنم یه اتفاق بد پیش اومده
_ نه

_ مطمئن باشم ؟
_ آره
واقعا هم هیچ اتفاق بدی پیش نیومده بود که بخواد خودش رو بخاطرش ناراحت کنه قلبم داشت تند میکوبید فقط میخواستم اتفاق هایی که افتاده رو فراموش کنم همین ، کیانوش مجبور بود باهاش باشه اما چرا چ دلیلی میتونست وجود داشته باشه !.
_ بهار
با صدایی خش دار شده گفتم :
_ جان
_ میخوای بیام پیشت باشم ؟
_ نه ممنون
بعدش داخل اتاقم شدم چرا فکر میکردن حالم بد هستش من خوب بودم فقط اتفاق هایی که افتاده بود داشت من رو اذیت میکرد
* * * *
_ بابا
_ جان
_ شما کیانوش رو میشناسید ؟
یه تای ابروش بالا پرید :
_ پسر داداشم هستش خیلی خوب میشناسمش چیزی شده ؟
_ نه فقط واسم عجیب هستش
_ چی ؟
_ قصد داره زنش رو طلاق بده
جا خورد
_ تو از کجا میدونی ؟
_ جلوی من دعواشون شد واسه ی همین واسم عجیب غریب شد
نفسش رو لرزون بیرون فرستاد :
_ اصلا نیاز نیست به رفتارشون فکر کنی اونا عادتشون هستش .
کاش بس میکرد پنهان کاری رو و به من میگفت چخبر شده اینطوری بهتر میشد
_ بهار
_ جان
_ خوبه که هستی !.
تلخ گفتم :
_ کاش منم پیش بهادر بودم خیلی زیاد دلم واسش تنگ شده
ساکت شده داشت به من نگاه میکرد چجوری میتونست جلوی خودش رو بگیره وقتی داشت عذاب دیدن من رو میدید چجوری میتونست وانمود کنه
بهادر پسرش بود وقتی من درموردش میگفتم چجوری میتونست خونسرد باشه !.

_ بهار
خیره بهش شدم و با صدایی گرفته شده گفتم :
_ جان
_ مطمئن باش بهادر دوست نداره تو اینطوری ناراحت و پریشون باشی .
صدای بوسه اومد :
_ این دختره اگه عاشق شوهر مرده اش بود نمیومد بچسپه به شوهر من که من رو طلاق بده
نمیشد ساکت شد تصمیمم رو گرفته بودم حسابی قشنگ میریدم بهش تا حالش جا بیاد
_ ببین دختر جون اینکه شوهرت دوستت نداره اصلا به من مربوط نیستش شنیدی
نفسش رو لرزون بیرون فرستاد :
_ شوهرم دوستم داره
_ پس دست از سر من بردار
_ تو باعث میشی باهام بد بشه
چشمهام گرد شد
_ چرا چرت میگی ؟
بابا رو بهش توپید :
_ بوسه این مسئله به تو و شوهرت مربوط هستش نه بقیه پس برو داخل زود باش
بوسه غمگین و گرفته به سمت داخل رفت اما حسابی قلبش شکسته شده بود
_ بهار
با صدایی گرفته شده گفتم :
_ جان
_ بهتری ؟
_ آره
ولی اصلا حال قلب من خوب نبود آشوب تو قلبم به پا شده بود
* * * *
_ بهار
خیره به طرلان شدم که چشمهاش حسابی غمگین بود نگران آریا بود
_ جان
_ من میترسم !
_ منم
_ مشخص نیست جفتشون دست تو چ کاری زدند دوباره که واسشون دشمن پیدا شده
_ درستش میکنند من به جفتشون اعتماد دارم فقط امیدوارم واسه ی خودشون اتفاقی نیفته
اشک تو چشمهاش جمع شد
_ اگه آریا چیزیش بشه من میمیرم
چشم غره ای به سمتش رفتم :
_ چیزیش نمیشه

_ تو قلبت پاک هستش واسش دعا کن فرنوش من میترسم خیلی زیاد
حسابی داشتم از دستش حرص میخوردم اصلا نمیدونستم چرا داره این شکلی رفتار میکنه فقط میخواستم هر چ زودتر این اخلاقش درست بشه !
_ بهار
به سمتش برگشتم خیره به چشمهاش شدم و با صدایی که بشدت گرفته شده بود گفتم :
_ جان
_ به کیانوش بگو میدونی بهادر هستش اجازه نده یکبار دیگه پشیمون بشی .
_ نمیشه
_ چرا ؟
_ چون میدونم واسه ی نگفتنش یه دلیل داره پس بهش فشار نمیارم تا خودش بگه
سرش رو با تاسف تکون داد میدونست مغرورم اما واقعا اینبار داشتم واقعیت رو بهش میگفتم …
_ دیوونه
_ دیوونه نیستم واقع بین هستم دارم همه چیز رو میبینم دیگه
_ درسته
داشتم بهش واقعیت ها رو میگفتم پس نباید انقدر به خودش سخت بگیره
_ طرلان
با شنیدن صدای آریا جفتمون خیره بهش شدیم که گفت :
_ چیشده شما دوتا باز خلوت کردید ؟
_ چیزی نیست
اومد پیشش نشست و پرسید :
_ از دستم ناراحتی ؟
_ نه
_ پس چرا بغ کردی
_ واست نگران هستش چقدر خنگ شدی آریا
چشم غره ای به سمتم رفت و با صدایی گرفته شده لب زد :
_ اصلا اینطور نیستش
_ هست !.
_ آره
_ واقعا
_ نگران نباش من چیزیم نمیشه پس بد به دلت راه نده شنیدی ؟
_ نه میترسم دست خودم نیستش

با چشمهای گرد شده داشت به من نگاه میکرد چند دقیقه که گذشت گفت :
_ چته چرا خشکت زده ؟
_ ببینم تو پیش خودت درباره ی من چی فکر کردی همچین پیشنهاد بیشرمانه ای به من میدی ؟
گوشه ی لبش کج شد با تمسخر داشت به من نگاه میکرد انگار واسش خیلی عجیب بود
_ بهار من بهت گفتم بیا با من بخواب ؟
_ خفه شو
به‌ سمتم اومد و با صدایی آهسته پچ زد :
_ مودب باش
_ من مودب باشم ؟
_ آره
اصلا نمیتونست ساکت باشه فقط داشت وراجی میکرد انگار همین واسش مهم بود
_ بهار تو خیلی ادم عصبی و زود جوشی هستی این رو میدونستی ؟
چشمهام رو محکم روی هم فشار دادم چقدر عصبی شده بود
_ نمیشه ساکت باشی !.
_ نه
اصلا نمیتونست ساکت باشه انگار خودش هم متوجه این قضیه شده بود
_ میشه بری ؟
_ کجا
_ هر جایی فقط از من دور باش چون حسابی روی اعصاب هستی
واقعا روی اعصاب راه میرفت منم نمیتونستم هیچ چیزی بهش بگم ….
_ به حرفام فکر کن
بعدش گذاشت رفت احمق چجوری به خودش اجازه میداد با من اینطوری برخورد کنه .
_ بهار
_ بله
_ چیزی شده ؟
_ نه
_ احساس میکنم ناراحتی
_ نه اصلا ناراحت نیستم مطمئن باش
_ باشه
ناراحت بودم بخاطر حرفای کیانوش ولی من میتونستم حقش رو بزارم کف دستش تا دیگه به خودش اجازه نده هر جوری دلش خواست رفتار کنه .

_ به حرفام فکر کردی ؟
_ نه حالا برو اجازه بده تنها باشم چون اینجا همش دارم اذیت میشم میفهمی ؟
چشمهاش گرد شد و با صدایی شوکه شده گفت :
_ میشه بگی چی داری میگی چون حسابی باعث شدی اعصاب من خورد بشه
_ ببین کیانوش قصد ندارم جفتمون رو اذیت کنم پس بزار برو
چشمهام با درد بسته شد نمیدونستم چی باید بهش بگم حسابی اعصابم خورد و خاکشیر شده بود
_ چرا داره بهت فشار میاد ؟
با چشمهای ریز شده داشتم بهش نگاه میکردم چقدر داشت روی اعصاب من راه میرفت
_ بسه دیگه کیانوش
_ چرا عصبی میشی
_ چون تو عادت کردی بهم فشار بیاری واسه ی همین اذیت میشم
_ اصلا همچین چیزی نیستش
_ هست
_ ببین تو مجبوری پیشنهادم و قبول کنی .
_ چرا مجبور هستم
_ مشخصه چون تنها راه هستش واسه ی نجات هممون نمیدونستی ؟
_ نه
_ پس بدون
حسابی جا خورده بودم اخه چ ربطی داشت ازدواج ما داشت بنظرم چرت و پرت میگفت
_ بنظرم دروغ میگی ؟
_ من
_ آره
_ اهل دروغ گفتن نیستم .
_ کاملا مشخصه
_ آره
کاملا هم مشخص بود و حسابی خسته شده بودم بخاطر رفتار هایی که از خودش نشون میداد
_ بهار
_ بله
_ فکر کن‌چون وقت نیست !.
بعدش گذاشت رفت باید با بابا صحبت میکردم اینطوری نمیشد به سمت داخل خواستم برم که دیدم بابا از ماشینش پیاده شد منصرف شدم سرجام نشستم که خیره به من شد و گفت :
_ چیزی شده اینجا وایستادی ؟
_ میخواستم با شما صحبت کنم تنهایی اینجا اگه میشه
_ آره

خیره بهش شدم و گفتم :
_ شما میدونستید کیارش میخواد من باهاش ازدواج کنم ؟!
_ آره
چشمهام گرد شد یجورایی شوکه شده بودم اگه میدونست پس چرا به من چیزی نگفته بود
_ اگه میدونستید پس چرا به من نگفتید بابا میشه دلیلش رو بگید
_ با من صحبت کرد خبر دارم ، خواست خودش به تو بگه همین
نفسم رو پر حرص بیرون فرستادم :
_ اما من نمیخوام باهاش ازدواج کنم بابا من نمیخوام به بهادر خیانت کنم بعدش اون خودش زن داره
_ بوسه رو طلاقش میده
_ دیگه بدتر اصلا چرا باید طلاقش بده من همچین چیزی نمیخوام میفهمی
_ نه
_ بابا
_ جان
_ باهاش صحبت کنید
_ صحبت کنم چی بشه
_ باهاش صحبت کنید بگید بهار دوست نداره ازدواج کنه حتی شده صوری
بابا نفس عمیقی کشید و گفت :
_ نمیشه بهار
شوکه شده داشتم بهش نگاه میکردم‌ چرا نمیشد اینطوری میگفت
_ میشه بگید چرا نمیشه ؟
_ چون مجبوری
اخمام بشدت تو هم فرو رفت :
_ هیچ اجباری نیست پس این بحث رو تمومش کنید بره باشه ؟
_ نمیشه
نفسم رو پر حرص بیرون فرستادم حسابی اعصابم خورد شده بود ولی داشتم خودم رو کنترل میکردم خیلی اوضاع بدی شده بود
_ میشه !.
_ بهار
با صدایی خش دار شده گفتم :
_ جان
_ میشه بپرسم چرا دارید این شکلی رفتار میکنید چون واسم عجیب هستش
_ عجیب ؟
_ آره

_ نباید رفتار من واسه ی شما عجیب باشه شما باید اول یه‌ نگاه به رفتار خودتون بندازید
نفسش رو پر حرص بیرون فرستاد و گفت ؛
_ اگه میگه باهاش ازدواج کنی بخاطر خودت هستش نه خودش پس با این قضیه کنار بیا
_ نمیشه قصد ندارم باهاش ازدواج کنم تموم شد پس اصلا کشش ندید
دوست نداشتم کشش بده اما همش داشت ادامه میداد و خودش خواسته بود
_ بهار
_ جان
_ به من نگاه کن ببینم
تو چشمهاش زل زدم حسابی ناراحت بنظر میومد اصلا نمیدونستم چرا اینطوری شده
_ به من اعتماد داری ؟
_ آره
_ پس قبول کن
_ نمیشه
تلخ خندید :
_ پس مشخص شد به من اعتماد نداری و فقط حرفات حرف هستش
_ اصلا میشه
حسابی قلبم داشت تند تند میکوبید خیلی اوضاع بدی شده بود
_ باشه
_ چی ؟
_ قبول میکنم !.
_ قصد ندارم مجبورت کنم اما خودتم میدونی همش بخاطر خودت هستش
_ آره
شاید میدونست اصلا نمیتونستم بفهمم قصد و نیتش چی میتونه باشه
_ تو چشمهام نگاه کن
تو چشمهاش زل زدم عجیب بود اما داشت باهام بهتر رفتار میکرد
_ مطمئن باش بهترین تصمیم رو گرفتی
_ خوبه
بعدش به‌سمت داخل رفتم اما حسابی ناراحت شده بودم چون فکر میکردند من یه احمق هستم و بهم واقعیت رو نمیگفتند هیچوقت کیانوش رو نمیبخشیدم چون میدونستم بهادر هستش و هیچوقت به من این واقعیت رو نگفت یجورایی داشت روی اعصاب من راه میرفت و باعث شکسته شدن قلبم میشد

_ بهار
خیره به کیانوش شدم و گفتم :
_ بله
_ مطمئن باش اذیت نمیشی بهتری تصمیم رو گرفتی همیشه این رو بخاطر داشته باش
پوزخندی گوشه ی لبم داشت انگار داشت من رو مسخره میکرد خیلی احساس بدی بهم دست داده بود
_ شما دارید من رو مسخره میکنید ؟
_ نه
_ مطمئن باشم ؟
_ آره
_ پس چرا من هیچ احساس خوبی نسبت به این قضیه ندارم انگار دارید یه کاری میکنید
_ اصلا همچین چیزی نیستش
_ امیدوارم
اما میدونستم همین قضیه ی بهادر بودنش رو داره از من مخفی میکنه
_ بهار
_ بله
_ چیزی داره اذیتت میکنه ؟
_ نه
دوست داشتم بهش بگم دروغ هات داره باعث شکسته شدن قلبم میشه
_ پس میخوای زن دوم بشی
با شنیدن صدای بوسه به سمتش برگشتم که کیانوش رو بهش توپید :
_ دهنت رو ببند
_ با منی ؟
_ آره
_ من که چیزی نگفتم عصبی میشی
چشمهاش رو محکم روی هم فشار داد و حسابی حالش بد شده بود
_ من زنت هستم
_ قراردادی
_ بسه اذیتم نکن میدونی دوستت دارم پس چرا داری اینطوری میکنی
_ من ندارم
پوزخندی زد :
_ قبلش دوستم داشتی یهو با اومدن این دختره عوض شدی عشقت تموم شد همش طلاق طلاق میکنی پس قبلش چی شده بود

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان تژگاه

  دانلود رمان تژگاه خلاصه : داستان زندگی دختری مستقل و مغرور است که برای خون خواهی و انتقام مرگ مادرش وارد شرکت تیموری میشود، برای نابود کردن اسکندر تیموری و برخلاف تصورش رییس آنجا یک مرد میانسال نیست، مرد جذاب و غیرتی داستانمان، معراج مسبب همه اتفاقات گذشته انجاست،پسر اسکندر تیموری،پسر قاتل مادر آرام.. به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یلدای بی پایان pdf از زکیه اکبری

  خلاصه رمان :       یلدا درست در شب عروسی اش متوجه خیلی چیزها می شود و با حادثه ای رو به رو می شود که خنجر می شود در قلبش. در این میان شاید عشق معجزه کند و او باز شخصیت گمشده اش را بیابد … پایان غیرقابل تصور !..   به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد

        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این دفعه نوبت ناز بود که اومده بود انتقام بگیره و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی

            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر برنامه هاش سر یه هفته فرار می کنن و خودشونو

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دنیای بعد از تو
دانلود رمان دنیای بعد از تو به صورت pdf کامل از مریم بوذری

    خلاصه رمان دنیای بعد از تو :   _سوگل …پیس  …پیس …سوگل برگشت و  نگاه غرانش رو بهم دوخت از رو نرفتم : _سوال ۳ اخمهای درهمش نشون می داد خبری از رسوندن سوال ۳ نیست … مثل همیشه گدا بود …خاک تو سر خرخونش …. پشت چشم نازک شده اش زیاد دلم شد و زیر لب غریدم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قتل کیارش pdf از مژگان زارع

  خلاصه رمان :       در یک میهمانی خانوادگی کیارش دولتشاه به قتل می رسد. تمام مدارک نشان می دهند قاتل، دختر نگهبان خانه است اما واقعیت چیز دیگریست… پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
... .
... .
2 سال قبل

بهادر جراحی پلاستیک انجام داده و همه ی اینا زیر سر بوسه هستش.
چون کسی حاضر نیستش کسی که باهاش همخون هستش بکشه

narges
narges
3 سال قبل

چرا رفتارا و کارهای بهار غیر منطقیه؟
واقعا دلیل بعضی از کاراش منطقی نیست.
هر چند وقت ی بار پارت جدید میاد؟

ناشناس
ناشناس
3 سال قبل

هی بابام هی.
چه خبره ازدواج طلاق.
صفحه دوم شناسنامه ها شده انشانگاری.
همه هم‌که جان میگه . بعدشم‌دختری که رفته خارج و کار کرده الان چرا اینقدر بی عرضه شده.
ای خاک که با کیانوشم بخوابه. په چه شد . وای خیلی بد شده . ای وای همه چی بده. ای کوفتتت با این رمان چرت
همشم که مافیا دنبال بهادرهستن از نوابغ روزگار احیانا نیستن

... .
... .
پاسخ به  ناشناس
2 سال قبل

پر شد رفت شناسنامه بهادر

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x