من باز بلند بلند خندیدم و اون از روی صندلی بلندشد و به سمتم اومد.
عه عه! مثل اینکه همچی رو جدی گرفته بود.
کف دستهامو به صورت حائل مابین خودمون نگه داشتم و بعد گفتم:
-شوخی بود…به جون خودت شوخی بود…
ولی انگار واسه اون شوخی نبود.
دوتا بازوم رو گرفت وگفت:
-دیگه فایده نداره شیوا خانم باس مسئولیت کرم ریختنهاتو به عهده بگیری…یه دور که همچین سفت و سخت شدی حالیت میشه دیگه نباید با همچین موردی شوخی کنی
ملتمس اما خنده گفتم:
-شهرام…جون من….
ابرو بالا انداخت و گفت:
-نوووچ….خودت شروع کردی خودت بیدارش کردی خودت هم باید بخوابونیش..
من خندیدم و اون سرش رو آورد جلو تا لبهاش رو بزاره روی لبهام اما درست همون لحظه صدای زنگ تو خونه پیچید و اون رو از بوسیدنم منصرف کرد.
سرش رو چرخوند سمت آیفون و بعد چون اون صدا دوباره هم تو فضا پیچید فکم رو رها کرد و گفت:
-بزار ببینم کیه!
بلند شد و قدم زنان سمت آیفون رفت.
چون نه اون و نه من انتظار اینجا اومدن کسی رو نداشتیم کنجکاو دنبالش کردم.
دستهاش رو به پهلوهاش تکیه داد و به تصویر اونای که پشت در بودن خیره شد.
خودمو بهش رسوندم و درحالی که بعش نزدیک و نزدیک تر میشدم پرسیدم:
-کیه شهرام !؟
نفس عمیقی کشید و جواب داد:
-بابام و ژینوس!
حرف از این دونفر شد دستپاچه شدم و پرسیدم:
-وای! اینجا چیکار میکنن!؟
شونه بالا انداخت و درحالی که مشخص بود از اینجا بودن اونها اصلا خوشحال نیست،دست راسشتو عصبی لای موهاش کشید و جواب داد:
-چ میدونم!
سرم رو کج کردم و از پشت قامتش نگاهی به پدرش و ژینوس که کنارهم ایستاده بودن انداختم.
ناخوداگاه دچار ترس و دلهره شدم.
آخه این لعنتیا چرا اینجا اومدن !؟ مرده شور این شانس رو ببرن…
دستشو گرفتم و پرسیدم:
-شهرام…چیکار کنم من الان!؟
سوال من همزمان شد با دوباره پیچیدن زنگ.
جواب نداد و یه نفس عمیق کشید.
سری تکون داد و بعد اب چنددقیقه درحالی که نگاهش همچنان خیره به اونها بود آهسته زمزمه کرد:
“نمیدونم…”
خیلی زود گفتم:
-درو باز نکن.. شهرام…بزار برن! یه چنددقیقه که بمونن مطمئن میشن نیستی خودشون خسته میشن…
خیلی سریع گفت:
-نمیشه…
نگاهش کردم و پرسیدم:
-چرا نمیشه !؟
کلافه جواب داد:
– نمیتونم درو باز نکنم چون ماشینم جلوی در خونه پارک هست
مضطرب تر پرسیدم:
-خب پس باید چیکار کنیم!؟
چرخید سمتم و با گرفتن دستم کشون کشون سمت اتاق خواب بردم و همزمان گفت:
-تنها راه اینه فعلا قایم بشی.
متعجب پرسیدم:
-چی !؟ قایم بشم؟
تا نزدیک اتاق خودش پیش بردم و همزمان جواب داد:
-آره…حالا برو داخل ولی بزار در باز بمونه قفلش نکن!
پیشنهاد عجیبی بود.برم تو اتاق اما درو قفل نکنم !؟
پس فایده ی این قایم شدن چیه!؟
بردم وسط اتاق و همون جا رهام کرد.
از همین حالا احساس بدی نسبت به اومدن پدرش و اون دختره ی سلیطه داشتم.
قبل از اینکه از اتاق بیرون بره،چرخیدم سمتش و متعجب پرسیدم:
-اینجا بمونم اما درو نبندم!؟؟؟ متوجهی چی میگی شهرام !؟
اینجوری که ممکنه منو ببینن!
شونه هاش رو به منظور نداشتن چاره و فور دیگه ای بالا و پایین کرد و گفت:
-چاره ی دیگه ای نیست! تو ژینوس رو هنوز نمیشناسی!
هر چیزی که از نظرش غیر عادی باشه میکشونش سمت خودش حتی یه در بسته!
در بسته باشه پیگیر میشه که چرا بسته و قفل…
صدای زنگ بازم به صدا در اومد و من دستپاچه تر پرسدم:
-خب من الان چیکار کنم!؟
به کوله ام اشاره ای کرد و گفت:
-اونو بردار و برو تو کمد بیرون نیا تا وقتی که برن!
عاجز و دلخور و گله مند پرسیدم:
-تو کمد آخه !؟؟؟
خیلی جدی جااب داد:
-آره چون تو جیبم جا نمیشی که بزارمت! پس زود باش! بجنب!
خیلی سریع رفتم سمت کوله پشتیم و همزمان غر غر کنان گفتم؛
-آخه چرا من باید به خاطر اون فضول خانم برم تو کمد آخه! اه اه اه!
اون کفشهای منم قایم کن!
اینو گفتم و رفتم توی کمد پنهون شدم.
کیفم رو پرت کردم ته کمد و خودمم با جمع کردن پاهام همونجا تو تاریکی و لای لباسها نشستم.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
بنظرم شیوا خیلی زود وا داده دیروز داشتم گوشت میزدم به سیخ به این نتیجه رسیدم که هر گوشتی سخت تر وارد سیخ بشه سخت تر هم درمیاد زن هم مثل همین سیخ و گوشت میمونه. هر چی سخت تر بدست بیاد سخت تر هم از بین میره .
حداقل یه لب و بوسه یا بغل کردن قبل از ازدواج اشکالی ندارد ولی خب رابطه ی کامل بنظرم باید بعد از ازدواج اتفاق بیفته.
بعضی از مردا نمیگم همه ولی میشه گفت ۵۰درصدشون دلیلشون واسه ی ازدواج تامین نیازهای جنسی شونه و الان شیوا با این کارهاش بنظر من داره شانس داشتن شهرام رو از دست میده و شهرام کمتر برای بدست آوردنش تلاش میکنه و این بدهههه.
هوف ، 5 روز نخونم بعد همه رو باهم بخونم میشه 1 پارت ، چرا پارتهای اول انقدر طولانی بود الان چرا انقدر کوتاهه؟ تروخدا یکم اهمیت بدین
چرا احساس میکنم شیوا خیلی زود خودشو وا داده.
این پسرا هرچقدر سخت تر بدستت بیارن همونقدر سخت تر ولت میکنن. و شیوا الان رسما مثل یه دختر خیابونی که خودشو با چندتا قربونت برم خودشونو میبازن، خودشو کاملا باخته.
کاش حداقل مثل دلارای یه صیغه میخوندن
هی چقد کم..
یعنی ناموسن من باید تا فردا صبح صبر کنم تا دوباره پارت بزاری؟؟!؟!؟🥺🤦♀️
بله اینا آنقدر به نظر ما اهمیت میدن ما باید تا فردا صبح بشینم که یه پارت یه ثانیه ای بزارن😐