رمان عشق صوری پارت 164 - رمان دونی

 

هوووف! من از هفت صبح تا الان تنها بودم.
البته…منهای لحظات کمی که مونا کنارم بود.
از رو دسته کاناپه اومد پایین و پرسید:

-تمام مدت تنها بودی!؟

موهام رو پشت گوشم جمع کردمو جواب دادم:

-نه! مونا پیشم بود ولی خیلی وقت پیش رفت…

مکث کردم.مظلوم نگاهش کردم و با کنج لبهایی که آویزون شده بود ادامه دادم:

-خیلی وقته تنهام…نفهمیدم اصلا کی و چطوری خوابم برد!

نیمچه لبخندی زد و پرسید:

-خیلی بد گذشت !؟

همچنان مظلوم نگاهش کردم و بعد جواب دادم:

-بد نگذشت سخت گذشت اون هم چون تو نبودی و مونا رفت!

نفس عمیقی کشید و دستشو دو سه بار لا به لای موهاش بالا و پایین کرد و بعد گفت:

-جبران میکنم وقتهایی که نبودمو!

رو به روم ایستاد.دستشو به سمتم دراز کرد و بعد لبخند محوی روی صورت خودش نشوند و گفت:

-مولفقی شام بریم بیرون؟

رو به روم ایستاد.دستشو به سمتم دراز کرد و بعد لبخند محوی روی صورت خودش نشوند و گفت:

-مولفقی شام بریم بیرون؟

پیشنهاد خوبی بود چون ترجیح میدادم با اون باشم و بیرون هوایی بخورم تا اینکه اینجا تک وتنها اینجا بمونم و از سر بیکاری کانالهارو بالا و پایین کنم و هی خمیازه بکشم.
لبخند عریضی روی صورت نشوندم و با خم و راست کردن سرم جواب دادم:

-بعله که موافقم!

اتگشتهاشو تکون داد و گفت:

-پس دستتو بده!

انگشتاشو محکم گرفتم و از جا بلند شدم.
خواستم از کنارش رد بشم و برم توی اتاق اما اون کشیدم عقب و دستهاشو دور تنم حلقه کرد و منو به خودش فشرد.
خندیدم و گفتم:

-شهراااام….مچاله ام کردی!

سرش رو خم کرد تا بتونه تو چشمهام نگاه بندازه و همزمان گفت:

-تورو باید همینجوری چلوند خصوصا وقتی …

به اینجای صحبتهاش که رسید مکث کرد تا منو مشتاق تر و کنجکاوتر بکنه.
دلم میخواست مابقی حرفهاش رو بشنوم واسه همین تند تند گفتم:

-وقتی چی؟ هان؟

سرش رو خم کرد تا بتونه تو چشمهام نگاه بندازه و همزمان گفت:

-تورو باید همینجوری چلوند خصوصا وقتی …

به اینجای صحبتهاش که رسید مکث کرد تا منو مشتاق تر و کنجکاوتر بکنه.
دلم میخواست مابقی حرفهاش رو بشنوم واسه همین تند تند گفتم:

-وقتی چی؟ هان؟

چشمهاش روی صورت خندونم به گردش دراومد ودرنهایت خیره شد به چشمهای براقم و جواب داد:

-خصوصا وقتی لباسهای منو میپوشی…دیگه زیادی خوشمزه و خواستنی میشی!

هرگز پیش نیومد کسی ازم تمجید و تعریف بکنه و من تا به این اندازه پر بشم از شوق و ذوق!
کنج لبهام از هم کش اومدن و نی نی چشمهام درخشیدن!
شوخ طبعانه گفتم:

-پس لباساتو به من ببخش!

خندید.
آخ!
من می مردم واسه این خنده ها…واسه خنده هایی که دلبر بودن و شیرین!
نایاب و خواستنی !
بعد از چند لحظه سرش رو جنبوند و گفت:

-بد فکری هم نیست…لباسهای من همه مال تو به شرطی که الان یه لب آب دار بدی به من!میدی یا به زور بگیرم ازت!

خندیدم و گفتم:

-به زور بگیر!

ابروهاشو بالا انداخت و گقت:

-باشه خودت خواستی!

چون اینو گفت حلقه ی دستهاشو به دور کمرم تنگتر کرد و بعد لبهاشو روی دهنم گذاشت و با ولع و اشتیاقی زیادی مشغول بوسیدن لبهام شد….

دست تو دست هم، قدم زنان تو خیابون راه میرفتیم.
گمونم این اولینباری بود که شهرام ابنجوری سر حوصله تو خیابون با یه دختر قدم برمیداشت.
اما در هر صورت من یکی که وقتی اینجوری کنارش با خیال نسبتا راحت راه میرفتم و قدم برمیداشتم، احساس میکردم هیچ غصه ای تو زندگیم ندارم و آزاد و رها و بی دغدغه ام.
تو دست من بستنی قیفی بود و تو دست اون سیگار!
به عبارتی…هر کدوممون چیزی رو تو دست نگه داشته بودیم که بیشتر باهاش حال میکردیم.
حین قدم برداشتن پرسید:

-مادرت دیگه باهات تماس نگرفت ؟

بستنی رو لیس زدم و جواب دادم:

-نوچ! بهت که گفتم…اون سراغی از من نمیگیره حتی اگه ده سال از نبودن و ندیدن من واسش بگذره!
اصلا مادر داشتن من با نداشتنش هیچ فرقی نداره

لبهاش رو کمی جمع کرد و دود رو با یه صدایی هوووف مانندی از دهانش بیرون فرستاد و گفت:

-مادر داشتن خوبه! حتی اگه بود و نبودش فرقی نکنه…

باهاش موافق نبودم واسه همین گفتم:

-دیگه چه فایده داره وقتی اگه بود و نبودش فرقی نداشته باشه…

از سیگارش کام عمیق گرفت و آهشته جواب داد:

-همین که باهش کافیه!
همین که وجود داشته باشه!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان حکم نظر بازی pdf از مژگان قاسمی

  خلاصه رمان :       همتا زنی مطلقه و ۲۳ ساله زیبا و دلبر توی دادگاه طلاقش با حاج_مهراد فوق العاده جذاب که سیاستمدارم هست آشنا میشه اما حاجی با دیدنش یاد بزرگ ترین راز زندگی خودش میفته… همین راز اونارو توی یک مسیر ممنوعه قرار میده…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کنعان pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:       داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام در کارخانه تولید کاشی کنعان استخدام می شود و با فرهام زند، طراح دیگر کارخانه همکار و … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طالع دریا

    خلاصه رمان:     من دنیزم اتفاقات زیادی و پشت سر گذاشتم برای اینکه خودمو نکشم زندگیمو وقف نجات دادن زندگی دیگران کردم همه چیز می تونست آروم باشه… مثل دریا… اما زندگیم طوفانی شد…بازم مثل دریا سرنوشتم هم معنی اسممه مجبورم برای شروع دوباره…یکی از بیمارارو نجات بدم… روانشو درمان کنم بیماری که دچار بیماریه خطرناکیه که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به تماشای دود
دانلود رمان به تماشای دود به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

    خلاصه رمان به تماشای دود :   پیمان دایی غیرتی و بی اعصابی که فقط دو سه سال از خواهر‌زاده‌ش بزرگتره. معتقده سر و گوش این خواهرزاده زیادی می‌جنبه و حسابی مراقبشه. هر روز و هر جا حرفی بشنوه یه دعوای حسابی راه می‌ندازه غافل از اینکه لیلا خانم با رفیق فابریک این دایی عصبی سَر و سِر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تردستی pdf از الناز محمدی

  خلاصه رمان :   داستان راجع به دختری به نام مریم که به دنبال پس گرفتن آبروی از دست رفته ی پدرش اشتباهی قدم به زندگی محمد میذاره و دقیقا جایی که آرامش به زندگی مریم برمیگرده چیزایی رو میشه که طوفانش گرد و خاک بزرگتری توی زندگی محمد و مریم به راه میندازه… به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قاب سوخته به صورت pdf کامل از پروانه قدیمی

    خلاصه رمان:   نگاه پر از نگرانیم را به صورت افرا دوختم. بدون توجه به استرس من به خیارش گاز می زد. چشمان سیاهش با آن برق پر شیطنتش دلم را به آشوب کشید. چرا حرفی نمی زد تا آرام شوم؟ خدایا چرا این دختر امروز دردِ مردم آزاری گریبانش را گرفته بود؟ با حرص به صورت بیخیال

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
neda
neda
2 سال قبل

فاطی این رمان چرا هر پارتش تکراریه چن خطش؟؟ اینجوری ک نصفش هیچه

علی
علی
2 سال قبل

متن ها خیلی زیادن کمترش کن

ana
ana
2 سال قبل

پارت جدید کی میاد خیلی دیر دیرمیاد

انبه
انبه
پاسخ به  ana
2 سال قبل

هر روز که پارت جدید میاد 😑😅😅
ممنون ادمین جان

دسته‌ها
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x