رمان عشق صوری پارت 175 - رمان دونی

 

-شیدا خانم!

ایستادم و دیگه قدم بعدی رو برنداشتم.
به آرومی چرخیدم و پشت سرمو نگاه کردم.
براندازم کرد و متعجب پرسید:

-تنها…بیرون…مشکلی پیش اومده برات !؟

خیلی وقت بود سعی کرده بودم به خودم اجازه ندم دیدن این آدم ضربان قلبمو ببره رو هزار و دست و دلم بلرزونه و سستم بکنه و حقیقت این بود که چندان موفق نبودم.
چون شمایل این مرد همچنان و بعد از اون اتمام حجت قاطعانه بازهم فیل منو یاد هندستون مینداخت با این حال خرابتر از اونی بودم که مجنون بازیم گل بکنه واسه همین فورا دستمو زیر چشمم کشیدم که اشک چکیده از چشمم رو نبینه و بعدهم جواب دادم:

-نه! من…من…من فقط….فقط…

پرسید:

-فقط چی؟

سرسری و بی من من گفتم:

– اومدم قدم بزنم ! همین!

محال بود حرفم رو باور کنه اون هم با اون لرزش صدا و چشمهای لبای از اشک بغض وامونده ای که گیر کرده بود تو گلو و هی صدامو گریه آلود میکرد.
دستشو از روی در باز شده ی ماشین برداشت و همونطور که سمتم میومد دستمال سفید تا خورده ای از جیب شلوارش بیرون آورد و اونو به سمتم گرفت و گفت:

-باشه باور میکنم!

بهش خیره موندم.
اصلا گندش بزنم این شانسو!
اون اینجا چیکار میکرد؟
چرا بدشانسی من اینقدر عمق داره !؟
چراااا…
پرسیدم:

-چرا بهم دستمال میدی؟

این یه نوع انکار حقیقت بود اما کاملا بیفایده چون همچی رو فهمید و گفت:

این یه نوع انکار حقیقت بود اما کاملا بیفایده چون همچی رو فهمید و گفت:

-آخه چشمهات خیسن!

دستمال رو ازش گرفنم و اشک چشمهام رو باهاش خشک کردم و گفتم:

-من فقط اومدم قدم بزنم و حالا و …

وسط حرفهلم بی هوا گفت:

-بس کن ! من کی ام مگه که داری دروغ تحویلم میدی؟

راست میگفت.
چرا داشتم دروغ و دونگ تحویلش میدادم وقتی توفیری توی وضعیت نداشت.
من ساکت بودم اما اون پرسید:

-باز فرهاد کاری کرده؟ باز…باز رو تو…باز روتو دست…دست بلند کرده!؟

قسم میخورم پرسیدن این سوال واسش عین جون کندن بود.
انگار خیلی سختش بود همچین سوالی بپرسه.
نفس عمیق آرومی کشیدم و جواب دادم:

-چه اهمیتی داره واسه تو!
برو به کارت برس …

ازش رو برگردوندم و قدم زمان به راه افتادم.
دستمال توی دستم بوی عطر اونو میداد و واسه همین با اینکه تو مشتم مچاله شده بود اما همچنان دلم نمیخواست بندازمش زمین.
نکنه توهم باشه؟
نکنه تو تخیلاتم اینطور واسم تجسم شد وه اون اومده اینحا و من…

صداش دوباره از پشت سر به گوش رسید و من اینبار باور کردم که اون زاده ی تخیلات من نیست:

-میخوای با ماشین من یکم تو خیابون دوربزنیم؟
شاید…شاید حالت بهترشد!

و من باز ایستادم.
چرا رهام نمیکرد !؟
چرا بهم لطف میکرو تا باز مهرش تو دلم جوونه کنه ؟
چرا کاری نمیکرد ازش متنفر بشم اونکه اینکارو خوب بلد بود.
بدون اینکه بچرخم سمتش جواب دادم:

-نه نمیخوام واسه تو دردسر درست کنم.
بهتره بری…من یه دردسرم
هم واسه خودم هم…هم احتمالا واسه دیگرون!
برو…برو و اینجا نمون

خواستم قدمهای بعدی رو بردارم که گوشه ای از لباسمو از پشت گرفت و گله مند پرسید:

-در حد یه دوست هم نمیشه روم حساب باز کرد؟

به خودم که اومدم دیدم توی ماشینش نشستم و نگاهم خیره به بیرونه و اون در سکوت مطلق به رانندگیش ادامه میداد،احتمالا بدون اینکه مسیر مشخصی رو در نظر داشته باشه!
و چه بهتر که ساکت بود.
من از حرف زدن تو همچین موقعیتهایی خوشم نمیومد.دلم سکوت میخواست و تا خود صبح چرخیدن توی
شهر…بدون داشتم مسیر مشخص!
و…والبته صبحی که ختم نشه به بودن دوباره توی اون خونه!
با یاداوری اون چیزایی که بهم گذشت چشمهامو روی هم فشردم و همون لحظه فرزاد بالاخره به اون سکوت سنگین طولانی پایان داد و پرسید:

-میدونن اومدی بیرون !؟

مشخص بود چرا داره همچین سوالی ر ازم میپرسه.
اونم فهمیده یود من بی اذن آدمای این خونه حق بیرون رفتن ندارم.
خیلی آروم جواب دادم:

-همشون نه!

سرش رو به معنای فهمیدن تکون داد و سوال دیگه ای پرسید:

-چیکار میتونم بکنم که تو از این حال و هوا بیرون بیای؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان آخرین بت
دانلود رمان آخرین بت به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

    خلاصه رمان آخرین بت : رمان آخرین بت : قصه از عمارت مرگ شروع می‌شود؛ از خانه‌ای مرموز در نقطه‌ای نامعلوم از تهران بزرگ! حنا خورشیدی برای کشف راز یک شب سردِ برفی و پیدا کردن محموله‌های گمشده‌ی دلار و رفتن‌ به دل اُقیانوس، با پلیس همکاری می‌کند تا لاشه‌ی رویاهای مدفون در برف و خونش را از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان برگریزان به صورت pdf کامل

    خلاصه رمان : سحر پدرش رو از دست داده و نامادریش به دروغ و با دغل بازی تمام ارثیه پدریش سحر رو بنام خودش میزنه و اونو کلفت خونه ش میکنه. با ورود فرهاد …   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 3.6 / 5.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کفش قرمز pdf از رؤیا رستمی

  خلاصه رمان :         نمی خواد هنرپیشه بشه، نه انگیزه هست نه خواست قلبی، اما اگه عاشق آریو برزن باشی؟ مرد قلب دزدمون که هنرپیشه اس و پر از غرور؟ اگه این مرد قلب بشکنه و غرور له کنه و تپش قصه مون مرد بشه برای مقابله کردن حرفیه؟ اگه پدر دکترش مجبورش کنه به کنکور

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان غیث به صورت pdf کامل از مستانه بانو

        خلاصه رمان :   همیشه اما و اگرهایی در زندگی هست که اگر به سادگی از روشون رد بشی شاید دیگه هیچ‌وقت نتونی به عقب برگردی و بگی «کاش اگر…» «غیث» قصه‌ی اما و اگرهاییه که خیلی‌ها به سادگی از روش رد شدن… گذشتن و به پشت سرشون هم نگاه نکردن… اما تعداد انگشت‌شماری بودن که

جهت دانلود کلیک کنید
رمان فرار دردسر ساز
رمان فرار دردسر ساز

  دانلود رمان فرار دردسر ساز   خلاصه : در مورد دختری که پدرش اونو مجبور به ازدواج با پسر عموش میکنه و دختر داستان ما هم که تحمل شنیدن حرف زور نداره و از پسر عموشم متنفره ,فرار میکنه. اونم کی !!؟؟؟ درست شب عروسیش ! و به خونه ای پناه میاره که…   به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ضماد

    خلاصه رمان:         نبات ملک زاده،دختر ۲۰ساله مهربونی که در روستایی قدیمی بزرگ شده و جز معدود آدم های روستاهست که برای ادامه تحصیل به شهر رفته است. خاقان ،فرزند ارشد مرحوم جهانگیر ایزدی. مردی بسیار جذاب و مغرور و تلخ! خاقان بعد از مرگ برادر و همسربرادرش، مجرم را به زندان انداخته و فرزند

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Narges
2 سال قبل

فقققققققققط حرص خوردم😑💔😂

Silver
Silver
2 سال قبل

آقا دیگه تا آخر رمانو فهمیدم
آخرش فرزاد و شیدا بهم میرسن
هر کی موافقه لایک لدفا

نگین
نگین
2 سال قبل

خیلی کم بود

جانان
جانان
2 سال قبل

وای خدایا شیدا چرا انقدر احمقه
خب چرا به فرزاد نمیگه که فرهاد چیکار کرده بتونه با کمکش از فرهاد طلاق بگیره تا کی فقط میخواد فرار کنه و اشک بریزه و با تحقیر به خونه شهره برگرده
نویسنده جان محض رضای خدا هم که شده این داستان شیدا رو انقدر کش نده که ما انقدر حرص بخوریم این دندون لق رو(فرهاد) از رمان بنداز بیرون

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x