رمان عشق صوری پارت 180 - رمان دونی

 

آهانی زمزمه کردم و گفتم:

-باشه…

بلند شدم و پشت سرش به سمت آشپزخونه.
پشت میز و رو به روی همدیگه نشستیم.
به بشقاب غذای پیش روم که محتویاتش املت بود نگاه کردم و گفتم:

-رنگ و بوی غذات که بد نیست!

با اعتماد بنفس گفت:

-خوشمزه ترین املتی میشه که تو عمرت خوردی!

لبخند کم جونی زدم و گفتم:

-اوووه در این حد!؟؟؟

خودش سر حوصله برام لقمه گرفت و بعدهم اون رو به سمتم گرفت و گفت:

-بگیر و امتحان کن!

لقمه ای که واسم گرفته بود رو ازش گرفتم و گذاشتم دهنم و خیلی آروم جویدمش.
عالی بود….
عالی و فراتر از انتظارم!
خیره به صورتم پرسید :

-چطوره ؟!

انگشت چربم شده ام رو میک زدم و گفتم:

-اوممم عالیه…عجب دستپختی داری!

خندید و گفت:

-من که گفتم…تو باور نکردی….

چند مشت آب به صورتم پاشیدم و کمر خم شده ام رو صاف نگه داشتم.
میباس ازش ممنون باشم که تو سرویس بهداشتی خونه اش چند مسواک استفاده نشده و پلمپ داشت.
میتونست اینجور مواقع واسه آواره ای مثل من حسابی به درد بخوره.
چند برگ دستمال جدا کردم و به صورت سرد و بی روح خودم توی آینه خیره شدم.
ای کاش میتونستم تا ابد توی این خونه بمونم.
حاضر بودم به جای اون عمارت اینجا حبس باشم .
گاهی چقدر داشتن به زندگی معمولی شبیه داغیه که به دل میشینه و آرزوییه که هرگز برآورده نمیشه.
با دستمال صورتم رو خشک کردم و از سرویس بهداشتی بیرون اومدم.
فرزادی که سعی میکرد خیلی تو دیدم قرار نگیره،اینبار خودش رو بهم رسوند و گفت:

-اتاق خودم رو برات آماده کردم گرمتره…

محو تماشاش تو لباسهای خونگی پرسیدم:

-پس خودت چی!؟

شونه بالا انداخت و گفت:

-ای اون یکی اتاق استفاده میکنم….شوفاژهاش به راه نیستن اما من سردیش رو دوست دارم.
میچسبه بهم…راستی…پارچ آب هم برات گذاشتم.
باخیال راحت بخواب و به اینکه چه ساعتی بیدار بشی هم فکر نکن…تو که امشب اونجا نبودی چند ساعت هم روش!
چیزی هم لازم داشتی فقط صدام بزن اصلا مهم نیست ساعت چند باشه …دو باشه…سه باشه…چهارباشه…

فکر نکن…تو که امشب اونجا نبودی چند ساعت هم روش!
چیزی هم لازم داشتی فقط صدام بزن اصلا مهم نیست ساعت چند باشه …دو باشه…سه باشه…چهارباشه…

اون حرف میزد و من با بغضی که نمیدونم عیان شده بود یا نه تماشاش میکردم.
چقدر زندگی من مزخرف بود.
به زور به فرهاد ازدواج کردم و بعد عاشق برادرش شدم و برارش از من حتی خوشش هم نمیاد و…واقعا چرا خوشش نمیاد!؟
زشت بودم ؟ بد بودم ؟چرا….
این چرای گنده شد یه علامت سوال تو مغزم.
یه سوال که جواب می طلبید….
وقتی اون داشت همینطور حرف میزد منی که واقعا اصلا از یه جایی به بعد حرفهاش رو نشنیدم یک گام جلو رفتم و بی هوا پرسیدم:

-یه سوال بپرسم راستشو میگی!؟

بربر نگاهم کرد و بعد جواب داد:

-از دروغ خوشم نمیاد…

زل زدم به چشمهاش و پرسیدم:

-اگه زن فرهاد نبودم میتونستی دوستم داشته باشی!؟

وقتی اون سوال رو پرسیدم شد یه مجسمه که حتی مردمک چشمهاش هم ساختگیه و تکون نمیخورن.
یه مجسمه که نه کنشی ازش میبینی و نه واکنشی…
یه مجسمه که تکون نمیخوره و تو حس میکنی بیخودی داشتی باهاش حرف میزدی!
شاید از من بیشتر از قبل بابت شنیدن سوالم متنفر شده باشه اما من دوست داشتم جواب این سوال رو بدونم.
دلم‌میخواست بدونم چون که زن فرهادم اینقدر ازم دوری میکنه یا کلا ازم خوشش نیماد !؟
اگه از من بیزار باشه بهش حق میدم.
دلیلش نمیشه که چون من عاشقشم اونم باشه.
سکوت و خیره شدنش به چشمهام اونقدر طولانی شد که مجبور شدم دوباره خودم ازش بپرسم:

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان طلایه pdf از نگاه عدل پرور

  خلاصه رمان :       طلایه دخترساده و پاک از یه خانواده مذهبی هست که یک شب به مهمونی دوستش دعوت میشه وتوراه برگشت در دام یک پسر میفته ومورد تجاوز قرار می گیره دراین بین چند روزبعد برایش خواستگار قراره بیاید و.. پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رگ خواب از سارا ماه بانو

    خلاصه رمان :       سامر پسریه که یه مشکل بزرگ داره ..!!! مشکلی که زندگیش رو مختل کرده !! اون مبتلا به خوابگردی هست ..!!! نساء دختری با روحیه ی شاد ، که عاشق پسر داییش سامر شده ..!! ایا سامر میتونه خوابگردیش رو درمان کنه؟ ایا نساء به عشق قدیمیش میرسه؟   به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خطاکار

    خلاصه رمان :     درست زمانی که طلا بعداز سالها تلاش و بدست آوردن موفقیتهای مختلف قراره جایگزین رئیس شرکت که( به دلیل پیری تصمیم داره موقعیتش رو به دست جوونترها بسپاره)بشه سرو کله ی رادمان ، نوه ی رئیس و سهامدار بزرگ شرکت پیدا میشه‌. اما رادمان چون میدونه بخاطر خدمات و موفقیتهای طلا ممکن نیست

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خاطره سازی

    خلاصه رمان:         جانان دختریِ که رابطه خوبی با خواهر وبرادر ناتنی اش نداره و همش درگیر مشکلات اوناس,روزی که با خواهرناتنی اش آذر به مسابقه رالی غیرقانونی میره بعد سالها با امید(نامزدِ سابقِ دوستش) رودررو میشه ,امید بخاطر گذشته اش( پدر جانان باعث ریختن ابرویِ امید و بهم خوردنِ نامزدیش شده) از پدرِ جانان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تموم شهر خوابیدن

    خلاصه رمان:       درمانگر بيست و چهارساله ای به نام پرتو حقيقی كه در مركز توانبخشی ذهنی كودكان كار می‌كند، پس از مراجعه ی پدری جوان همراه با پسرچهارساله اش كه به اوتيسم مبتلا است، درگير شخصيت عجيب و پرخاشگر او می‌شود. كسری بهراد از نظر پرتو كتابی است قطور كه به هيچ كدام از زبان

جهت دانلود کلیک کنید
رمان بوسه گاه غم

  دانلود رمان بوسه گاه غم   خلاصه : حاج خسرو بعد از بیوه شدن عروس زیبا و جوونش، به فکر ازدواج مجددش میفته و با خواستگاریِ آقای مطهری، یکی از بزرگترین باغ دارهای دماوند به فکر عملی کردن تصمیمش میفته که ساواش، برادرشوهر شهرزاد، به شهرزاد یک پیشنهاد میده، پیشنهادی که تنها از یک عشق قدیمی و سوزان نشأت

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دخمل بلوچ _زیبا
دخمل بلوچ _زیبا
2 سال قبل

کممممممم و کم کم داره بی نمک میشه هااهاهاهاه

دخمل بلوچ _زیبا
دخمل بلوچ _زیبا
2 سال قبل

کمممممممم

sanaz
sanaz
2 سال قبل

خیلی کم بود خیلی خیلی اوف خدا🤦‍♀️🙁

اتنا
اتنا
2 سال قبل

میدونی دلتنگی یعنی چی؟ یعنی من از پارت 169 منتظرم داستان شیدا تموم بشه برسه به شیوا. نه اینکه دلم بخواد فقط شیوا بزاری و از شیدا نزاری نه! منظورم ای لفت دادنت هست
البته اگر ذره برای نظرهامون احترام قائل باشی و بیای نظراتمون رو بخونی!( و مثل رمان دلارای نیای بگی همین که هست نمیخوای نخون) 👀 💔

......
......
2 سال قبل

چرا آنقدر لفت میدید؟ پارت کوتاه ،برخی جملات چندین بار تکرار شده،وقت کشی در رمان خیلی زیاده(خیلی زیاد فکر میکنن و این جذابیت رمان کم میکنه) جای حساس که میرسه میپره روی اون یکی خواهر.خیلی حواشی زیاد داره که واقعا آدم خسته میکنه.

یه آدمی
یه آدمی
2 سال قبل

عزیزم یک هفته هست ما سر یه املت موندیم امروز فقط املت خورد و یه سوال پرسید بخدا جیگرمون خون شده دیگه

عاطفه
عاطفه
2 سال قبل

چرا برای نظرهای ما ارزش قائل نمی‌شید؟پارت کمه..تا ده سال دیگه رمان تموم نمیشه …خب ماهم کارو زندگی داریم هر روز دنبال دوتا خط؟انصافه خدایی؟

aram
aram
2 سال قبل

خدا شکرت😐✋

من منم
من منم
2 سال قبل

🤮😪کم

مریم
مریم
2 سال قبل

چرا انقد کم

دسته‌ها
10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x