از درون داشتم منفجر میشدم
باورم نمیشد اینطوری رهام کرده و میخواست از سر خودش بازم کنه

توی نور کم سویی که از خونه میومد و فضا رو روشن کرده بود روی زمین نزدیک ساحل نشستم و درحالیکه پاهامو به آغوش میکشیدم

سرمو روی زانوهام گذاشتم و نفسم رو آه مانند بیرون فرستادم حالا باید چیکار میکردم ؟

واقعا دیگه بریده بودم
نمیتونستم بیشتر از این برای داشتنش تلاش کنم

اصلا چی شد که کارم به اینجا کشید ؟؟
مگه من همونی نبودم که از آراد متنفر بودم و همش قصد بازی دادن و ازش سواستفاده کردن رو داشتم

پس الان چه مرگمه ؟؟
این چه حال و روزیه ؟؟

لعنت به من ….
به منی که اینطوری افسار دلم از دستم در رفته و توی منجلابی که خودم درست کرده گرفتار شده بودم

چشمامو بستم و سعی کردم به صدای دریا گوش بدم و این دل ناآرومم رو آروم کنم !!

یکدفعه با بادی که وزید
بی اختیار به خودم لرزیدم
بازوهام رو توی آغوش کشیدم

توی هوا حال و هوای خودم بودم که یهویی با حس گرمای زیادی که در برم گرفت
چشمامو باز کردم که چشمام قفل چشمای آریا شد

آریایی که جدیدا عجیب مشکوک میزد
کت خودشو روی تنم انداخته و با دیدن نگاه خیرم کنارم نشست

_خوبی ؟؟

با این سوالش پوزخندی روی لبم نقش بست
الان داشت حال من رو میپرسید ؟؟

هه اونم کسی که اون همه بلا سر من آورد و اذیتم کرد ؟؟

بی اختیار نگاهم روی صورتش چرخید
با دیدن جای جای صورتش که کبود شده بود
یاد ضربه های آراد افتادم که اونطوری به باد کتک بسته بودش

تو دنیای دیگه ای غرق بودم که دستش رو جلوی صورتم تکونی داد

_کجایی ؟؟

به سختی نگاه ازش گرفتم
و صورتمو ازش برگردوندم و بی اهمیت به حرفش گفتم :

_میشه بری؟؟

بدون اینکه از جاش کوچکترین تکونی بخوره
دستاش رو دوطرفش روی زمین گذاشت و درحالیکه بهشون تکیه میزد

بی تفاوت خطاب بهم گفت :

_نه !!

با حرص به جون لبام افتادم
حالا که اون نمیره پس من میرم

با این فکر تکونی به خودم دادم و خواستم بلند شم که صدام زد و گفت :

_هر وقت بخوای من از اینجا میبرمت !!

پاهام به زمین چسبید
میخواست من رو ببره ؟!
اصلا اون از کجا این حرفایی که بین من و آراد بوده رو میدونه

عصبی از فکری که به ذهنم رسید اخمام توی هم فرو رفت و دهن باز کردم چیزی بهش بگم که زودی گفت :

_فال گوش نموندم خود آراد چند دقیقه قبل پیش بچه ها گفت

با حرص پوست لبم رو با دندون کشیدم
که طعم تلخ خون توی دهنم پیچید

_هه پس دیرش بوده که زودی از شرم خلاص شه

سری تکون داد
و با لحنی که انگار میخواد من رو بسوزونه گفت :

_وقتی مهسا با اون لوندی کنارشه تو رو میخواد چیکار ؟؟

با دندون قروچه ای که کردم عصبی به سمتش چرخیدم
مطمعن بودم الان از چشمام آتیش میباره
نگاهش رو بین چشمام چرخوند و با خنده گفت :

_چیه دختر نزنیمون ؟؟

زیرلب طوری که بشنوم حرصی زمزمه کردم :

_ارزش زدنم نداری

_شنیدم چی گفتی

پوزخندی زدم و دستمو به نشونه برو بابا توی هوا تکونی دادم و بلند شدم و ازش دور شدم
چون بیش از این کِشِش بحث کردن با این و اون رو نداشتم

نزدیکای خونه بودم که صدای بلندش که من رو مخاطب قرار داده بود به گوشم رسید

_یادت نره هر وقت خواستی بری بدون که من هستم

وارد خونه شدم و با اعصابی داغون از پله ها بالا رفتم

این وسط این آریا چی از جونم میخواست نمیدونستم
معلوم بود میخواد از آب گِل آلود ماهی بگیره و این وسط به وسیله من میخواست حرص آراد رو دربیاره

کسی توی سالن نبود
از پله ها بالا رفتم و خودم روی داخل اتاقم انداخته و بی حوصله روی تخت دراز کشیدم

یکدفعه صورتم درهم شد لعنتی انگار ماشینی از روم رَد شده باشه تموم جونم درد میکرد

اینقدر به سقف اتاق خیره شدم
که کم کم از شدت خستگی پلکام روی هم افتاد و به خواب عمیقی فرو رفتم

نیمه های شب با حس تشنگی که دچارش شده بودم بیدار شدم و خسته به پهلو چرخیدم

حس و حال پاشدن نداشتم
پس میخواستم باز خودم رو به خواب بزنم و بخوابم

ولی نمیشد یعنی نمیتونستم
چون اینقدر وحشتناک تشنه ام بود که گلوم میسوخت

بلند شدم گیج و تلو تلو خوران بیرون رفتم
بعد از اینکه وارد آشپزخونه شدم و آب خوردم
بطری نصف و نیمه آب رو دستم گرفتم تا با خودم به اتاقم ببرم

ولی همین که وارد سالن طبقه بالا جایی که اتاقا قرار داشتن شدم با شنیدن زمزمه های آشنایی پاهام از حرکت ایستاد

و بی اختیار تموم تنم گوش شد تا بشنوم صدا از کجا میاد
صدا از اتاق آراد به گوش میرسید
آب دهنم رو صدا دار قورت دادم و قدمی سمت اتاقش برداشتم

در نیمه باز بود
از لای در نیم نگاهی به داخل انداختم

یکدفعه با دیدن چیزی که جلوی چشمام بود
بند دلم پاره شد و بطری آب توی دستام لرزید و نزدیک بود از بین دستای لرزونم پایین بیفته

مهسا با لباس خواب سک…سی و فوق العاده ها…ت رو به روی آراد ایستاده و درحالیکه داشت باهاش حرف میزد با نازم براش دلبری میکرد

نگاهم روی شکم بزرگش چرخید
چطور روش میشد و خجالت نمیکشید با این شکم همچین لباسی بپوشه

نگاهم روشون در گردش بود
آراد رو به روی من روی تخت نشسته بود ولی مهسا پشت بهم ایستاده بود و من رو نمیدید

از شدت عصبانیت پشت پلکم شروع کرد به پریدن ، بی اختیار دندونامو روی هم سابیدم و با حرص خیرشون شدم

نمیدونم چقدر اونجا ایستاده بودم
که آراد متوجه ام شد
با حس سنگینی نگاهش به خودم اومدم و باهاش چشم تو چشم شدم

پوزخندی به صورت عصبانیم زد
و جلوی چشمای گرد شده ام دستش رو به سمت مهسا گرفت و به آغوشش دعوتش کرد
مهسا با نیش باز روی پاهای آراد نشست
که دست آراد روی گودی کمرش نشست و شروع کرد به ناز و نوازش کردنش

با نشستن لبهاش روی گردن مهسا و بلند شدن صدای آ…ه و نا…له هاش قلبم یخ زد و نفسم گرفت

باورم نمیشد آراد برای سوزوندن من داره جلوی چمشای من این عجوزه رو اینطوری میبوسه

هنوز امید داشتم
آره امید داشتم که رهاش کنه و فقط برای سوزوندن من داره این کارا رو میکنه
ولی وقتی یکدفعه جلوی چشمام لبهاش روی لبهای مهسا گذاشت و روی تخت خوابوندش و روش خیمه زد فهمیدم دیگه همه چی تموم شده اس

خداااا حس میکردم قبلم میخواد وایسه
دستم رو به دیوار تکیه دادم تا نیفتم
میدونست من دارم میبینمش و بازم اینطوری میکرد میدونست داره نابودم میکنه ولی بازم دست از کاراش نمیکشید ؟؟

لرزون قدمی سمت در برداشتم تا چیزی بهشون بگم ولی دستم به دستگیره در نرسیده بود با شنیدن صدای آ…ه و نا…له هاشون پشیمون شده به سیم آخر زده و با عجله وارد اتاقم شده و درو محکم بهم کوبیدم

بریده بودم دیگه نمیتونستم تحمل کنم
بسه هر چی کوتاه اومدم
با صورتی از اشک خیس شده چرخی دور خودم زدم یکدفعه با فکری که به ذهنم رسید با عجله به سمت چمدونم که گوشه اتاق بود راه افتادم

هنوز صدای آ…ه و نا…له هاشون میومد در کسری از ثانیه چمدونم رو جمع کرده و با عجله و صورتی از اشک خیس شده بیرون زدم

از پله ها پایین رفتم
اشک تموم صورتم رو در برگرفته بود

نمیدونستم کجا برم و چیکار کنم
فقط میخواستم هرچی زودتر از اینجا دور شم و برم

با ورودم به حیاط عصبی داشتم چمدون دنبال خودم میکشیدم که با شنیدن صدای زوزه سگ ها چشمام گرد شد

به امید پیدا کردن ماشینی با ترس لبه جاده ایستادم ولی هرچی منتظر ایستادم خبری نمیشد

فین فین کنان دماغم رو بالا کشیدم
و زیرلب حرصی زمزمه کردم :

_بسه هرچی کوتاه اومدی و دنبالش بودی

باید میرفتم و از اینجا دور میشدم
از همه جا خسته و بریده بودم

یکدفعه با سوز سرمایی که حس کردم
توی خودم جمع شدم که ماشینی کنار پام ایستاد

_کجا میری خوشکله ؟؟

خودم عقب کشیدم

_مزاحم نشید آقا

سمج سرش رو از ماشین بیرون آورد و صدام زد :

_کم ناز کن بپر بالا دختر

پوووف کلافه ای کشیدم و بلند گفتم :

_برو رَد کارت بابا

ماشین رو پارک کرد و پیاده شد

_چیه نکنه طرف غالت گذاشته ؟؟ نگران نباش خودم برای یه شب هرچی میخوای بهت میدم

دندون قروچه ای کردم
و میخواستم سمتش حمله ببرم که ماشینی کنارمون ایستاد و صدای عصبی کسی باعث شد مرد مزاحم ازم فاصله بگیره

_اینجا چه خبره ؟؟

صدای عصبی آریا بود که داشت به سمتمون میومد ، مرد مزاحم بدون اینکه کم بیاره
خودش رو نزدیکم کرد و جدی گفت :

_هیچی نامزدمه شما مزاحم نشو

آریا یقه اش رو گرفت و کشید :

_چی واسه خودت زِر زِر میکردی

مرد مزاحم معلوم بود شوکه شده چون چشماش گرد شد و ناباور دستش روی دستای آریا گذاشت

_چیکار میکنی دستت رو بکش

پشت بند این حرفش مشت محکم آریا توی صورتش کوبیده شد و صدای آاااخ بلندش بالا گرفت

با پشت روی زمین افتاد
آریا میخواست باز به سمتش بره که سد راهش شدم و حرصی گفتم :

_ولش کن !!

با نفس نفس نگاهش رو بهم دوخت

_ولی مگه نم…..

بی حوصله توی حرفش پریدم

_بیخیالش فقط منو از اینجا ببر !!

دودل نیم‌ نگاهی سمت اونی که روی زمین خونی افتاده بود ، انداخت و خطاب بهم گفت :

_باشه سوار شو

سوار ماشینش شدم
که پشت ماشین نشست و با سرعت توی جاده افتاد

تموم مدت فقط بیصدا اشک میریختم
و اونم انگار میدونست چه مرگمه هیچی ازم نمیپرسید

مدام صحنه های که دیده بودم جلوی چشمام زنده میشد و روح و روانم رو بهم میریخت

نمیدونم چندساعتی توی جاده بودیم
که بالاخره ماشین رو کنار جاده متوقف کرد و به سمتم چرخید

_خوبی ؟؟

میدونستم با این حجم گریه الان چشمام کاسه خونن پس بدون اینکه به سمتش بچرخم فین فین کنان دماغمو بالا کشیدم و لرزون گفتم :

_به نظرت خوبم ؟؟ اگه خوب باشم توی ماشین تویی که قصد تجا..وز و دست درازی بهم رو داشتی میشینم ؟؟

شاکی گفت :

_حالا مشکلت منم ؟؟

بدون تعارف چند برگه از جعبه دستمال کاغذی جلوم برداشتم و درحالیکه صورتمو پاک میکردم

با غیض لب زدم :

_آره توام مشکلی ، اصلا همه شما مردا سر تا پا یه کرباسید

_ای بابا

دستمال های کثیف و مچاله شده توی دستم رو از پنجره نیمه پایین کشیده ماشین به بیرون پرت کردم

و عصبی خطاب بهش گفتم :

_چیه ؟؟ مگه دروغ میگم

فهمید عصبیم و نباید باهام بحث کنه
چون دستاش رو به نشونه تسلیم بالای سرش برد و گفت :

_اوکی اوکی تو راست میگی حالا آروم باش

بی حوصله نیم نگاهی به بیرون انداختم
تقریبا هوا روشن شده بود

با فکری که به ذهنم رسید در ماشین رو باز کردم تا پیاده شم که با تعجب نگاهم کرد و گفت :

_چیکار میخوای بکنی ؟؟

پیاده شدم و درهمون حال که به سمت در عقب میرفتم تا وسایلم رو بردارم بلند گفتم :

_هیچی فقط میخوام بقیه راه رو خودم برم تا همینجا هم که منو رسوندی دستت دردنکنه !!

پیاده شده و با عجله به سمتم اومد

_معلوم هست داری چی میگی ؟؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۲ / ۵. شمارش آرا ۱

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان لانتور pdf از گیتا سبحانی

  خلاصه رمان :       دنیا دختره تخسی که وقتی بچه بود بیش فعالی شدید داشت یه جوری که راهی آسایشگاه روانی شد و اونجا متوجه شدن این دختر یه دختر معمولی نیست و ضریب هوشی بالایی داره.. تو سن ۱۹ سالگی صلاحیت تدریس تو دانشگاه رو میگیره و با سامیار معتمدی پسره مغرور و پر از شیطنت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بازی های روزگار به صورت pdf کامل از دینا عمر

          خلاصه رمان:   زندگی پستی و بلندی های زیادی دارد گاهی انسان ها چنان به عمق چاه پرتاب می شوند که فکر میکنن با تمام تاریکی و دلتنگی همانجا میمانند ولی نمیدانند که روزی خداوند نوری را به عمق این چاه میتاباند چنان نور زیبا که بر عالوه سیاه چال ،دلت را هم نورانی میکند.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لالایی برای خواب های پریشان از فاطمه اصغری

    خلاصه رمان :         دریا دختر مهربون اما بی سرزبونی که بعد از فوت مادر و پدرش زندگی روی جهنمی خودش رو با دوتا داداشش بهش نشون میده جوری که از زندگی عرش به فرش میرسه …. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آبان به صورت pdf کامل از هاله نژاد صاحبی

  خلاصه رمان:   دو فصل آبان         آبان زند… دختره هفده ساله‌ای که به طریقی خون بس یک مرد متاهل میشه! مردی جذاب که دلبسته همسرشه اما مجبور میشه آبان و عقد کنه!     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز ۴.۴ /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ارتعاش pdf از مرضیه اخوان نژاد

    خلاصه رمان :     روزی شهراد از یه جاده سخت و صعب العبور گذر میکرده که دختری و گوشه جاده و زخمی میبینه.! در حالیکه گروهی در حال تیراندازی بودن. و اون دختر از مهلکه نجات میده.   آیسان دارای گذشته ای عجیب و تلخ است و حالا با برخورد با شهراد و …      

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هکمن
رمان هکمن

دانلود رمان هکمن   خلاصه : سمیر، هکر ماهری که هیچکس نمی تونه به سیستمش نفوذ کنه، از یه دختر باهوش به اسم ماهک، رو دست می خوره و هک می شه و همین هک باعث یه کل‌کل دنباله دار بین این دو نفر شده و کم کم ماهک عاشق سمیر می شه غافل از اینکه سمیر… به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

15 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
علی
علی
2 سال قبل

مسئولین رسیدگی کنن اخه روزی یک پارت انصاف نیست بکنش روزی دوتا موهام سفید شد😐

آراد
آراد
پاسخ به  علی
2 سال قبل

تازه هر روزم نمیزارن بیشتر اوقات یه روز در میون میزادن

علی
علی
پاسخ به  آراد
2 سال قبل

الان متوجه شدم دوروز یه بار ظلمه بخدا

آراد
آراد
پاسخ به  علی
2 سال قبل

👍👍

مریم
مریم
2 سال قبل

اقاااااااا جان مادرت بزار دیروزم که نزاشتی یه پارت دیگه امروز بزار

asma
asma
2 سال قبل

وای خدا خیلی کمه
همش این مهسا خر و اراد رو مخن خدا کنه بلایی سر نازی بدبخت نیاد

آراد
آراد
2 سال قبل

واای چقدر کم

علوی
علوی
2 سال قبل

یعنی زن‌ها نباید به سیم آخر بزنن!!
رسماً خل شد رفت سوار ماشین آریا شد!!!!

نانا
نانا
پاسخ به  علوی
2 سال قبل

توقع داشتی چیکار کنه بمونه پیش اون پسره؟ از بین بد و بدتر بدترو انتخاب کرد خب

نرگس
نرگس
پاسخ به  نانا
2 سال قبل

من دارم میمیرم بیشتر بزار ترووووووووخدا

علوی
علوی
پاسخ به  نانا
2 سال قبل

دقیقاً نباید گذاشت زن‌ها به سیم آخر بزنن برای همین.
به توقع من باشه براش یه نامه با شرح کامل ماجرا همینطور جواب آزمایشگاهی باردار بودن نازی رو می‌فرستم و نازی رو برای ۲ یا سه سال گم و گور می‌کنم. شاید یه عکس از ازدواج نازی با آریا براش بفرستم تو سواحل یونان که دختر آریا و پسر نازی هم بغلشون هستن.
حالا شازده بدوئه که ثابت کنه این زن من بوده و اون بچه منه. تنها بدی این سناریو اینه که آریا خیلی چندشه

آراد
آراد
پاسخ به  علوی
2 سال قبل

🤣🤣🤣🤣🤣

ح
ح
2 سال قبل

چقدر کم میزاری

۰
۰
پاسخ به  ح
2 سال قبل

بیشتر بزار

آیناز
آیناز
پاسخ به  ۰
2 سال قبل

واقعا که آدمومیزارن توخماری بابانویسنده گرامی لطفا زود به زودپارت بزارداستانش خوبه ولی هرموقع میخونمش ازاین آراد حرصم میگیره دوست دارم خفش کنم بااین مهسای چندش …

دسته‌ها
15
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x