رمان عشق ممنوعه استاد پارت 175 - رمان دونی

 

وحشت زده به عقب برگشتم
یکدفعه با دیدن امیری که با چشمای
به خون نشسته نگاهش به ماشین
دوخته بود

از شدت ترس یه آن حس کردم قلبم
ایستاد
با دستایی که از شدت ترس و استرس
عرق کرده بودن پایین مانتوام رو چنگ
زدم

– اصلا ماشین رو نگه نداری هااااا

حرصی فرمون رو پیچوند و گفت :

– شیطونه میگه پیاده شم تا میخوره
بزنمش

فکر میکرد به این راحتی میتونه امیر
رو بزنه نمیدونست اون دیونه تر از این
حرفا بود

-نه نه آبجی حواسم هست

بالاخره بعد از یه ساعتی که پر بود از
استرس و ترس ماشین رو کنار خیابون
خلوتی پارک کرد و به سمتم برگشت

– گمون کرد حالا میتونی راحت باشی

با ترس با عقب چرخیدم
راست میگفت هیچ خبری ازش نبود

با دلهره دستمو روی سینه ام گذاشتم و
از ته دل نفس راحتی کشیدم اووووف به
خیر گذشته بود

– دست مریزاد داری هاااا داداش

بادی به عبغب انداخت و مردونه خندید :

– ما اینیم دیگه …..

داشت یکریز از خودش تعریف میکرد
ولی من خسته تر از اونی بودم که‌
بخوام به حرفاش گوش بدم

– بی زحمت من رو تا یه مسافرخونه
برسون

– به روی چشم !!

بعد از اینکه من رو به یه مسافرخونه
رسوند و رفت تازه فهمیدم یه پاپاسی
پول ته جیبم ندارم و برای اینکه یه شب
اونجا بمونم مجبور شدم

گردنبندی که گردنم بود رو گرو بزارم
گردنبندی که هدیه آراد و خیلی برام
با ارزش بود

به سختی روی تخت دراز کشیدم
و به سقف کدر و نسبتا کثیفش خیره
شدم

دکتر بهم گفته بود استراحت مطلق
داشته باشم ولی منه لعنتی یکریز در حال
راه رفتن و در معرض ترس اضطراب
بودم

ترس و اضطرابی که برام عین
سم میموند
خدایا خودت حافظ بچه ام باش

یعنی الان آراد متوجه نبود من شده
بود ؟!
خسته چشمامو بستم تا یه کم استراحت کنم که یکدفعه تقه ای به در اتاق خورد
و من رو ار حال هوای خودم بیرون
کشید

نمیخواستم در رو باز کنم چون هنوز میترسیدم
توی سکوت روی تخت نشستم که باز تقه دیگه ای به در کوبیده شد

به آرومی از روی تخت پایین رفتم
و از چشمی در نیم نگاهی به بیرون انداختم

کسی دیده نمیشد
اخمامو توی هم کشیدم و با دقت بیشتری به بیرون خیره شدم نه هیچ چیزی پیدا نبود

یعنی چی ؟؟ چطور همچین چیزی امکان داشت
شاید صاحب مسافرخونه اس و کاری باهام داره با این فکر دل رو به دریا زدم

و در رو باز کردم
بازم هیچ کسی رو نمیتونستم ببینم
با تعجب جلو رفتم ولی همین که سرمو به سمت چپ خم کردم تا بهتر ببینم

یکدفعه امیری که فکر میکردم گمم کرده و رفته
جلوم ظاهر شد و با چشمای به خون نشسته ای گفت :

_به به نازی خانوم ….

داشتم درست میدیدم ؟!
درست مثل کسی که جن دیده قبض روح شدم و رنگم پرید

_تو ت…و این….جا چ…….

دندوناش روی هم سایید

_چیه به تتِه پِته و لُکنت افتادی ؟؟

با عجله و دستپاچه قبل از اینکه وقت رو از دست بدم عقب رفتم و با یه حرکت خواستم در روش ببندم

که فهمید و قبل از اینکه در روش بسته بشه
پاشو لای در گذاشت و با دستش ضربه محکمی به در کوبید

_نبند دروووو

لرزون صداش زدم و گفتم :

_برو تو رو خدا دست از سرم بردار

انگار قدرتش چند برابر شده باشه هُل محکمی به در داد که تلو تلو خوران به عقب رفتم

با قدمای بلند و عصبی سمتم اومد که یکدفعه درد نسبتا بدی زیر شکمم پیچید و باعث شد صورتم از درد توی هم فرو بره

_آاااخ

دستمو زیردلم گذاشتم و خم شدم
با دیدن حال بدم قدماش ازحرکت ایستاد و با نگرانی پرسید :

_حالت خوبه؟؟

دست آزادم رو به نشونه سکوت جلوش گذاشتم

_نیا جلو

_لعنتی چرا دیوونه شدی و اینطور از دست من فرار میکنی هاااا ؟؟

از شدت درد لبمو زیر دندون فشردم و با بغضی که داشت گلوم رو پاره میکرد جیغ کشیدم :

_چون میخوای بچه ام رو ازم بگیری فکر نکن نفهمیدم که چی داره توی اون سرت میچرخه امیرررررر

ایستاد و جدی گفت :

_ولی من هرکاری میخوام بکنم فقط بخاطر خودته

با این حرفش بدون توجه به حال بدم عصبی به سمتش یورش بردم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان فال نیک به صورت pdf کامل از بیتا فرخی

  خلاصه رمان:       همان‌طور که کوله‌‌ی سبک جینش را روی دوش جابه‌جا می‌کرد، با قدم‌های بلند از ایستگاه مترو بیرون آمد و کنار خیابان این‌ پا و آن پا شد. نگاه جستجوگرش به دنبال ماشین کرایه‌ای خالی می‌چرخید و دلش از هیجانِ نزدیکی به مقصد در تلاطم بود! از صبح انگار همه چیز داشت روی دور تند

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ربکا pdf از دافنه دوموریه

  خلاصه رمان :       داستان در باب زن جوان خدمتکاری است که با مردی ثروتمند آشنا می‌شود و مرد جوان به اوپیشنهاد ازدواج می‌کند. دختر جوان پس از مدتی زندگی پی می‌برد مرد جوان، همسر زیبای خود را در یک حادثه از دست داده و سیر داستان پرده از این راز بر می‌دارد مشهورترین اقتباس این اثر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خشت و آیینه pdf از بهاره حسنی

    خلاصه رمان :   پسری که از خارج میاد تا یه دختر شیطون و غیر قابل کنترل رو تربیت کنه… این کار واقعا متفاوت خواهد بود. شخصیتها و نوع داستان متفاوت خواهند بود. در این کار شخصیت اولی خواهیم داشت که پر از اشتباه است. پر از ندانم کاری. پر از خامی و بی تجربگی.می خواهیم که با

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلبر طناز من
دانلود رمان دلبر طناز من به صورت pdf کامل از anahita99

      خلاصه رمان دلبر طناز من :   به نام الهه عشق و زیبایی یک هویت یک اصل و نسب نمی دانم؟ ولی این را میدانم عشق این هارا نمی داند او افسار گسیخته است روزی به دل می اید و کل عقل را دربر میگیرد اما عشق بهتر است؟ یا دوست داشتن؟ تپش قلب یا آرام زدن

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حس مات pdf از دل آرا دشت بهشت

  خلاصه رمان:       داستان درباره سه خواهره که در کودکی مادرشون رو از دست دادن.پسر دوست پدرشان هم بعد از مرگ پدر و مادرش با اونها زندگی میکنه ابتدا یلدا یکی از دختر ها عاشق فرزین میشه و داستان به رسوایی میرسه اما فرزین راضی به ازدواج نیست و بعد خواهر دوم یاسمین به فرزین دل میبازه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هیچ ( جلد دوم) به صورت pdf کامل از مستانه بانو

      خلاصه رمان :   رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که مستقل شود. نازخاتون چشم از رفتن پسرش گرفت و به ترمه

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
14 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
علوی
علوی
2 سال قبل

یه مقاله خوندم در مورد ترس از انتها، در مورد نویسندگانی بود که به شدت علاقه‌مند به شخصیت‌ها، فضا یا روند داستانشون می‌شن. اینجور مواقع ترس دارن از تمام کردن مطلب. پس چندتا کار ممکنه بکنن، 1) کلاً داستان رو رها می‌کنن که تموم نشه. 2) کش می‌دن قضیه رو با روند یا اتفاقات تکراری. 3) فصل بعد می‌نویسن برای داستان، و باز فصل بعد، و بعدی و … در حالی که واقعاً داستان تمومه و نیاز خاصی به فصل‌های بعد نداره. 4) شهرزاد می‌شن و از دل داستان داستان بعد رو متولد می‌کنن. این با بند قبل متفاوته، چون داستان و ماجرا جدید می‌شه، فقط فضا یا بعضی شخصیت‌ها حفظ می‌شن، درحالی که فصول ادامه‌دار، دقیقاً خط قبلی رو پیش می‌بره و انگیزه‌های درونی داستان رو حفظ می‌کنه.
فکر کنم نویسنده محترم دچار مشکل دوم شدن. به شخصه 4 رو ترجیح می‌دم. اثار بزرگ ادبی یا سینمایی به روش 3 یا 4 ادامه پیدا کردن. اما روش 2 نابودکننده بهترین‌ها بوده همیشه

Barsam
Barsam
2 سال قبل

علاوه بر پارت های کوتاه،روند رمان خیلی افتضاح شده و به نظرم دیگه ارزش خوندن نداره

Mahi
Mahi
2 سال قبل

چرا انقدر کمه اَه ، فاطمه خانم به نویسنده بگین اگه مخت فقط در حد دو تا دیالوگ کار میکنه کلا رمان ننویس که حرصمون ندی ، اَه اَه

Helma
Helma
2 سال قبل

میگما میگف امیر نازیو گم‌ کرد دوباره پیداش کرد بهتر نبود؟
بعد چرا همچینه یهو همههههه از پارتا شوت میشن بیرون اصن بقیه نقشا معلوم نیس چیشدن زنده ان ایشالا؟:/

neda
neda
2 سال قبل

لعنت بهت نازی… مسخرشو در آوردی دیگ،این دیگ چه رمانی داره میرسه ب دویست پارت هنوز هیچ غلططططییییی نکردن… جمع کن دیگ نویسنده، برای بیشتر شدن رمانت الکی کشش نده ک از مزه بیفته، ببین همه زده شدن… شورشو در نیار لطفا.. فاطی اینارو بش بگو 😂

neda
neda
2 سال قبل

فاطی بیا روبیک کارت دارم

negar
negar
2 سال قبل

چقدر کمه

ساحل
ساحل
2 سال قبل

چه قدر مفهومی بود 😒
گمش کرد بعد پیداش کرد😏
ایوا بابا دس‌خوش✋

neda
neda
2 سال قبل
پاسخ به  ساحل

👍🏻

پ ا
پ ا
2 سال قبل

بالاخره ی نمه اتفاقی افتاد 🤲

⁦ಠ_ಠ⁩
⁦ಠ_ಠ⁩
2 سال قبل

و اینطور بود که نه از این و نه از عشق صوری اتفاق جدیدی دریافت نکردم⁦ಠಿ_ಠಿ⁩

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط ⁦ಠ_ಠ⁩
Zahra
2 سال قبل

روزی دوخط پارته فقط ک هیچ اتفاق خاصیم توش نمیوفته😑

دسته‌ها
14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x