چپ چپ نگام کرد و با حرص گفت :
_آره !!
به طرفش چرخیدم و با ترس زمزمه کردم :
_یع…یعنی چی که میگی توی کُماس !؟
دستی به صورتش کشید
_یعنی اینکه بدجور زدی ناکارش کردی
آب دهنم رو قورت دادم و وااای بلندی زیرلب زمزمه کردم چه خریتی کردم خدای من !!
یعنی چی توی کماس ؟! یعنی ممکنه که بمیره اون وقت من میشم چی ؟؟ یه قاتل ؟؟!!
با وحشت به طرف آراد برگشتم و با لُکنت لب زدم :
_می….میمیره ؟؟!
نگاهش رو بین چشمام چرخوند
_معلوم نیست
دستام شروع کردن به لرزیدن ، یعنی چی معلوم نیست ؟!
با درموندگی لب زدم :
_من باید چه خاکی توی سرم بریزم ؟!
انگار جنون بهم دست داده باشه خودمو لبه تخت کشوندم و درحالیکه سعی داشتم بلند شم مدام زیر لب با خودم زمزمه میکردم :
_باید برم
دستم از پشت کشیده شد و آراد خشن گفت :
_بهت پیشنهاد میکنم پاتو از این خونه بیرون نزاری وگرنه ….
دستم مشت شد که بعد از مکثی جدی ادامه داد :
_گیر شغالای آریا که در خونه کمین کردن میفتی !
نگران به طرفش چرخیدم
_مگه نرفتن ؟!
بلند شد و درحالیکه دستی به لباساش میکشید با پوزخندی گفت :
_فکر میکنی اونا به این راحتی ها بیخیال تو میشن ؟؟!
راست میگفت اونا به این راحتی ها دست بردار نبودن منم نای تکون خوردن از سر جام رو نداشتم و بدجوری داشتم توی تب و لرز بدی میسوختم
آراد وقتی دید سکوت کردم به طرف در اتاق رفت و در همون حال بلند گفت :
_پس بشین سرجات و همینجا بمون ، منم برم یه سر به پریا بزنم
سری در تایید حرفاش تکونی دادم که از اتاق بیرون رفت و درو بست بی حال باز روی تخت دراز کشیدم و به سقف زُل زدم
دمای بدنم داشت هی بالا و بالاتر میرفت و من با چشمای نیمه باز لبای خشکیده ام رو تکونی دادم و به پهلو چرخیدم و جنین وار توی خودم جمع شدم
دندونام از شدت لرز روی هم بند نمیشدن و صدای تیک تیکشون توی مغزم اِکُو میشد چشمام رو بستم و خواستم بخوابم ولی یکدفعه با نقش بستن عزیزی که با سر خونی روی زمین افتاده بود
تکونی خوردم و با ناله ای آروم چشمام رو باز کردم و زیر لب زمزمه وار نالیدم :
_نه من نخواستم اینطور بشه !!
گلوم میسوخت و چشمام مدام روی هم میفتادن ولی از ترس دیدن دوباره صورت عزیز سعی میکردم باز نگهشون دارم و مقاومت نشون بدم
نمیدونم چقدر توی این حال سوختم که در اتاق باز شد و آراد درحالیکه داخل میشد با سری پایین افتاده یکراست به طرف کمد لباسی رفت و بلند خطاب بهم گفت :
_پریا تخت گرفته خوابیده انگار نه انگار اینقدر خونه شلوغ بوده
پیراهنش رو از تنش بیرون کشید و شلوارکی از توی کمد بیرون آورد و پشت به من پوشید و با بالاتنه لخت به طرفم برگشت و به سمت تخت اومد
ولی تا چشمش به صورتم خورد چشماش گرد شد و با نگرانی لب زد :
_چت شده ؟!؟
حتی نای یه کلمه حرف زدن هم نداشتم دستای لرزونم رو لای پام مچاله کردم و بیشتر توی خودم جمع شدم که با عجله به سمتم قدم تند کرد و دستش روی پیشونیم نشست
_اووووه تو که داری میسوزی دختر !!
سرم روی بالشت تکونی دادم که موهای آشفته ام توی صورتم ریخت
_باید بری حمام وگرنه تشنج میکنی !!
با یه حرکت توی آغوشم کشید و با قدمای بلند به سمت حمام رفت
توی حال بدی دست و پا میزدم و اصلا متوجه اطرافم نمیشدم فقط حس میکردم چقدر تنم داغه و دارم میسوزم زیر لب ناخودآگاه شروع کردم به آ…ه و نا…له کردن که آراد توی وان گذاشتم
_هیچی نیست الان حالت بهتر میشه
سرمو روی لبه وان تکونی دادم و بی اراده انگار توی دنیای دیگه ای سیر میکنم شروع کردم به زیرلب هزیون گفتن :
_نمی…نمیخواستم اینطوری بشه
قطره های درشت عرق از سر و صورتم رون شده بود و گرما از تنم ساطع میشد از لای چشمام میدیدم که آراد چطور دستپاچه سعی داره لباسام رو از تنم بیرون بکشه
ولی اینقدر بدنم سست و بی حال بود که قدرت تکون خوردن و اینکه جلوش رو بگیرم رو نداشتم دکمه های مانتوی تنم رو دونه دونه باز کرد و عصبی گفت :
_ببین با خودت چیکار کردی دختره احمق !!
دست لرزونم رو آروم روی دستش گذاشتم تا مانع از کارش بشم که عصبی دستمو کنار زد و توی صورتم غرید :
_تو این حال بدت هم دست برنمیداری ؟؟!
دکمه بعدی رو خشن باز کرد و با حرص اضافه کرد :
_میخوام لباست رو دربیارم نمیخورمت که ؟!
بی حال سرم روی شونه ام افتاد که شیر آب رو باز کرد و درحالیکه سرش رو به سمت بدنم میاورد آروم زمزمه کرد :
_ممکنه بهت فشار بیاد ولی به کم تحمل کن !!
دقیق متوجه حرفش نشده بودم که یکدفعه شیر آب سرد روی بدنم گرفت که از شدت سرماش برای ثانیه ای یخ زدم و چشمام گشاد شد
با دیدن عکس العملم نگران شیر آب رو یه کم فاصله داد و کلافه گفت :
_بخاطر خودته !!
به خاطر سرمای بیش از حد آب کم کم داشتم هشیاریم رو به دست میاوردم که آب روی سرم گرفت و با ریختن مقداری ازش توی سرم بی طاقت دستمو روی دستش گذاشتم
_ ن …. نکن !
بی اهمیت به حرفم باز آب روی سرم گرفت و از پشت دندونای کلید شده اش غرید :
_نمیخوام تشنج کنی !!
اینقدر این کارو انجام داد که لرز بدی به تنم نشست و دندونام شروع کردن روی هم خوردن و قدرت کنترل لرزش بدنم رو نداشتم
وقتی حال بدم رو دید شیر آب رو بست و همونطوری که سعی داشت باقی مونده لباسای تنم رو دربیاره خسته لب زد :
_هیچی نیست الان بهتر میشی !!
مانتو و تاب تنم که خیس شده و به تنم چسبیده بودن رو به سختی در آورد و دستش به سمت لباس زی…رم اومد که دستمو جلوی خودم گرفتم و لرزون لب زدم :
_نه !!
معلوم بود خیلی کلافه شده که نگاه خسته اش رو توی صورتم چرخوند و پریشون گفت :
_ولی خیسه باید درش بیارم !
باز دستش خواست به سمتش بیاد که کلافه سرم رو به اطراف تکون دادم و با دستام سعی داشتم تنم رو بپوشونم
میدونم خیلی مسخره اس با وجود اینکه قبلا من رو کاملا برهنه دیده حالا اینطوری در برابرش عکس العمل نشون میدم ولی نمیدونم چم شده بود
که نمیخواستم لباس زی…رم رو دربیاره وقتی دید بیفایده اس عصبی مانتوم که کنارم بود رو وسط حمام پرت کرد و کلافه زیرلب غرید :
_اهههههههه دختره لجباز
شلوارم رو هم به این منوال بیرون آورد و حالا تنها با یه دست لباس زی…ر خیس و چسبیده به تنم رو به روش توی وان بودم
نگاهش روی تنم چرخوند ولی زود نگاهش رو گرفت و بلند شد و درحالیکه تن لرزونم رو به آغوش میکشید به سختی از وان بیرون اومد و با قدمای محکم به طرف اتاق راه افتاد
بی اختیار سرم روی سینه اش افتاد و همونطوری که بدنم میلرزید چشمامو روی هم فشردم وارد اتاق شد و درحالیکه روی تخت میخوابوندم پتو روم انداخت
و با دیدن لرزیدن من خواست خودشم کنارم دراز بکشه ولی هنوز پاشو روی تخت نزاشته بود که چشمش به شلوارک خیس تنش خورد و با عجله عقب گرد کرد و وارد حمام شد
چشمای نیمه بازم به حمام بود که با دیدن آرادی که کاملا برهنه از حمام خارج میشد خشکم زد و بی اراده نگاهم روی تنش چرخید
این چرا اینطوری لخ…ت بیرون اومده بود ؟؟ با حس عجیبی که گریبان گیرم شده بود چشمام رو با عجله بستم و با قلبی که تند تند میتپید سعی کردم خودم رو به خواب بزنم
فکر کردم الان میره لباس میپوشه ولی طولی نکشید پتو رو کنار زد و کنارم دراز کشید من که دیگه به کل مریضی رو از یاد برده بودم و کم کم داشت لرزش بدنم کم میشد
تکونی به خودم دادم و خواستم به پهلو بچرخم که با حلقه شدن دستاش دور کمرم نذاشت بی اهمیت خواستم باز خودم رو به خواب بزنم
ولی یکدفعه با حس گرمای بدن برهنه اش که بهم چسبیده بود با تعجب بی اختیار چشمام گشاد شد و با صدایی خفه ای لب زدم :
_ت…تو چرا لباس تنت نمیکنی؟؟
پاشو روی پام انداخت تقریبا پاهامو قفل کرد و همونطوری که نوازش وار دستش روی گودی کمرم میکشید خسته لب زد :
_بخواب نمیتونم برم لباس بپوشم
حس میکردم چطور رَد تک تک انگشتاش داره روی تنم میسوزه و با وجود حال بدم نفسم به سختی بالا میومد حالا با نزدیکی بیش از حد آراد و بدتر از همه اینکه هیچی تنش نبود
همه و همه باعث شده بود که بخوام ازش فاصله بگیرم به سختی سرم روی بالشت عقب کشیدم و با صدای مرتعشی زمزمه کردم :
_پس ازم فاصله بگیر !!
ولم نکرد بدتر بهم چسبید و در همون حال زیرلب غُرغُرکنان نالید :
_نمیشه هنوزم حالت خوب نیست !!
من که میدونستم بخاطر چیز دیگه ای داره اینطوری میکنه و سفت بهم چسبیده حالا یه طوری رفتار میکرد انگار خیلی نگران منه ! دستمو روی سینه برهنه اش گذاشتم و به عقب هُلش دادم
_نمیخواد نگران حال من باشی
موهام رو عمیق بو کشید و با خستگی لب زد :
_یک ساعت پیش که توی حمام اینطوری نمیگفتی حالام آروم بگیر خسته ام !!
با حس شدت تحر….یک شدنش بین پاهام که هر لحظه داشت بزرگ تر میشد بی جون خندیدم و کنایه وار گفتم :
_مطمعنی فقط خسته ای ؟!
” آراد ”
میدونستم الان موقعیتش نیست و اون حال و روز خوبی نداره ولی وقتی بدن سفید و وسوسه کننده اش رو دیدم بی اختیار بدنم تحر…یک شد و حس میکردم چطور داغ کردم
ولی برای مبارزه با این حسم سعی داشتم زود خودم رو به خواب بزنم تا فشاری به نازلی نیارم ولی وقتی کنارش دراز کشیدم و بوی عطر تنش و گرمای بدنش رو حس کردم
حالم بدتر شد و وضعیتم آنچنان ضایع بود که نازلی فهمید و یه طورایی به روم آورد که دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و با یه حرکت روی تخت خوابوندمش
و روی بدنش خیمه زدم ، با دهن نیمه باز خیره حرکاتم بود که سرمو پایین بردم و همونطوری که لبامو روی پوست گردنش میکشیدم لرزون لب زدم :
_نه مطمعن نیستم میدونی چرا ؟؟!
سرمو بالا گرفتم و نگاهمو توی صورتش چرخوندم که نه آرومی زیر لب زمزمه کرد بوسه ای روی نوک بینیش نشوندم و با صدای خفه ای لب زدم :
_چون حالم بده و تو رو میخوام !!
سیب گلوش بالا پایین شد و نگاه ازم دزدید این سکوتش رو به نشونه رضایتش دیدم و آروم سرمو پایین بردم تا لبا….شو ببوسم که سرش رو کج کرد
_نفسم گرفت از روم برو کنار !!
نمیتونستم وقتی که تا این حد حالم بده رهاش کنم و برم اونم وقتی که اینطوری نیمه بر..هنه فقط با یه دست لباس ز…یر پیشمه !!
پس بدون اینکه به حرفش اهمیتی بدم لبامو روی لبا…ش گذاشتم و به شدت شروع کردم به بوسیدنش درست مثل تشنه ای که به آب رسیده باشه لبا…شو میبوسیدم و گا…ز میگرفتم
ولی اون بدون هیچ حرکتی همونطوری زیر…م بود و هیچ همکاری نمیکرد خشن لب پایینش رو با دندون کشیدم که آ…خ خفه ای گفت و صورتش توی هم رفت
زبو…نم رو با لذت روی لبش کشیدم و آروم بالا تنه اش رو توی دستم گرفتم که هنوز سعی داشت مقاومت کنه سرش رو تکونی داد از اینکه اینطوری سعی داشت نادیده ام بگیره
عصبی بدون اهمیت به مریض بودنش بالا…تنه اش رو توی چنگم فشردم و خشن کنار گوشش زمزمه کردم :
_صدای آ…ه و نا…له ات رو بشنوم یالله دختر !!
چشماشو روی هم فشرد و از دردش بی اختیار از بین لبهای نیمه بازش آ…ه خفه ای بیرون اومد که جووونی زیر لب زمزمه کردم
پاها…ش رو باز کردم و خودم رو بیشتر بهش فشر…دم و لرزون کنار گوشش لب زدم :
_بدجور خرابتم دختر !!
سرش به سمتم چرخید که امونش ندادم و بی طاقت لبها…ش رو شکار کردم و اینقدر بوسید…مش که بالاخره طاقت از دست داد و شروع کرد باهام همکاری کردن
با چنگ شدن موهام توی دستش و حرکت آروم لبها…ش روی لبها…م ، توی حین بوسیدن لبخندی گوشه لبم نشست و با لذت دستمو روی گردنش گذاشتم و به جون تن و بدنش افتادم
این دختر مال من بود …. انگار خدا برای من ساخته بودش که ازش لذت ببرم و آرامشی ازش بگیرم که در کنار هیچ کس تا حالا نداشتم و تجربه نکردم
میدونستم حالش بده و هنوزم زیاد سر حال و هوای خودش نیست پس دوست داشتم فقط بهش لذت بدم طوری که بره رو ابرا و هیچ اذیت نشه
نمیدونم چقدر درگیر هم بودیم که با نفس نفس ازش جدا شدم و درحالیکه با بدنی عرق کرده کنارش روی تخت دراز میکشیدم به صورت غرق در لذتش خیره شدم
چشماش رو بسته بود و سینه اش به شدت بالا پایین میشد و لبهاش خشک و نیمه باز مونده بود ، از دیدن صورت غرق در لذتش بی اختیار خم شدم و بوسه ای خی…س رو لبهای نیمه بازش زدم
عقب که کشیدم چشماش رو باز کرد و با حالت خمار و نیمه هوشیاری خیرم شد بوسه ای دیگه روی لبها…ش نشوندم و آروم لب زدم :
_خوبی ؟!
آب دهنش رو صدا دار قورت داد و چشماش رو به معنی آره باز و بسته کرد ، این دختر چی داشت که طاقت دوری ازش رو نداشتم ؟!
خواستم عقب بکشم ولی با کنار رفتن پتو از روی تنش و دیدن بالا…تنه سفیدش باز داشت حالم خراب میشد و تحر….یک میشدم ولی برای این دختر که مریض حال بود
نزدیک شدن دوباره من بهش سخت بود و اذیت میشد پس پتو روش کشیدم و با عجله درحالیکه از کنارش بلند میشدم و به طرف حمام میرفتم بلند خطاب بهش گفتم :
_من یه دوش بگیرم میام تو بخواب !!
بدون اینکه منتظر جوابی از جانبش باشم با عجله به سمت حمام رفتم و درو بستم حال و حوصله حمام رو نداشتم ولی بیشتر بخاطر فروکش کردن آتیش درونم بهش نیاز داشتم
زیر دوش آب سرد ایستادم و با نفس های بریده دستمو توی موهام کشیدم ، هیچ وقت سابقه اینکه دلم رابط…ه اونم توی این فاصله کم و پشت سرهم بخواد رو نداشتم ولی الان نمیدونم چم شده بود
واقعا این دختر داشت چه بلایی سر من میاورد ؟! با فکر به اینکه اونم بعد از مدتی برام تکراری میشه و عین بقیه دخترای دیگه دلم رو میزنه بیخیال فکر کردن دربارش شدم
بعد از دوش کوتاهی که گرفتم کلا همه چی از سرم پرید و سرحال درحالیکه حوله ای دور خودم میپیچیدم از حمام بیرون اومدم و به سمت کمد لباسی راه افتادم و خواستم لباس بپوشم
ولی تا چشمم به نازلی خورد پشیمون شده در کمد رو بستم و باز فکرای ناجوری به سرم زد ، کلافه دستی پشت گردنم کشیدم و زیرلب نالیدم :
_تو چت شده پسر ؟!
توی خواب قلتی زد و به پهلو چرخید که باعث شد پتو از روش کنار بره و بیشتر بدن برهن..ه اش در مرض نگاهم قرار بگیره لعنتی زیر لب زمزمه کردم
و بیخیال لباس پوشیدن شدم و بیقرار به طرفش قدم تند کردم و بعد از بیرون آوردن حوله ام کنارش دراز کشیدم و توی سرم مدام این حرف میچرخید که قراره فقط پیشش بخوابم !!
پتو روی هر دومون کشیدم ولی هرچی خواستم بیخیال نزدیک شدن بیشترم بهش بشم ، نشد انگار جاذبه داره بی اختیار توی آغوشم کشیدم و بعد از بوییدن عطر تنش پلکام کم کم روی هم افتاد و به خواب عمیقی فرو رفتم
نمیدونم چقدر خوابیده بودم که با حس تکون خوردنش توی بغلم به زور لای پلکای بهم چسبیده ام رو باز کردم که چشمم به صورت شاکی نازلی خورد
_ولم کن میخوام برم !!
دستامو بیشتر دورش حلقه کردم و خوابالو همونطوری که چشمامو میبستم با صدای خفه ای لب زدم :
_بخواب زوده هنوز !!
بر خلاف انتظارم که الان باز تقلا میکنه تا ولش کنم هیچ حرکتی نکرد و سکوت کرد با فکر به اینکه خوابش برده سرمو روی بالشت تکونی دادم
یکدفعه با درد بدی که توی بازوم پیچید چشمام تا آخرین درجه گشاد شد و داد بلندی از سر درد کشیدم
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 2.5 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.