دیدم که چطور چشماش گرد شدن و با تعجب خیره ام شده ولی الان هیچ چیزی جز لمس بدنش و داشتنش برام اهمیت نداشت
یه آتیشی رو درونم شعله ور کرده بود که حالا باید به هر طریقی که شده خاموشش میکردم چون بدنم از کنترلم خارج شده و دلش آراد رو میخواست
دستم که پشت گردنش نشست و به سمت خودم کشیدمش تازه انگار به خودش اومده باشه دستاش رو دور کمرم حلقه کرد و شروع کرد باهام همکاری کردن
با کم آوردن نفس از همدیگه جدا شدیم که لبخندی گوشه لبش نشست و با هیجان خاصی گفت :
_نمیدونستم تا این حد بیقرارمی !!
بی اهمیت به حرفش دکمه اولی پیراهنش رو باز کردم و درحالیکه دستمو روی سینه برهنه اش میکشیدم آب دهنم رو صدا دار قورت دادم
انگار متوجه حال بدم شده باشه نگاهش رو توی صورتم چرخوند و درحالیکه توی چشمام خیره میشد با لحن آرومی گفت :
_حالت خوبه ؟؟
دستای لرزونم رو به سمت گردنش کشیدم و بی طاقت حرف دلم رو به زبون آوردم :
_نه !!
بیشتر بهم چسبید و انگار قصد اذیت کردنم رو داشته باشه دستش رو نوازش وار روی گودی کمرم کشید و با لحن خماری پرسید :
_چرا چی شده ؟؟
میخواست اعتراف کنم دردم چیه !!
اگه تو حالت عادی بودم هیچ وقت چیزی رو به زبون نمیاوردم ولی نمیدونم چه مرگم شده که آروم و قرار نداشتم
و انگار دیوونه شده باشم سرمو جلو بردم و درحالیکه لبام تنها چند سانت با لباش فاصله داشتن آروم با لحن خاصی زمزمه کردم :
_میخوامت !!
چشماش برقی زد و لبخند خاص و مغرورانه ای گوشه لبش نشست و گفت :
_تو اونی نبودی که چند دقیقه پیش داد و بیداد میکردی که را…بطه و بچه نمیخوای ؟!
گرمای بدنش و از همه بدتر هُرم نفس هاش که با هر کلمه ای که میگفت توی صورتم پخش میشد باعث شده بود ته دلم بلرزه و با لحن بی طاقتی لب بزنم :
_هنوزم میگم بچه و رابطه کامل نه !!
لبخند روی لبهاش پر کشید و سرد پرسید :
_پس چی میخوای ؟!
انگشتم رو تحر…یک وار روی لبهاش کشیدم و گفتم :
_میخوام مثل گذشته باهم باشیم
بی روح و سرد خیره چشمام شد و هیچ چیزی نگفت این سکوتش رو نشونه رضایتش دونستم و سرمو جلو بردم تا لباش رو ببوسم ولی یکدفعه دستش روی لبهام نشست
چشمامو که بسته بودم بی اختیار باز کردم و از همون فاصله کم نگاهمو بین چشماش چرخوندم ، نفسش رو با فشار بیرون فرستاد و خسته لب زد :
_نکن !!
ولی من بدون اینکه کم بیارم بوسه ای خی…س روی دستش که روی دهنم بود نشوندم و آروم لب زدم :
_چرا ؟! نمیخوای منو ؟؟
با این کارم چشماش رو بست و دیدم چطور نفس تو سینه اش حبس شده و قدرت صحبت کردن نداره
لبخندی شیطنت آمیزی گوشه لبم نشست پس توام دلت میخواد ولی داری برای من ادا درمیاری و خودت رو سفت و سخت نشون میدی هاااا
اوکی وایسا و ببین چطوری رامت میکنم هه به من میگن نازی کسی که تا حالا هرچی خواسته به دست آورده !!
دستش رو برداشت و درحالیکه سعی میکرد صاف بایسته و ازم فاصله بگیره با صدایی که انگار از ته چاه بیرون میومد گفت :
_نه نمیخوام !!
لبخندم بزرگ تر شد زبونش یه چیزی میگه ولی بدن و حرکاتش چیز دیگه ای ، هه فکر میکنه میتونه منو گول بزنه ؟!
تحر…یک وار زبونی روی لبهام کشیدم که نگاهش سمت لبهام کشیده شد و با عشوه هایی که جدیدا یاد گرفته بودم آروم لب زدم :
_مطمعنی ؟؟
خیره به لبهام گیج لب زد :
_نه !!
اینقدر توی دنیای دیگه ای غرق شده بود که اصلا نفهمید گفته نه !!
با این حرفش یک قدم بهش نزدیک تر شدم و فاصله بینمون رو پُر کردم و درحالیکه باز بهش میچسبیدم و دستامو دور گردنش حلقه میکردم با ناز لب زدم :
_خوب پس بریم اتاق خواب یا اینجا خوبه ؟؟
انگار تازه به خودش اومده باشه چشماش گرد شد و سعی کرد باز خودش عقب بکشه که نزاشتم
_چی چیو اتاق خواب ؟؟
به خاطر اختلاف قدیمون تقریبا ازش آویزون شدم و درحالیکه سرمو جلو میبردم با لبهای آویزون زدم :
_خودت تازه قبول کردی که !!
_ هااااا من ؟؟
دستمو پشت گردنش گذاشتم و درحالیکه سعی میکردم سرش رو پایین بیارم تا لباشو ببوسم آروم با شیطنت لب زدم :
_آره عشقم تو !!
با همین یه کلمه عشقم یکدفعه چشماش آنچنان درخشید و سرش پایین اومد و توی چشمام خیره شد که برای ثانیه ای خشکم زد و مات و مبهوت خیره چشمای خوشرنگش شدم
این کلمه رو برای تحت تاثیر گذاشتنش گفته بودم ولی فکر نمیکردم با دیدن عکس العملش خودم مات بشم و اینطوری خشکم بزنه
لبخندی گوشه لبش سبز شد و با حالت خاصی لب زد :
_نشنیدم چی گفتی ؟؟
دستم دور گردنش شُل شد و با حال خرابی که دچارش شده بودم آروم لب زدم :
_هیچی گفتم عشقم !!
متوجه دستام که داشتن دور گردنش شُل میشدن و ازش فاصله میگرفتم شد چون زودی دستاش رو دور کمرم حلقه کرد و نزاشت ازش جدا بشم و در همون حال گفت :
_کجا ؟!! وایسا ببینم
از اینکه برای یه کلمه من اینطوری ذوق زده شده بود و اینطوری از این رو به اون رو و نرم شده بود به جایی اینکه خوشحال باشم نمیدونم چرا پَکر و ناراحت توی خودم رفته بودم
_نمیخواستی که پس بزار برم
ابرویی بالا انداخت و با شیطنت گفت :
_شاید نظرم عوض شد
دستمو روی سینه اش گذاشتم و درحالیکه سرمو بالا میگرفتم و خیره چشماش میشدم آروم لب زدم :
_عه ؟؟ چی شد یهووو متحول شدی
سری تکون داد و با حال عجیبی گفت :
_شاید یه چیزی شنیدم که مجنوم و شیدام کرده
باورم نمیشد مردی که اندازه موهای سرش دوست دختر داشته و همه کاری کرده الان بخاطر یه کلمه عشقم گفتن ساده از دهن من اینطوری شوق و ذوق نشون بده
و طوری چشماش برق میزنن انگار اولین باره همچین کلمه ای شنیده و یا من اولین دختریم که باهاش رابطه داشتم که اینطوری از خود بیخود شده
با دیدن حالت هاش تموم حس و حالم پرید و آنچنان خنده ام گرفت که مات صورتم شد و گیج لب زد :
_به چی میخندی ؟؟
درحالیکه دستاشو از دورکمرم باز میکردم و ازش جدا میشدم میون خنده هام بریده بریده لب زدم :
_به تو که انگار پسر بچه هیجده ساله ای !!
از این آبیگرم نمیشد که حرکتی کنه پس عقب گرد کردم تا ازش فاصله بگیرم ولی هنوز دو قدم برنداشته بودم دستاش دور کمرم حلقه شد و باز بهم چسبید
انگار حالا جامون عوض شده باشه و اون طالب من باشه بوسه ای روی لاله گوشم نشوند و با صدای خفه ای لب زد :
_کجا دختر ؟؟
با حس بوسه اش بی اختیار سرمو کج کردم و با ناز لب زدم :
_عه نکن میخوام برم !!
دستاشو دور شکمم محکمتر کرد و گفت :
_ناز میکنی ؟!
خندیدم و زیرلب گفتم :
_شاید !!
سرش رو از پشت توی گردنم فرو برد و درحالیکه بوسه های ریز ریز مینشوند آروم گفت :
_ناز میکنی چون میدونی خریدار داره آره ؟؟
داشتم کم کم اختیارم رو از دست میدادم و دستم توی موهاش مینشست ولی با یادآوری رفتارای چند دقیقه پیشش که هی پسم میزد
دستمو مشت کردم و پایین انداختم و با بی میلی خطاب بهش گفتم :
_نه اتفاقا خریدار نداره حالام ولم کن که میخوام برم !!
متوجه ناراحتیم شد چون راست ایستاد و با یه حرکت به سمت خودش برم گردوند و درحالیکه نگاهش رو توی صورتم میچرخوند با تعجب گفت :
_چیزی شده ؟؟
با لب و لوچه آویزون چشم غره ای بهش رفتم و گفتم :
_خودت چی فکر میکنی ؟!
ضربه ای روی نوک بینی ام زد و درحالیکه تو گلو میخندید گفت :
_چه نازنازو شدی دختر … پس آدم سرسخت روزای اول کو ؟؟
بی حرف چپ چپ نگاهش کردم هه دختر روزای اول ؟؟ میخواست بعد این همه مدتی که پیشش بودم تغییر نکنم ؟! البته این تغییرو دوست نداشتم اونم نمیدونم چرا ؟؟
با دیدن این حرکتم انگار قرص خنده خورده باشه بلند زد زیر خنده و دستاش رو برای به آغوش کشیدنم باز کرد که خودم رو عقب کشیدم ولی نزاشت و محکم بغلم کرد و شنیدم زیرلب زمزمه وار گفت :
_عاشق همین دیونه بازی هاتم !!
با این حرفش لبخندی گوشه لبم نشست واقعا دیونه بودم نه از اول که به زور ازش میخواستم باهام را…بطه داشته باشه نه از الان که اینطور بهم برخورده بود و با وجود خواستن خود آراد و اینطور چسبیدنش بهم
پسش میزنم و قیافه میگرفتم ، اصلا خودمم نمیدونم از دنیا چی میخوام و چرا اینطور هر دقیقه رنگ عوض میکنم
حقم داره بهم بگه دیونه !!
سرم روی سینه اش بود و با لبخندی که تموم صورتم رو پُر کرده بود داشتم عطر تنش رو عمیق نفس میکشیدم
که یکدفعه با حس کردن نگاه تیزبینی که از لای شاخ و برگ درختا خیرمون شده بود و پلکم نمیزد خشکم زد و لبخند از روی لبهام پر کشید
با دقت نگاه کردم ببینم کیه که ما رو تموم مدت زیر نظر داره و چشم ازمون برنمیداره با چشمای ریز شده خیره اش شدم یکدفعه با چیزی که دیدم چشمام گرد شد
نه اشتباه نمیکردم یه زن بود با لباس های پاره و کهنه و صورت غمزده ای که با موهای بلندی که توی باد میلرزیدن خیره هردومون شده بود و پلکم نمیزد
اولین بار بود همچین کسی رو اینجا میدیدم یعنی کی میتونست باشه ؟! چرا هیچ کسی هیچ چیزی درباره اش به من نگفته ؟؟
نمیدونم چه نیرویی داشت که قادر به اینکه نگاهم رو از چشماش بگیرم نبودم و درست مثل کسایی که هیپنوتیزم شده باشن همونطوری مات و مبهوت خشکم زده بود
یکدفعه آراد از خودش جدام کرد و با خنده گفت :
_ دختره لجباز بب…..
با دیدن من که همونطوری خشک شده به سمت راستش خیره شده بودم حرفش رو نیمه تموم باقی گذاشت و درحالیکه دستش رو جلوی صورتم تکونی میداد با تعجب پرسید :
_چی شده ؟؟!
با حرکت دستش به خودم اومدم و نگاهم رو بهش دوختم
_اون کیه اونجا ؟؟
ابرویی با تعجب بالا انداخت و گفت :
_ کی رو میگی ؟؟
با دست اشاره ای به همون سمت کردم و گفتم :
_اون زنه که اونجاست و داره…..
باقی حرفم با ندیدن هیچ کسی اونجا نصف و نیمه رها شد و با بهت زیرلب نالیدم :
_هاااان پس کجا رفت ؟؟
_کی رو میگی ؟؟
با شنیدن صدای آراد به سمتش برگشتم و گیج لب زدم :
_بخدا یه زن رو اونجا دیدم که داشت ما رو نگاه میکرد
لبخند روی لبهاش ماسید و یکدفعه توی جلد سرد و مغرورش فرو رفت و جدی گفت :
_اشتباه میکنی کسی توی باغ نیست !!
خواست بره که دستش رو گرفتم و با اصرار گفتم :
_ ولی من مطمعنم یه زن رو…..
یکدفعه انگار به سرش زده باشه صداش رو بالا برد و عصبی گفت :
_گفتم اشتباه میکنی حالام زود باش که باید برگردیم عمارت !!
و جلوی چشمای مات و مبهوتم دستش رو از دستم جدا کرد و با قدمای بلند و عصبی به سمت عمارت راه افتاد
از پشت سر خیره رفتنش شدم و با بهت زیرلب زمزمه وار لب زدم :
_چرا عصبی شد ؟!
معلوم نبود چه مرگشه !!
یادمه دفعه قبل هم که گفتم کسی رو توی باغ دیدم اینطوری کرد و یکدفعه از کوره در رفت
ولی چرا ؟؟
با فکری که به ذهنم رسید بی محل به آرادی که جلوجلو میرفت به سمت اون قسمتی که زنه رو دیده بودم با کنجکاوی قدمی برداشتم تا سر از ماجرا دربیارم
ولی هنوز چند قدمی نرفته بودم که صدای خشمگین آراد باعث شد سرجام خشکم بزنه و بی حرکت بمونم
_کجااااااا
پوووف انگار پشت سرش هم چشم داره چطور فهمید دنبالش نمیرم و دارم میپیچونمش ؟! دستپاچه به سمتش برگشتم و با دیدن چشمای به خون نشسته اش وحشت زده یک قدمی عقب گذاشتم و گفتم :
_هیچ جا دارم دنبالت میام که !!!
چشم غره خفنی بهم رفت و گفت :
_پس چرا اون سمتی داری میری ؟
گیج نگاهی به خودم انداختم و زودی به سمتش چرخیدم و درحالیکه دستی به موهام میکشیدم دستپاچه لبخند مضحکی روی لبهام نشوندم و گفتم :
_دارم میام بریم بریم
فهمید سر کارشگذاشتم چون سری به نشونه تاسف به اطراف تکون داد و شنیدم زیرلب گفت :
_از دست تو روانی نشم خیلیه !!
دودل نیم نگاهی سمت جایی که زنه بود انداختم و به اجبار دنبال آراد راه افتادم چون اگه نمیرفتم بهم مشکوک میشد و باز دنبالم راه میفتاد
پس چاره ای جز رفتن نداشتم !!
با لب و لوچه آویزون دنبالش وارد عمارت شدم و حواسم نبود همینطوری با سرس پایین افتاده داشتم راه میرفتم
که یکدفعه با برخورد سرم با یه چیز سفت و سختی با آخ بلندی که گفتم گیج چند قدم عقب عقب رفتم و سرمو با دستام گرفتم
لعنتی حواسم نبود که کی آراد دست به سینه جلوم ایستاده که سرم محکم به سینه اش خورده بود عصبی نگاهی بهش انداختم که چپ چپ نگاهی بهم انداخت و گفت :
_حواست کجاست ؟؟
بی حرف از کنارش گذشتم که مُچ دستمو گرفت و درحالیکه مانع رفتنم میشد چیزی گفت که حرصی به سمتش برگشتم
_هنوزم میخوای ؟؟
با اینکه منظورش رو فهمیده بودم ولی دندونامو حرصی روی هم فشردم و سوالی پرسیدم :
_چی رو ؟؟
سر تا پام رو از نظر گذروند و با حالت خاصی گفت :
_هوووم همون چیزی که خیلی تو کَفش بودی !!
اشاره ای به خودم کردم و با تمسخر لب زدم :
_من تو کف بودم ؟؟
با شیطنت ابرویی بالا انداخت و گفت :
_نکنه اونی که توی حیاط پَر پَر میزد من بودم ؟؟
لبهام رو کِش دادم و درحالیکه لبخند تمسخرآمیزی روشون مینشوندم دستم رو با یه حرکت از دستش بیرون کشیدم و حرصی گفتم :
_نه خودم بودم ولی ….
_ولی چی ؟؟
ابرویی بالا انداختم و با شیطنت لب زدم :
_ولی دیگه از دستت در رفت آقا
با دیدن قیافه ماتم زده اش نزدیک بود بزنم زیرخنده ولی به زور خودم رو کنترل کردم و خواستم برم که سد راهم شد و گفت :
_یعنی چی ؟؟
_یعنی اینکه ناز کردی فازم پرید !!
چشم غره ای بهم رفت و با لجبازی گفت :
_فاز ماز نداریم یالله راه بیفت ضعیفه !!
عه چی شد ؟؟ برای من داش مشتی شده ؟!
با اینکه خندم گرفته بود ولی برای اینکه بهش رو ندم اخمامو توی هم کشیدم و تُخس گفتم :
_نمیام درضمن بدون هرچی عوض داره گله نداره آقا !!
از کنارش گذشتم که صدای بلند خندیدنش تو خونه پیچید و میون خنده هاش بریده بریده گفت :
_ باشه خانوم یک هیچ به نفع شما !!
اون هنوز داشت میخندید ولی من توی فکر دیگه ای بودم و بدون اینکه کوچکترین تابلوبازی دربیارم خودم رو زودی به اتاق رسوندم
و با یه حرکت پرده رو کناری زدم و به دنبال پیدا کردن اون زن بین درختا نگاهمو به اطراف چرخوندم باید میفهمیدم کیه و سر از این کار درمیاوردم
ولی هرچی چشم میچرخوندم بی فایده بود و انگار آب شده و به زمین رفته باشه هیچ اثری ازش نبود حرصی لبهامو بهم فشردم و با چشمای ریز شده بیشتر زُم کردم
توی حال و هوای خودم بودم که یکدفعه با نشستن دستابی دور کمرم با ترس جیغ خفه ای کشیدم و از جا پریدم
_داری با این همه دقت کجا رو نگاه میکنی بیبی ؟؟
پوووف از دست این آراد ؟؟کی اومده بود که من متوجه اش نشدم ؟؟ دستمو روی سینه ام که به شدت بالا پایین میشد گذاشتم و به سختی لب زدم :
_هیچ جا !!
دستش رو با غیض از دور کمرم باز کردم و خواستم جدا شم که مانعم شد و با لحن خاصی گفت :
_دست از کنجکاوی کردن بیخودی بردار برای خودت میگم
دستپاچه نگاه ازش دزدیدم و گفتم :
_من کاری نکردم که !!
رو به روم ایستاد و درحالیکه بازوهام رو میگرفت جدی گفت :
_به من نگاه کن !!
نمیتونستم تو چشماش نگاه کنم و دروغ بگم پس بی حرف همونطوری موندم که خودش فَکم رو گرفت و سرمو بالا داد
نگاهمو به چشماش دوختم که جدی گفت :
_برای خودت میگم بدون هرچیزی که توی این خونه اس فهمیدنش برای تو ضرر داره
پوزخندی گوشه لبم نشست
_هه ضرر ؟؟ بچه گول میزنی ؟؟
سرش رو پایین آورد و درحالیکه خیره چشمام میشد جدی گفت :
_من هیچ وقت چیزی نمیگم یا کاری نمیکنم به ضرر تو باشه بفهم اینو !!
با همون پوزخند گوشه لبم سری تکون دادم که دستش از صورتم جدا شد و با بدجنسی سوالی پرسیدم :
_اوکی میخوای کنجکاوی نکنم آره ؟؟
_آره این کارو نکن مخصوصا وقتی پدر و مادرم برگشتن
سری تکون دادم و زیرلب زمزمه کردم :
_چشم !!
با شنیدن چشم از دهنم لبخندی صورتش رو پوشوند و خم شد تا ببوستم که خبیث اضافه کردم :
_ولی شرط داره ؟؟
وسط راه همونطوری خم شده خشکش زد و درحالیکه لباشو بهم میفشرد با اخمای درهمی پرسید :
_چه شرطی ؟؟!
برای اینکه رام خودم کنمش و از زیر زبونش حرف بیرون بکشم با شیطنت روی نوک پا بلند شدم و بوسه ای سریع روی لبهاش نشوندم که اخماش باز شد و خندید
تا خواستم خودم رو عقب بکشم مانع شد و زودی دستاش دور کمرم حلقه کرد و بوسه های خیسش رو از سر گرفت یه طوری با لذت و عطش میبوسیدم که لبام از شدت درد به گَز گَز افتاده بودن ولی باز حاضر نبود ازم جدا شه حتما بخاطر بوسه فکر میکرد شرط من را…بطه باهاشه که اینطوری خوشحال شده
اگه میدونست چی تو سرم براش دارم اینطوری با اشتیاق نمیبوسیدتم بی اختیار در مقابل بوسه هاش سست شدم و درحالیکه مقاومتم رو از دست میدادم شروع کردم باهاش همکاری کردن یکدفعه به دیوار چسبوندم و با نفس نفس سرش رو توی گودی گردنم فرو کرد و شروع کرد به بوسه های ریز زدن
چشمامو روی هم فشردم و سرمو بی اختیار کج کردم و توی حس و حال خودم غرق بودم که یکدفعه با حس شدت تحر…یک شدگیش بین پاهام چشمام گرد شد
و نگاهم رو به آرادی که توی شهو…ت غرق بود دوختم و برای ثانیه ای نمیدونم چه مرگم شده بود که خندم گرفت و پقی زدم زیرخنده !!
نه از اولش که ناز میکرد و نمیومد نه از الانش که با دو بوسه اینطوری وا داده و حال و روزش این شده که برای ثانیه ای هم ول کن من نیست حتی نمیزاره نفس بکشم
با شنیدن صدای خنده هام با چشمای خمار شده ازم فاصله گرفت و گیج نگاهش رو توی صورتم چرخوند و زیرلب آروم لب زد :
_چته ؟؟ چی شده ؟؟
اشاره ای به پایین تنه با…د کرده اش کردم و با خنده گفتم :
_تو اونی نبودی که نمیخواستی پس الان این وضعت چی میگه ؟؟
چشم غره ای بهم رفت و باز خواست کارشو از سر بگیره که دستمو جلوش گرفتم و با لبخند بدجنسی گوشه لبم پرسیدم :
_نمیخوای بدونی شرط چیه ؟؟
گیج دستی روی لبهاش کشید و با بُهت گفت :
_مگه این ن…
توی حرفش پریدم و گفتم :
_نه شرطم چیز دیگه اس
سوالی خیرم شد و گفت :
_زود بگو منتظرم
دهن باز کردم و با چیزی که گفتم ابروهاش بالا پرید و با دقت نگاهش رو بین چشمام که ازشون شرارت میریخت چرخوند
_همه چی رو درباره این زنه بهم بگو !!
پوووف کلافه ای کشید و با تمسخر گفت :
_دیگه چی !!
نیشم رو تا ته براش باز کردم و گفتم :
_دیگه هیچ همین رو بگی کافیه !!
به سمتم اومد و درحالیکه دستاش رو باز دور کمرم حلقه میکرد و بهم میچسبید با چشمای خمار از شهو…تی لب زد :
_فعلا بزار کارمو تموم کنم بعد فکرامو میکنم
سرش پایین اومد و درحالیکه خم میشد میخواست لباشو روی لبهام بزاره که دستمو روی لبهاش گذاشتم و مانعش شدم
_نه الان بگو !!
چپ چپ نگاهی بهم انداخت و سرش رو عقب کشید
_الان یعنی داری تحت فشارم میزاری ؟؟
بی تفاوت شونه ای بالا انداختم
_هر طوری که دلت میخواد فکر کن
کلافه ازم جدا شد و عقب رفت
_اه اگه گذاشتی عشق و حالمون رو بکنیم !!
یقه ام رو که بر اثر بوسه ها و حرکات آراد کج و کوله شده بود رو صاف کردم و جدی خطاب بهش گفتم :
_عشق و حال رو بیخیال شرط من رو بچسب !!
دستی به ته ریشش کشید و گفت :
_همه چی رو به نفع خودت میخوای ؟؟ پس من چی ؟؟
ای خدا از دست این ، حالا هم که میخواد یه چیزی به من بگه و آمار و اطلاعاتی بهم بده ببین چطور سعی داره بپیچوندم ولی منم آدمی نبودم که به این سادگی ها کوتاه بیام
بدجنس خندیدم و گفتم :
_بعدش هوای تو رو هم دارم عزیزم
ابروهاش بالا پرید و با تعجب گفت :
_عه حالا شدم عزیزت ؟؟
نه این هرچی نازش رو میکشم بدتر میشه بی حوصله دستامو به سینه گره زدم و گفتم :
_بیخیال این چیزا بگو حرف میزنی یا نه ؟؟
انگار فهمیده بود عصبیم کرده چون روی تخت نشست و درحالیکه کلافگی از سر و روش میبارید گفت :
_دقیق بگو چی رو میخوای بدونی؟؟
با این حرف لبخندی گوشه لبم نشست و به سمتش قدمی برداشتم
_بگو این زن کیه و چرا پنهونی توی این عمارت زندگی میکنه
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
من عاشقشم چقد باحاله
من عاشق این رمانم کاشکی بیشتر پارت بزارین من خیلی هیجان دارم ببینم آخرش چی میشه
وایییی چه باحال