رمان عشق ممنوعه استاد پارت 182

0
(0)

 

با دیدنشون کنار هم ، نفسم گرفت و
کیف دستی از بین دستای لرزونم پایین
کف ماشین افتاد راننده که متوجه حال
بدم شد به سمتم برگشت

– حالتون خوبه خانوم ؟؟

از شدت ناراحتی پشت پلکم شروع کرده
بود به تند تند پریدن

– خوبم !!

– ولی رنگ و روتون پریده

بی اهمیت به حرفش ، زبونی روی لبهام
کشیدم و با صدایی که انگار از ته چاه
بیرون میاد گفتم :

– میتونید همین جا منتظر بمونید ؟؟
کرایتون هر چی باشه میدم

انگار یه بوهایی برده و دلش به حالم
سوخته باشه سری در تایید حرفم تکون
داد و گفت :

– چشم آبجی

چرخید و باز پشت فرمون قرار گرفت
دستی به چشمای غم گرفته ام کشیدم تا
بهتر ببینم

خودش بود
از این فاصله هم میتونستم بوی عطر
مارک دارش رو حس کنم دختره جلوش
ایستاد و نمیدونم با لبخند چی بهش
گفت

که نگاه آراد روی شکمش نشست و
با حالت خاصی دختره رو برانداز کرد از
طرز نگاهش حس خفگی بهم دست داد

و بی اختیار دستی روی شکمم کشیدم
چند دقیقه ای مشغول حرف زدن بودن
یکدفعه دختره سوار ماشین آراد شد و
رفتن

– برو دنبالشون

– چشم آبجی !!

سایه به سایشون جلو میرفتیم
از بین صندلی ها خودم رو جلو کشیدم
تا بهتر ماشین آراد رو ببینم

از اینکه کسی به جز من کنارش نشسته
بود
داشت دیوونه ام میکرد با توقف ماشین
جلوی مرکز پزشکی با کنجکاوی نگاهمو
سر در مرکز چرخوندم

یعنی برای چی اینجا اومدن ؟؟

آراد همراه دختره وارد مرکز پزشکی شد
حالا باید چیکار میکردم و چطوری سر از
کارشون درمیاوردم

با لعنتی که زیر لب زمزمه کردم شیشه
ماشین رو پایین کشیدم نمیتونستم
هیچ کاری نکنم و اینجا دست روی دست
بزارم

آره نمیشد
با این فکر به سمت راننده برگشتم و با
گفتن اینکه منتظرم بمونید از ماشین
پیاده شدم و با قدمای بلند وارد مرکز
پزشکی شدم

زیادی شلوغ پلوغ بود
برای پیدا کردنشون چرخی دور خودم
زدم ولی انگار آب شده و به زمین رفتا
باشن

هیچ خبری ازشون نبود هیچی …
از درون خودخوری میکردم و حس بدی
داشتم

نمیدونم چند دقیقه اونجا گیج دور
خودم چرخیده بودم که یکدفعه در یکی
از اتاقا باز شد و آراد درحالیکه نامه
آزمایشی دستش بود ناباور نگاهش
میکرد همراه اون دختره بیرون زد

زودی خودم رو پشت ستون و بین
جمعیت پنهون کردم ولی تموم حواسم
بهشون بود دختره از خوشحالی سر از پا
نمیشناخت

ولی آراد انگار توی این دنیا نیست رنگش
به شدت پریده و گیج میزد

دلم عین سیر سرکه میجوشید
از شدت استرس و اضطراب حال تهوع
گرفته بودم

دستمو جلوی دهنم گذاشتم و به سختی
سعی کردم جلوی عوق زدنم رو بگیرم و
آروم بمونم

هیچ چیزی اینجا عادی نبود
همه چی مشکوک و غیر عادی میزد

همین چیزا داشتن توی فکرم میچرخیدن
و باعث شده بودن که دست پام سست
و بی حس بشه و قدرت سر پا ایستادنو نداشته
باشم

از پشت ستون خم شدم و نیم نگاهی
بهشون انداختم دختره با شوق ذوق
آراد رو نگاه میکرد و چیزی بهش میگفت
ولی آراد هنوز به برگه آزمایش توی
دستش نگاه میکرد و تکون نمیخورد

که یکدفعه.. با حلقه شدن دستش ‘دور بازوی’
آراد
انگار خنجری به قلبم وارد کرده باشن :’)

خشکم زد و دهنم نیمه باز موند
اینجا چه خبر بود ؟؟؟؟؟؟؟
با دستای از زور خشم مشت شده قدمی
جلو گذاشتم تا همه چی رو بهم بریزم

ولی یکدفعه با کاری که دختره کرد
قدم هام از حرکت ایستاد .. ناباور خیره صحنه رو به روم
شدم

روی نوک پاهاش بلند شده و لباشو روی
گونه ی آراد گذاشته و از ته دل
میبوسیدتش یک آن انگار کسی ‘قلبم’ رو
بین دست هاش گرفته و فشار میداد

قلبم تیررررر کشید :`(
با صورتی درهم دستمو روش گذاشتم
و با بغضی که توی گلوم لحظه یه لحظه
بزرگ و بزرگتر میشد به صحنه رمانتیک
رو به روم زُل زدم

درست شنیدید ” رمانتیک ” !!
چنان بهم میمومدن و دختره زیبا و شیک
در حد آراد بود که خشکم زده و قدرت
تکون خوردن رو نداشتم

قاب دونفرشون زیادی قشنگ بود
خیلی بهم میومدن هه بالاخره کسی رو
پیدا کرده بود که از همه لحاظ بهش
میومد

نه منِه بی خانواده ی دزد …
کسی که نصف عمرش رو مثل پسرا
لباس پوشیده و دزدی کرده و به قول
آراد چیزی از زنانگی نمیدونست

غرورم شکست وبالاخره قطره اشکی از
گوشه چشمم چکید و روی گونه ام افتاد

من با بغض و دلی شکسته خیره عاشقانه های
رو به روم شده و پلک هم نمیزدم ولی اونا
بیخیال از همه جا داشتن باهم حرف
میزدن

چیزی که بیشتر از همه شکستم و غرورم
رو جریحه دار کرد این بود که تا ثانیه
آخر منتظر بودم آراد دستش رو پس بزنه
و سرش داد بزنه

ولی اصلا پسش نزد و با همدیگه از سالن
بیرون زدن وسط اون جمعیت تنها و با
دلی شکسته (💔) زیر نگاه سنگین و ترحم برانگیز
مردم ایستاده و اشک میریختم..‌.

برای جلوگیری از افتادنم دست لرزونم
رو به دیوار گرفتم و سعی کردم بغضم
رو فرو بدم و نفسی تازه کنم

برای کنترل کردن احساساتم زیرلب با بغض
زمزمه کردم :

– به خودت بیا نازی تووووو نباید به این زودی ها
کم بیاری

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

39 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
الی
الی
1 سال قبل

چه کثافت اراد
ازش نگذر خداااا

◉‿◉
◉‿◉
1 سال قبل

ساله ۱۵۰۰:
رمان عشق ممنوعه ی استاد پارت ۱۰۰۰۰۰۰۰۰
و اینطور بود که شاهنامه ی عشق ممنوعه ی استاد نوشته میشه😶

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط ◉‿◉
⁦^_________^⁩
⁦^_________^⁩
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

نههههه
جرررررر
واقعاااا؟؟؟؟؟
پ چرا امروز نگفت آخریه؟

پ ا
پ ا
1 سال قبل

به جون بچه نداشتم اگه آخر سر این زنیکه و آرش واقعا رابطه ای داشته باشن و بچه نازی بعدا بره دنبال ددش و این داستانا نویسنه بهتر که از ایران رفت زحمت کنه وگر نه تا خود اون دنیا با دمپایی دنبالش می کنم تا خفش کنم 😂🤣بابا لامصب با احساسات ما بازی نکن

مهشید
مهشید
1 سال قبل

ینی میخاین بگین این پارتا دیگ پارتای اخره؟!

من ی حدسی هم میزنم اینکه دختره ی دستکاری تو جواب آزمایشا کرده باشه ک خودشو تولشو بندازه گردن آراد

negar
negar
1 سال قبل

خوب بود

Asiye
Asiye
1 سال قبل

ناموصا این دختره دیگه از کجا در اومد😐

دلناز
دلناز
1 سال قبل

نهههه فهمیدم فصل دو چجورر میشه بچه نازی پسره عاشق دختر اراد ازین دختره میشه دوباره سرنوشت اینارو به هم میرسونه یا برعکس اون دختره پسر اراد عاشق دختر نازی میشه! موافقین؟😆🤣

Roghayeh
Roghayeh
پاسخ به  دلناز
1 سال قبل

خاهر برادر متونن ازدواج کنن با هم عایا؟! 😐

یه انسان عادی
یه انسان عادی
پاسخ به  Roghayeh
1 سال قبل

حاجی این رمان خیلی سوتی داره …
اگه نازی خر خواهرش باشه که خواهر برادر نمیتونن از هم بچه دار بشن ک ..
دوما مامانش که مامان واقعیش نی مگه زن بابا بهش نمیگف پس اصن نازی خواهرش نی …
بعد اصن خواهرش باشه اگه باباشون مشترک باسه تنی میشن الان اینا ناتنین
در صمن تو یه پارت که داشتن جدا میشدن گفته بود صیغه طلاق لازمه بگم اون خطبه طلاقه نه صیغه
و اینکه بدون آزمایش اصن نداریم که هرکی دلش خواست هر وقتی بره طلاق بده بیاد
خلاصه اینکه کلا چرت و پرته ..

turk_gizi
پاسخ به  Roghayeh
1 سال قبل

خاهر برادر نیستن اراد با اون دختره رابطه نداشته

منتظر
منتظر
پاسخ به  دلناز
1 سال قبل

😂😂😂😂😂

دلناز
دلناز
1 سال قبل

فصل دومم عشق ممنوعه استاد بچه نازی وقتی بزرگ شد میره دنبال باباش😐
مرسییی این دفه کلی زیاد تر شده بود😍

یوکابد
یوکابد
1 سال قبل

فاطمه جون چند پارت دیگه موند تقریبا؟!
خیلی داره کش پیدا میکنه
تو رو خدا تا قبل از تابستون تمومش کنین

Helma
Helma
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

توروخدا بهش بگو جمع کنه داستانو واقعا داره مضخرف میشه

نگین
نگین
1 سال قبل

واییییی نازی دیوونه خب برو بهش بگو که بارداری و بهش بگو دیدیشون با هم تا سوءتفاهماا برطرف بشه ای باباااا🙁

انیسا
انیسا
1 سال قبل

خدا آراد را لعنت کنه واقعا اگه اینطور پیش بره ما هایی ک میخنونیم ب شدت ناراحت و افسرده میشیم و

......
......
1 سال قبل

چرا اینقدر کم میزاری 😔
اینقدر متنشون کمه اصن نمیشه اسم پارت روشون گذاشت

غزال
غزال
1 سال قبل

دیگه خیلی الکی داره کشش میده نویسنده رمانو تمومش کن دیگه اه😐

Mhs
Mhs
1 سال قبل

توروخدا انقدر کشش ندید رمانو

پ ا
پ ا
1 سال قبل

هوففف بالاخره ی تکونی خورد مرسی خوب بود🤲

علوی
علوی
1 سال قبل

نازی گوساله ول می‌کنه می‌ره تو تنهایی بچه اش رو به دنیا میاره و بزرگ می‌کنه.
آراد هم این دختره آویزون رو می‌گیره.
بچه نازی که 18 سالش شد میاد دنبال باباش!!
ولی روش خون‌خوارانه من برای تمون کردن داستان بهتر بود

نازنین
نازنین
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

کجا کاملشو خوندی لطفا بگو این رمان محبوب منه سه ساله در ب در از این سایت ب اون سایت دنبالشم
مرسی
این نویسنده هم ک جون ما رو در میاره تا بخاد پارت بده

یوکابد
یوکابد
پاسخ به  نازنین
1 سال قبل

جایی نخوندن که
دارن حدس میزنن

......
......
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

واقعا

حدیثه
حدیثه
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

واقعا ؟! شما از کجا می دونی

یاسی
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

و فک کنم توله صگ نازی هم مثل خودش بره انتقام باباش بگیره با بچه اون دختره ازدواج کنه دوباره همین داستان😊

یوکابد
یوکابد
پاسخ به  یاسی
1 سال قبل

تا نسل ها بعد این داستان ادامه دارد…..

نازنین
نازنین
پاسخ به  یاسی
1 سال قبل

فااااااااک ب این استراتژی
مگه برا من اعصابم گذاشتن
بدبخت من ک رمان محبوبم اینه

حدیثه
حدیثه
پاسخ به  یاسی
1 سال قبل

منم همین فکررا کردم ولی فیلم سینمایی نیست که بگه ۱۸ سال بعد البته از این نویسنده چیزی بعید نیست

یوکابد
یوکابد
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

نه بابا داستان نمیتونه اینجوری بشه چون الان خود داستان برای زمان حال هست نمیتونه ۱۸ سال به اینده بره
ولی یه راهی داره اونم اینه نویسنده تا ۱۸ سال دیگه همین طور این رمان و بنویسه

Roghayeh
Roghayeh
پاسخ به  یوکابد
1 سال قبل

جررررررر موافق 🥂😐

یه انسان عادی
یه انسان عادی
پاسخ به  یوکابد
1 سال قبل

والا الانشم همینه ..

Helma
Helma
پاسخ به  یوکابد
1 سال قبل

نویسنده ای که من دیدم تا ۱۸ سال که چه عرض کنم تا ۱۰۰ سال دیگه کش میده این رمانو😐😐

sarina
پاسخ به  یوکابد
1 سال قبل

الحق😂
واقعا اگه میخوان تا ۱۸ سال اینو بنویسن
که دیگه این رمان میشه شاهنامه😶

انبه
انبه
پاسخ به  یوکابد
1 سال قبل

خیلی با حالی 😅😅😅😅😅😅😅

یوکابد
یوکابد
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

😂🥴

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط یوکابد

دسته‌ها

39
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x