به سرعت خودش را به من رساند که غیر ارادی کمی عقب رفتم. کف دستش را به سینه ام کوبید و توی صورتم براق شد.

 

_ خودتو گم و گور کن دختر نذار چشمم بهت بیفته، داری میری رو مخم!

 

لب برچیدم و با اینکه از ترس کتک هایش، نفس هایم یکی در میان شده بود، باز هم دست از اصرارم برنداشتم.

 

_ اگه برم تو اتاقم میمونی؟!

 

نمیدانم چه مرگم شده بود که مصرانه میخواستم همان روز بودنش را برایم تضمین کند.

 

چانه ام اسیر انگشتان قوی اش شد و آن را تا مرز شکاندن استخوان های نحیفم محکم و بی انعطاف فشرد.

 

_ خجالت بکش بیشرف، یه نگاه به اون شکم واموندت بکن و خجالت بکش از گوهی که داری میخوری!

نمیدونم با خودت چه فکری کردی و با چه جراتی زل میزنی تو چشمام و این زرا رو میزنی ولی…

 

محکم تکانم داد که آخ آرامی از میان لبهایم خارج شد و بی توجه به دردی که به تنم میداد ادامه داد:

 

_ به ولای علی یه بار دیگه این حرفا از دهنت بیرون بزنه خودم زبونتو از حلقومت میکشم بیرون، کاری میکنم حسرت یه کلمه حرف زدن به دلت بمونه!

دفعه ی آخری بود که چرند گفتی و کاریت نداشتم، این فکر و خیالای احمقانه رو بریز دور…

من اگه یه غلطی واست میکنم به خاطر اون بچست، پس عین یه زن خوب که تازه شوهرشو از دست داده بشین سرجات و تنها فکری که میکنی چجوری بزرگ کردن بچت باشه…

فهمیدی یا باید یه جور دیگه حالیت کنم؟!

 

میخواست با یادآوری عماد عذاب وجدانم را تحریک کند؟

نمیدانست که من مدتها پیش و در روزهایی سخت، این قضیه را با خودم و عماد در قلبم حل کرده ام…

 

«غرق جنون»

#پارت_۲۶۵

 

در تمام مدتی که او حرف میزد و با هر کلمه اش دلم را میسوزاند، بی اراده در حال اشک ریختن بودم.

 

حرفش را زد و سوالش را پرسید و منتظر به چشمان خیس و دلگیرم زل زد.

بینی ام را بالا کشیدم و سری به تاسف تکان دادم.

 

_ عماد هیچ ربطی به این ماجرا نداره، پای اونو وسط نکش…

سعی نکن با آوردن اسمش بهم عذاب وجدان بدی…

 

مشتی به سینه اش کوبیدم و دل شکسته و نزار هقی زدم.

 

_ ازش واسه شکوندن من استفاده نکن…

 

پوزخندش همچون خار قلبم را شکافت و چانه ام را رها کرد. نگاه تحقیر آمیزش جانم را سوزاند و ابرویی به تمسخر بالا انداخت.

 

_ عماد ربطی به این ماجرا نداره؟! عماد خود خود ماجراست!

این که تو الان اینجایی و خیلی راحت هر غلطی که دلت میخواد میکنی به خاطر عماده…

اگه به خاطر عماد نبود که الان باید چهلمتو میگرفتن، واسه خاطر عماد و بچش از زیر دست بابای پفیوزت کشیدمت بیرون…

فقط به خاطر عماد، اینو ملکه ی ذهنت کن و هر فکری تو سرته همینجا چالش کن… حله؟!

 

انگشت اشاره ام را سمتش گرفتم و هق زنان سری به چپ و راست تکان دادم.

 

_ تو اگه میخوای… خودتو گول بزن… ولی من… من با خودم روراستم…

هیچوقت… از حرفایی که زدم… از حسی که دارم… پشیمون نمیشم…

 

_ گِل میگیرم دهنتو آشغال…

 

فریاد بلندی زد که در جا پریدم و هق هقم شدت گرفت. بازویم را چسبید و همچون حیوانی چهارپا سمت اتاق کشاندم.

 

_ خودم پشیمونت میکنم، مگه دست خودته بیشرف؟

 

گفت و بی آنکه لحظه ای درنگ کند، درون اتاق پرتم کرد و در را محکم به چهارچوبش کوبید.

 

رفت و ندید منی را که بعد از هل دادنم، با شکم به گوشه ی کمد برخوردم و دنیا پیش چشمانم تیره و تار شد…

 

«غرق جنون»

#پارت_۲۶۶

 

به خاطر گچ لعنتی پایم نتوانستم تعادلم را حفظ کنم و پیچ خوردن پاهایم در هم به خاطر هل محکم عامر، باعث برخوردم به کمد شد.

 

همان ضربه ی به ظاهر آرام چنان دردی در تمام تنم پیچاند که حس میکردم دیواری با تمام آجرهایش روی تنم آوار شده.

 

درد فقط در قسمت شکمم نبود بلکه تمام سلول هایم از شدت درد در حال از هم پاشیدن بودند.

 

به پهلو روی زمین افتادم، نه نفسم در می آمد و نه توان تکان دادن خودم را داشتم. همه چیز را تار میدیدم و زیر دلم تیر میکشید.

 

بدتر از همه استرس و نگرانی ای بود که دست به دستِ درد جسمم داده و داشت از پا درم می آورد.

نگران سلامت کودکم بودم و کاش از این اتفاق هم جان سالم به در میبرد…

 

صدای محو کوبیده شدن در گوشم را آزرد و بی جان و از میان لب های نیمه بازم عامر را صدا زدم.

 

اما جز چند دم و بازدم، هیچ چیزی از دهانم خارج نشد. صدایم را گم کرده بودم انگار…

 

صدای روشن شدن موتورش هم تیر خلاص بود بر پیکر قلب بیچاره ام.

او رفت و من باید چه میکردم با این بدنی که هیچ به حرف من نبود و کار خودش را میکرد؟

 

پلک هایم روی هم افتاد و قفسه ی سینه ام برای کشیدن هوا داخل ریه هایم به تکاپو افتاد.

 

اما هر چه دهانم را برای نفس کشیدن تکان میدادم، هوای کمتری نصیبم میشد و حرکت قفسه ی سینه ام شدت میگرفت.

 

داشتم امیدم را از دست میدادم که درد وحشتناکی در کمرم پیچید.

دردی که نظیرش را نه دیده و نه حتی شنیده بودم…

دردی که کلمات هم از توصیفش عاجز بودند…

 

دیگر هیچ چیز دست من نبود و بعد از آن درد، فقط بدنم بود که غیر ارادی و از سر غریزه واکنش نشان میداد…

 

باوانم🥲

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 143

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان برزخ اما pdf از گیسوی پاییز

  خلاصه رمان :     جلد_اول:آدم_و_حوا         این رمان ادامه ی رمان آدم و حواست درست از لحظه ای که امیرمهدی تصادف می کنه.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لیلی به صورت pdf کامل از آذر _ ع

    خلاصه رمان:   من لیلی‌ام… دختر 16 ساله‌ای که تنها هنرم جیب بریه، بخاطر عمل قلب مادربزرگم  مجبور شدم برای مردی که نمیشناختم با لقاح مصنوعی بچه بیارم ولی اون حتی اجازه نداد بچم رو ببینم. همه این خفت هارو تحمل کردم غافل از اینکه سرنوشت چیزی دیگه برام رقم زده بود     به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هذیون به صورت pdf کامل از فاطمه سآد

      خلاصه رمان:     آرنجم رو به زمین تکیه دادم و به سختی نیم‌خیز شدم تا بتونم بشینم. یقه‌ام رو تو مشتم گرفتم و در حالی که نفس نفس می‌زدم؛ سرم به دیوار تکیه دادم. ساق دستم درد می‌کرد و رد ناخون، قرمز و خط خطی‌اش کرده بود و با هر حرکتی که به دستم می‌دادم چنان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روشنایی مثل آیدین pdf از هانیه وطن خواه

  خلاصه رمان:   دختری که با تمام از دست رفته هایش شروع به سازش می کند… به گذشته نگریستن شده است عادت این روزهایم… نگاه که می کنم می بینم… تو به رویاهایت اندیشیدی… من به عاشقانه هایم…ع تو انتقامت را گرفتی… من تمام نیستی ام را… بیا همین جا تمامش کنیم…. بیا کشش ندهیم… بیا و تو کیش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلاهای این شهر ارزانند از shazde_kochool

    خلاصه رمان :     یه مرد هفتادساله پولداربه اسم زرنگارکه دوتا پسر و دوتا دختر داره. دختردومش”کیمیا ” مجرده که عاشق استادنخبه دانشگاهشون به نام طاهاست.کیمیا قراره با برادر شوهر خواهرش به اسم نامدار ازدواج کنه ولی با طاها فرار می کنه واز ایران میره.زرنگار هم در عوض خواهر هفده ساله طاها به اسم طلا راکه خودش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شیطان کیست به صورت pdf کامل از آمنه محمدی هریس

      خلاصه رمان:   ویرجینیا بعد از مرگ پدر و مادرش، برای اولین بار نزد پدربزرگ و خانواده مادریش می‌رود. در آنجا با رفتارهای متفاوتی از سوی خاله‌ها و داییش و فرزندانشان مواجه می‌شود. پرنس پسرخاله‌اش که وارث ثروت عظیم پدری است با چهره‌ای زیبا و اخلاقی خاص از همان اول ویرجینیا را شیفته خود می‌کند. اتفاقات ناخوشایند

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
me/
me/
5 ساعت قبل

داستان به دل میشینه .. امیدوارم تا اخرش انقدر خوب باشه

همتا
همتا
6 ساعت قبل

این کارایی که باوان می‌کنه و لجبازیش واقعا داره نشون میده واسه مادر شدنش خیلی زود بوده
یبار بخاطر لجبازی همسرش رو توی زندان از دست داد و حالا خیلی راحت داره بچشو ازدست میده آخه وقتی میدونی عامر اینقدر عصبیهذو کتک میزنه خب چرا لجش و حرصشو درمیاری که کتک بخوری و بچه آسیب ببینه

نهال
نهال
14 ساعت قبل

باوان بچه است و داره لجبازی میکنه. منم تو سن باوان زیاد لجبازی میکردم. الان که دارم فکر میکنم میفهمم تمام روز هایی که لجبازی کردم و خیلی چیزا رو خراب کردم کاملا بی مورد بوده.
برا باوان دیره بفهمه. اما خب به تجارب بعدی اش افزوده میشه.
اما خب عامر هم چون بدون پدر و مادر بزرگ شده. نمیدونه چه جوری رفتار کنه. بدی اش اینکه عامر، باوان رو به چشم یه بچه لوس دماغو نمبینه. داره به چشم زن میبینه. زنی که باید به حرفش گوش کنه و نه نیاره.

Mamanarya
Mamanarya
1 روز قبل

واقعا فاز باوان رو نمیفهمم! با این ک زنم و اصولا باید طرف باوان رو بگیرم ولی نمیدونم چرا ب نظرم خیلی رفتاراش رومخه!!!!! دختر ی کم غرور و نجابت و صبوری ب خرج بده خب وقارت کو آخه؟؟؟؟!!!!
شدیدا نفهم و نسنجیده رفتار میکنه و ب شدت لجباز و گوساله واره رفتارش!
بچه طفل معصوم بخاطر لجاجتش مرد!!!!!

me/
me/
پاسخ به  Mamanarya
21 ساعت قبل

یکی باید اینا رو یادش میداد به نظرت اون زمان کسی بود؟؟؟

نهال
نهال
پاسخ به  me/
14 ساعت قبل

از مادرش بیشتر حرصم میگیره راحت بچه اشون رو ول کردن و دادن دست عامر.
شاید هم بگم برا بزرگ کردن باوان بیش از حد کوتاهی کردن

فاطمه
فاطمه
1 روز قبل

هیچ زن سالمی انقدر احمق نیست بمیره بهتره .عامر از دستش راحت میشه …آویزون😤

Mahsa
Mahsa
1 روز قبل

بالاخره رسید به اول داستان

ناشناستونم
ناشناستونم
1 روز قبل

بچش سقط میشه احتمالا

نهال
نهال
پاسخ به  ناشناستونم
11 ساعت قبل

صد در صد

دسته‌ها
10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x