رمان غرق جنون پارت 92 - رمان دونی

 

 

 

 

مامور «لا اله الا الله» ی زمزمه کرد. دستی به صورتش کشید و بعد از نیم نگاهی که از گوشه ی چشم به من انداخت، کلافه سر تکان داد.

 

_ صدات دربیاد من میدونم و تو.

اگه به درست بودن حرفات ایمان داری پس بذار تو آرامش کارمو انجام بدم.

 

عامر سری به تایید تکان داد و نگاه سرخش را که به من دوخت، بی جان خندیدم.

 

خودش مرا مجبور به این کارها کرده بود، من که با زبان خوش گفته بودم رهایم کند… نگفته بودم؟

 

ایستادن مامور پلیس مقابلم، اتصال نگاهمان را پاره کرد. پلکی زدم و سرم را کمی بالا بردم تا صورتش را ببینم.

 

_ اتفاقی افتاده؟

 

نگاهش میخ صورتم بود و من هنوز عمق فاجعه را درک نکرده بودم.

 

یعنی صورتم به جز آن کبودی و ورم زیر چشم، با زخم های دیگری هم نقاشی شده بود؟

 

_ جناب…

 

سری تکان داد و بعد از سرفه ای مصلحتی لب جنباند.

 

_ آقای عامر مقدم ادعا کردن که جون شما توی منزل پدرتون در خطره و…

 

باز هم همان نگاه خیره روی صورتم.

 

_ اومده بودم تا صحت این ادعا رو بررسی کنم که گویا درست میگفتن.

شما با علم به این که اومدنتون به این خونه براتون مشکل سازه برگشتین؟

 

زبان خشکم را روی لبهای خشک ترم کشیدم و از لمس ترک های زخمش مور مورم شد.

 

ناخواسته عقی زدم و به سرعت دستم را مقابل دهانم گذاشتم.

 

نفس عمیقی کشیدم و در حالی که مشتم را روی معده ی به هم ریخته ام میفشردم پچ زدم:

 

_ این کار… اومدن به خونم… جرمه؟

 

چشمانش ریز شد و حرصی ریز در صدایش تزریق شد.

 

_ نه ولی…

 

_ جرمی مرتکب نشدم… پس خوش اومدین!

 

«غرق جنون»

#پارت_۳۲۷

 

عقب گرد کردم و خواستم در را ببندم که فشار محکمی به در آورد و قدمی داخل خانه گذاشت.

 

_ خانم، خانم توکلی… یه لحظه!

من دارم به چشم میبینم که چقدر آسیب دیدین، اونم در عرض یه شب… نمیتونم چشم رو این جنایت ببندم.

مجبور نیستین این شرایطو تحمل کنین، میتونم کمکتون کنم.

 

_ کی گفته مجبورم؟ اون آقا؟ اشتباه گفته، من از شرایطم راضی ام.

ممنون میشم دیگه به خاطر توهمات ایشون، برای من و خونوادم مزاحمت ایجاد نکنین!

 

سری تکان دادم و برای بستن در اقدام کردم که تکخند ناباوری زد.

 

_ جدی جدی میخواین با این روش زندگیتونو تموم کنین؟!

فکر میکردم برای خلاص شدن خودش داره داستان میبافه، باورم نمیشه…

 

از سوزش معده ام و دردی که زیر دلم را آزار میداد، اخمی کردم و بی نفس و پرخاشگر غریدم:

 

_ تا وقتی جرمی ازم سر نزده هر کاری میکنم به خودم مربوطه.

اگه کار خلافی کردم میتونین دخالت کنین، وگرنه این اصرار بیجاتونو درک نمیکنم.

 

قدمی که داخل خانه آمده بود را عقب رفت و شق و رق ایستاد.

 

_ خیر، شما نه… ولی پدرتون واضحا مرتکب جرم شدن.

بنده وظیفه دارم این موردو گزارش کنم و انشالله همکارام بهش رسیدگی میکنن.

 

برق پیروزی در نگاهش هویدا بود. نمیفهمیدم چرا به یکباره همه برای نجات جانم بسیج شده بودند!

 

نبود من اصلا به چشم نمی آمد، مثل هزاران نفری که هر روز میمردند من هم میمردم…

چرا سختش میکردند؟

 

درد لب و دهانم را به جان خریدم و پوزخند صداداری زدم.

 

عامر را از سر راهم کنار زدم، این مامور وظیفه شناس و صد پشت غریبه که چیزی نبود!

 

_ اگه منظورتون سر و شکل منه، باید بگم از روی پله ها سر خوردم!

 

اشاره ای به گچ پایم کردم و ادامه دادم:

 

_ علیل بودن این بدبختیارم داره!

 

حالا جای آن برق پیروزی را خشم و غضب گرفته بود. لبخند محوی زدم و حین بستن در گفتم:

 

_ در ضمن شکایتمم پس میگیرم، دیگه از اون آقا شکایتی ندارم. روز خوش!

 

«غرق جنون»

#پارت_۳۲۸

 

در که بسته نشد از گوشه ی چشم بیرون را دید زدم. سرم را برای مامور که پایش را میان در گذاشته بود تکان دادم.

 

_ بله؟!

 

_ واسه پس گرفتن شکایت باید بیاین کلانتری!

 

اوف!

کور از خدا چه میخواهد؟!

کافی بود پدرم بو ببرد که یک قدم از خانه دور شده ام تا با دستان خودش نفسم را ببرد!

 

خنده ای که لب زخمی ام را کش داد، ابروهای او را به فرق سرش چسباند.

دیوانه ی از دنیا بریده ندیده بود؟!

 

_ حتما، کجا باید بیام؟

 

آدرس کلانتری را که داد بالاخره عزم رفتن کرد. از پشت در کنار آمدم که صدای داد و هوار معترض عامر به هوا رفت.

 

_ چرا داری برمیگردی؟ چیشد؟ ولش کردی؟ ندیدین مگه قیافشو؟ چرا کاری نمیکنین؟

صبر کن باباش بیاد دستگیرش کن، یه کاری کن سر جدت‌…

باید جنازشو ببینین حتما؟ بابا یه کاری کنین…

اصلا دستمو باز کن خودم باید برم سراغش، چرا گوش نمیدی؟ با شمام…

 

دست روی قلبم گذاشتم و آهی کشیدم. او هم زمانی مرگ مرا میخواست، کاش بگذارد همه چیز آنطور که میخواهم پیش برود.

 

کاش همه رهایم کنند و بگذارند برای یکبار هم که شده بدون جنگ و دعوا به خواسته ام برسم.

 

_ کاری از دست من برنمیاد، به زور که نمیتونم کسی رو مجبور به انجام کاری کنم.

خیلی واضح و روشن گفت از پله ها افتاده، رو چه حسابی وایستم اینجا پدرشو دستگیر کنم؟!

 

_ غلط کرده، دستمو باز کن خودم برم باهاش حرف بزنم…

عقلشو میارم سرجاش، بذار دو دقیقه باهاش حرف بزنم اون الان نمیفهمه داره چیکار میکنه.

حرف منو گوش میده به خدا…

 

_ شکایتشو پس گرفته، تا چند ساعت دیگه میتونی هر چقدر خواستی باهاش حرف بزنی!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 99

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سودا
دانلود رمان سودا به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی

  ♥️خلاصه رمان: دختری به اسم سودا که عاشق رادمان هم دانشگاهیش میشه اما وقتی با خواهرش آشناش میکنه عاشق هم میشن و رادمان با خواهر سودا ازدواج میکنه سودا برای فراموش کردم رادمان به خارج از کشور میره تا ادامه تحصیل بده و بعد چهارسال برمیگرده اما میبینه هنوزم به رادمان بی حس نیست برای همین تصیمیم میگیره ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی

          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع که فهمیدم این پسر با کسی رابطه داشته که…! باورش

جهت دانلود کلیک کنید
رمان عاشقم باش

  دانلود رمان عاشقم باش خلاصه: داستان دختری به نام شقایق که پس از جدایی خواهرش با همسر سابق او احسان ازدواج می کند.برخلاف عشق فراوان شقایق نسبت به احسان .احسان هیچ علاقه ای به او ندارد کم کم طی اتفاقاتی احسان به شقایق علاقمند می شود و زندگی خوشی را با او از سر می گیرد…. پایان خوش…. به

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دانشجوهای شیطون

  دانلود رمان دانشجوهای شیطون خلاصه: آقا اینجا سه تا دخترا داریم … اینا همين چلغوزا سه تا پسرم داریم … که متاسفانه ازشون رونمایی نمیشه اینا درسته ظاهری شبیه انسان دارم … ولی سه نمونه موجودات ما قبل تاریخن که با یه سری آزمایشاته درونی و بیرونی این شکلی شدن… خب… اینا طی اتفاقاتی تو دانشگاهشون با هم به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طرار pdf از فاطمه غفرانی

  خلاصه رمان:         رمان طرار روایت‌گر دختر تخس، حاضر جواب و جیب بریه که رویای بزرگی داره. فریسای داستان ما، به طور اتفاقی با کیاشا آژمان، پسر مغرور و شیطونی که صاحب رستوران‌های زنجیره‌ای آژمان هم هست آشنا میشه و این شروع یک قصه اس… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوماخر به صورت pdf کامل از مسیحه زادخو

        خلاصه رمان:   داستان از جایی آغاز میشود که دستها سخن میگویند چشم هاعشق میورزند دردها زخم بودند و لبخند ها مرهم . قصه آغاز میشود از سرعت جنون از زیر پا گذاشتن قوائد و قانون بازی …. شوماخر دخترک دیوانه ی قصه که هیچ قانونی برایش معنا ندارد .     به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x