رمان فئودال پارت 18 - رمان دونی

 

 

 

 

شوکه پنجره را باز کرد و ترسیده از اینکه پدرش نفهمد لب زد:

_ ارباب، اینجا چیکار میکنید؟

 

نریمان نگاهی به اطراف انداخت:

_ برو عقب بیام تو!

 

چشمانش درشت شد، در آن لحظه فقط اضطراب دیده شدن نریمان را داشت، از اینکه کسی او را دم پنجره‌ی خودش ببیند وحشت داشت، طبل رسوایی به صدا درمی‌آمد!

 

ناچار عقب رفت و نریمان با جهشی خود را بالا کشید، همینکه پا در اتاق گذاشت گلین را محکم به سینه چسباند:

 

_ آخخخ، دونه‌انار…آخخخ که چقد دلم میخوادت…

 

ضربان قلب گلین که داشت دیگر همگانی میشد، از استرس خود را کمی عقب کشید:

 

_ تو رو خدا برید، بابام ببینه بیچاره میشم، لطفا…شما زن دارین، من…من نمیتونم اینجا با شما…برید، تو رو خدا برید…

 

نریمان صورتش را با دستانش قاب گرفت و به چشمان عسلی و روشنش خیره شد:

 

_ کسی نمیفهمه یاقوت، اروم باش…بهت گفته بودم که میام، مگه نگفتم؟ مگه مگفتم ول کنت نیستم و تو مال منی؟ هوم؟

 

پیشانی‌اش را بوسه زد، گلین نگاه مضطربش مدام به درب اتاقش برمیگشت، پدرش به لطف کار و خستگی زیاد هر روزه، در این ساعت از روز خواب بود:

 

_ نمیشه…شما، شما دیشب دوماد شدین…دیشب حجله داشتین، نمیشه خیانته، لطفا…برید ازینجا…

 

اخم‌های نریمان در هم فرو رفت.

 

 

 

 

 

 

_ چی داری میگی گلین، من چی به تو گفتم؟ هوم؟ نگفتم دست بهش نمیزنم؟

 

بازوهای گلین را چنگ زد و به خود نزدیک کرد:

_ با تو‌ام دونه انار، نگفتم من جز تو کسیو نمیخوام؟ دیشب خون اون دستمالی که تحویل مادرم دادم، خون دست خودم بود، ببین…

 

کف دست زخمی‌اش را که با پانسمانی نازک پوشانده بود و جلب توجه نمیکرد بالا اورد:

 

_ ببین، اون زنی که دیروز به عقدم درومد سوریه، به خودش هم گفتم، نمیخوامش…به زودی هم درستش میکنم و تو مال من میشی، فهمیدی؟

 

گلین چشمان اشک‌آلودش را با چندبار پلک زدن خالی کرد و معصومانه به چشمان نریمان زل زد:

 

_ نمیشه ارباب، زندگی شما دیگه راهش از من جداس…من، من نقشی ندارم…من جز یه دختر کشاورز چیزی نیستم، اما افسانه خانم، ایشون لیاقت شمارو دارن…خانزاده‌ن، در یه سطحید…

 

چانه‌اش اسیر انگشتان مرد شد، سرش را بالا کشید و لب هایش را مماس آن لب‌ها قرار داد:

 

_ نکن دردونه، نکن یاقوت، نکن ماهی قرمزه…نذار عصبی شم، باشه؟ اومدم پیشت دلتنگیمو رفع کنم، اومدم بغلت کنم، جون بگیرم…نه اینکه خراب‌تر از اینم بکنی!

 

قبل از انکه گلین قصد عقب رفتن داشته باشد هم لب هایش را به کام کشید، بوسه‌ای پرقدرت و پر از عطش، یک دستش را به دور کمر گلین پیچید و سفت به خود فشردش.

 

آن بوسه چیزی فراتر از رفع دلتنگی بود، آن بوسه عمق یک دوست داشتن زیبا را نمایش میداد، که غم و دلتنگی در میانش غوطه‌ور بود.

 

 

 

 

 

 

تن گلین را بالا کشید و وادارش کرد که دستان نحیف و ظریفش را به دور گردنش حلقه کند.

بوسه را با تنگی نفسی پایان داد و پیشانی به پیشانی دونه انار تکیه داد:

 

_ چجوری دلت میاد گلین، چجوری دلت میاد منی رو که با لمس و بوسیدن تو انرژی میگیرم، از خودت دور کنی، تو نباشی منم نیستم یاقوت…

 

گلین بینی بالا کشید و سر به سینه‌ی نریمان فشرد، خجالت میکشید، گونه‌هایش دوباره رنگ گرفته بود و از اینکه موهای باز و بلندش میان انگشتان مردانه‌ای میرقصید، سرخ شده بود.

 

به ارامی لبه‌ی تخت نشست و گلین را روی پاهایش نشاند:

 

_ زن من میشی گلین، جز من حق نداری به کسی نگاه کنی، حق نداری دل به کسی بدی…جز من حق نداری خواستگار داشته باشی، مال خودم میشی، به وقتش…فقط کافیه بذاری خونواده‌م راضی شن…

 

گلین بی اراده بود که پوزخندی زد:

_ هیچوقت راضی نمیشن…پس یعنی هیچوقت!

 

نریمان اخم کرده غرید:

 

_ گلین، وقتی میگم درستش میکنم، یعنی درستش میکنم…به من اعتماد نداری؟

 

سکوت و بیشتر غرق شدن گلین در سینه‌اش را با محبت پاسخ داد، بوسه‌ای بر فرق موهایش زد و بازوهایش را به دور تنش سفت کرد.

 

_ میترسم…

 

زمزمه‌ی آرامش به گوش نریمان رسید و قلبش را به درد آورد، ترسیدن معشوق، آن هم در اغوشت…جز این چه چیزی دردناک بود؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

_ اما من که پیشتم…

 

_ پیشمی، اما مال من نیستی…

 

باورش نمیشد که گلین از این حرف‌ها بلد باشد، لحظه‌ای شوکه او را از سینه‌اش فاصله داد و صورتش را قاب گرفت:

 

_ چی گفتی؟

 

شوک نگاه نریمان، گلین را به خنده انداخت، خجالت زده و نمکی، خندید و لب زد:

 

_ اینجایید، اما مال من نیستید خانزاده…یقیه اسم یکی دیگه ‌رو کنار اسمتون میارن…من جایی ندارم، از همین هم میترسم…که برای همیشه همینطور باقی بمونه!

 

نفس در سینه‌ی نریمان گره خورد، شنیدن این‌ها از زبان یاقوتش سخت بود، نیم رخ، به نیم رخش چسباند و گونه‌ی ریشی‌اش را به ان پوست لطیف کشید:

 

_ گلین…گلین…گلین…

 

بوسه‌ای محکم به روی گردنش زد:

 

_ من چجوری تحمل کنم، چجوری به اینکه محرمم نیستی فکر کنم، چطوری به اینکه دختری و باکره‌ای فکر کنم وقتی تنم، وجودم، دلم و روحم فقط تو رو صدا میزنه…

 

دوباره خجالت در صورت گلین ریشه دواند، خجالت زده و ترسیده از روی پاهای نریمان پایین پرید و نگران گفت:

 

_ چیزه، نه…ارباب، لطفا برید…دیگه دیر وقته، بابام… بابام برای نماز بیدار میشه…لطفا!

 

نریمان خندید و دستش را کشید:

_ بشین سر جات هنوز دلتنگیم رفع نشده!

 

اما گلین توی بغلش نیوفتاده بود که صدای پدرش را شنید.

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان عاشقم باش

  دانلود رمان عاشقم باش خلاصه: داستان دختری به نام شقایق که پس از جدایی خواهرش با همسر سابق او احسان ازدواج می کند.برخلاف عشق فراوان شقایق نسبت به احسان .احسان هیچ علاقه ای به او ندارد کم کم طی اتفاقاتی احسان به شقایق علاقمند می شود و زندگی خوشی را با او از سر می گیرد…. پایان خوش…. به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ستی pdf از پاییز

    خلاصه رمان :   هاتف، مجرمی سابقه‌دار، مردی خشن و بی‌رحم که در مسیر فرار از کسایی که قصد کشتنش را دارند مجبور به اقامت اجباری در خانه زنی جوان می‌شود. مردی درشت‌قامت و زورگو در مقابل زنی مظلوم و آرام که صدایش به جز برای گفتن «چشم‌» شنیده نمی‌شود. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نفس آخر pdf از اکرم حسین زاده

  خلاصه رمان :       دختر و پسری که از بچگی با هم بزرگ میشن و به هم دل میدن خانواده پسر مذهبی و خانواده دختر رفتار ازادانه‌تری دارن مسیر عشق دختر و پسر با توطئه و خودخواهی دیگران دچار دست انداز میشه و این دو دلداده از هم دور میشن , حالا بعد از هفت سال شرایطی

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دنیای بعد از تو
دانلود رمان دنیای بعد از تو به صورت pdf کامل از مریم بوذری

    خلاصه رمان دنیای بعد از تو :   _سوگل …پیس  …پیس …سوگل برگشت و  نگاه غرانش رو بهم دوخت از رو نرفتم : _سوال ۳ اخمهای درهمش نشون می داد خبری از رسوندن سوال ۳ نیست … مثل همیشه گدا بود …خاک تو سر خرخونش …. پشت چشم نازک شده اش زیاد دلم شد و زیر لب غریدم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رویای گمشده
دانلود رمان رویای گمشده به صورت pdf کامل از مهدیه افشار و مریم عباسقلی

      خلاصه رمان رویای گمشده :   من کارن زندم، بازیگر سرشناس ایرانی عرب که بی‌پدر بزرگ شده و حالا با بزرگ‌ترین چالش زندگیم روبه‌رو شدم. یک‌روز از خواب بیدار شدم و دیدم جلوی در خونه‌ام بچه‌ایه که مادر ناشناسش تو یک‌نامه ادعا می‌کنه بچه‌ی منه و بعد از آزمایش DNA فهمیدم اون بچه واقعا مال منه! بچه‌ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زمستان ابدی به صورت pdf کامل از کوثر شاهینی فر

    خلاصه رمان:     با دندوناش لبمو فشار میده … لب پایینیم رو .. اونو می ِکشه و من کشیده شدنش رو ، هم می بینم ، هم حس می کنم … دردم میاد … اما می خندم… با مشت به کتفش می کوبم .. وقتی دندوناش رو شل میکنه ، لبام به حالت عادی برمی گردن و

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رهگذر
رهگذر
1 سال قبل

کاش پارت رو طولانی تر بذارید وزود به زود پارت بدید

Delvin _yasi
Delvin _yasi
1 سال قبل

خیلی قشنگ بود امیدوارم هیچ وقت ازهم جدا نشن ، کاش زود به زود پارت بدینن

همتا
همتا
1 سال قبل

مثل همیشه عالی بود

. .........Aramesh
. .........Aramesh
1 سال قبل

ج

لیلا
1 سال قبل

خیلی قشنگ بود حسم میگه مرد دیگه‌ای جز نریمان سر راه گلین قرار میگیره

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x